نوشتهای برای قداست رنج
ارزش آدمها به چه چیزی است؟ به چیزهایی که دوست دارند؟ به چیزهایی که عاشقشان هستند؟ به میزان دردی که کشیدهاند؟ برای شما ارزش چطور تعریف میشود؟ چه آدمهایی را بیشتر دوست دارید؟ آیا آدمی با صفات خاصی را دوست دارید؟ چه آدمی به نظرتان ارزشمندتر است؟
راستش این نوشته دارد برعکس آن چیزی که حس شده روایت میشود. آنوقتی که از آدمهای دردکشیده خوشم آمد، به همه اینها فکر کردم. از قضا بخشهایی از سریال westworld را هم بعد از این احساسم دیدم. حالا طبق همان روند آخر به اول، کمی از سریال برایتان میگویم.
هشدار اسپویل ***
در سریال رباتهایی را میبینیم که برای تفریح انسانهای پولدار ساخته شدهاند. این رباتها هر دفعه حافظهشان ریست میشود و یادشان نیست که مثلا روز قبل کشته شدهاند یا مورد سواستفاده قرار گرفتهاند. برخی رباتها اما طی یک فرآیندی خاطراتشان را به یاد میآورند. رنجهایشان را به یاد میآورند. به هیچ وجه دوست ندارند رنجشان را از یاد ببرند. چراکه از یاد رفتن رنج، موجب میشود تابع سیستم باشند و طغیان نکنند. حالا رنج ارزشمند است و هیچکس دوست ندارد رنجهایش را از یاد ببرد. بلکه آنهایی که رنج بیشتری کشیدهاند جلوتر از بقیه هستند و بقیه را آگاه میکنند. پس درد بیشتر موجب رشد رباتهای انساننماست.
پایان اسپویل ***
شاید هم بشود این عشق و رنج را با هم در نظر گرفت. کسی که عاشق هیچچیز نباشد، عملا هیچچیزی را در دنیا ارزشمند نمیبیند. از منظر او دنیا پوچ است، بیفایده و تهی از معنا. حالا اگر کسی چیزی را دوست داشته باشد، دیگر دنیا برایش پوچ نیست. چون چیزی دارد تا آن را دوست بدارد. چون در دنیا یک چیزی وجود دارد که حداقل برای او ارزش دارد. حالا که چیزی دوست داشتنی وجود دارد پس برای مراقبت از آن و در راه آن، آدم عاشق قصه ما حاضر است مسیری را برود که درد دارد. به این شکل هم به خاطر عشقش به یک چیز و هم به خاطر دردهایش ارزش پیدا میکند.
البته جور دیگری هم هست. شاید مشابه همان سریال. بدون دوستداشتن و جوری که رنج باشد و رنج. شاید به خاطر دردها بتوان فهمید که چه چیزی واقعا برایمان عزیز است و میخواهیم چه بکنیم. شاید مسیر از عاشق شدن شروع نشود. شاید شروع مسیر درد باشد و رنج.
این جملات را نوشتم به خاطر اینکه آدمهای دردکشیده، پایینشهری و ناموفق، آدمهایی که تلاش کردند و نرسیدند و نشده برایشان را دوست دارم. صرفا همین.
نظر شما چیست؟