ویرگول
ورودثبت نام
مهدی تیموری
مهدی تیموری
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

معلومات با ما چه می‌کند؟

نگاهی متفاوت به حدیث «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً؛ هر کس حرفی برای من بیاموزد، مرا بنده خود کرده است.»

جایی دیدم که این حدیث را جوری دیگری تعبیر کرده بود. مانع خلاقیت را دانسته می‌پنداشت. گفته بود بهایی که در مقابل دانستن می‌پردازیم محدودیت خودمان است. حرف جالبی بود.

وقتی چیزی یاد می‌گیریم، آن چیز ما را بنده خود می‌کند. ما بنده معلوماتمان هستیم. بنده چیزهایی که می‌دانیم. معلومات ما را جهت‌دهی می‌کنند. زندگی ما را تغییر می‌دهند و باعث می‌شوند ورودی‌های مختلف دیداری، شنیداری و فکری را با فیلتر آن دانش بررسی کنیم. در واقع معلومات به فیلترهای ما اضافه می‌کنند. گاهی محدودیت‌های فکری را هم بیشتر می‌کنند. پس چه کنیم؟ چیزی یاد نگیریم؟ آیا می‌شود چیزی یاد نگرفت؟ به نظرم نه. آیا چیزی که یاد می‌گیریم همه حقیقت است؟ بهتر است اینطور فکر نکنیم. راستش یاد یک موضوعی می‌افتم که در هر حوزه‌ای احتمالا مثالی داشته باشد. یک بازیکن فوتبال را تصور کنید که تازه «یه پا دو پا» یاد گرفته. این بازیکن در بازی چه می‌کند؟ در حین بازی و در حین تصمیم‌گیری دارد فکر می‌کند. به این فکر می‌کند که الان می‌تواند آن حرکت را انجام بدهد یا نه. به این فکر می‌کند که چطور آن را انجام بدهد. در نهایت خیلی مواقع نابه‌جا اقدام می‌کند و نابه‌جا سعی به «یه پا دو پا» دارد. چندین بار توپ را لو می‌دهد. چرا؟ چون حرکت را تازه یاد گرفته. چون چیز جدیدی از معلومات به او اضافه شده. چون فوتبال برایش شده «یه پا دو پا» انگار نه انگار که این فقط یک مدل از دریبل زدن است و دریبل هم بخش کوچکی از فوتبال است. او اسیر «یه پا دو پا» شده. اسیر مفهومی که تازه یاد گرفته. اما از طرف دیگر، آن چیز که کنترل فوتبالیست تازه‌کار ما را در دست گرفته، در دست بازیکنی مثل اینیستا یک ابزار است. ارباب فوتبالیست جوان، خدمتکار اینیستا است. چرا اینطور است؟ انگار دانش برای یکی آن وضعیت را ندارد. برای یکی دانش، تبدیل به فیلتر فکری نشده و او را کنترل نمی‌کند. جوابی که برای همچنین مساله‌ای به ذهن می‌رسد این است که انگار اینیستا معلوماتش را فراموش کرده. انگار به جایی رسیده که معلوماتش را کنار گذاشته. در چنین وضعیتی اینیستا فکر نمی‌کند که چه زمانی باید «یه پا دو پا» بزند. اصلا فکر نمی‌کند ولی وقتی که لازم شد، به بهترین شکل و تمیزترین شکل، این کار را انجام می‌دهد. مثالش در حوزه‌های دیگر، نویسنده‌ای است که می‌خواهد طبق آموزش‌هایی که دیده یک داستان بنویسد. در صورتی که با مهندسی کردن، داستان نمی‌شود نوشت. گرچه به آن مهارت‌ها نیاز خواهد داشت اما ضمن اینکه آن مهارت‌ها را در جعبه ابزار مهارتش دارد، آن مهارت‌ها محدودش نکردند و کار خودش را می‌کند. همانطور که نویسنده ما با شهود و حسش می‌نویسد، اینیستا با شهودش «یه پا دو پا» می‌زند.

می‌خواهم بگویم شاید جواب در فراموش کردن معلومات است. در ناخود‌آگاه کردن‌شان. بعد از مدتی پیش رفتن در یک دانش یا یک مهارت، شاید بهتر باشد آن را کنار بگذاریم. وقتی که یادش گرفتیم و نشست توی جان‌مان، آن را کنار بگذاریم تا فیلتر ما نشود. تا ابزار ما خدمتکار بماند.

نظر شما چیست؟

علممعلمخلاقیتحدیث
یک علاقه مند به داستان و نوشتن.اینجا راجع به کتابها و فیلمها بحث میکنیم: https://t.me/books_films_talk. دانشجوی ارشد هوش مصنوعی در شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید