هیچ کس بهتر از خودم نمی تواند احساسم را بگوید. مگه نه؟ اما دانیل کانمن، اندیشمند آمریکایی که برنده جایزه نوبل هم شده میگه نه. شما عمدتا در بیان احساس خودت هم حداقل در برخی موارد، مقلد هستی. یعنی شرایط و فضای اجتماعی و جو ذهنی فراگیری که اطرافت هست بهت میگه چه چیزی را به عنوان احساس خودت بیان کن ! خودبی گانگی تا کجا؟
قبل از اینکه توجیه کانمن رو بگم بیا کمی با هم بیاندیشیم. آماده ای؟
گاهی آدم فهمش از خودش هم مخفی میشه. خیلی عجیبه. آدم می مونه که در این حال باید بگیم می فهمه یا نمی فهمه؟ مخفی بودن چه فرقی با نبودن داره؟ اصلا مگه میشه؟ اگر من یادم نمی یاد و فراموش کردم پس چرا بگم فراموش کردم. شاید از اول هم نبوده. درست شبیه سوالی که در معرفت شناسی مطرحه؟ مثل یک معماست : آیا می توان با فکر کردم مجهولی را معلوم کرد؟
مشکل اینجاست که اگر به چیزی رسیدم که فکر کردم همون مجهول منه، از کجا چنین فکری کردم؟ مگه مجهول رو میشناسی؟ اگه میشناسی که معلومه و مجهول نیست. اگه نمیشناسی پس چطور می گه این همونه؟
بگذریم.
قرآن هم یک حرف عجیب داره : و إن تجهر بالقول فإنه یعلم السر و اخفی : یعنی اگر با صدای بلند حرفت را بزنی یا نزنی فرقی ندارد. خدا هم آن حرف آشکار را می فهمد و هم امر سری درونت را می داند و هم امری که مخفی تر از امر سری درونت است ! (آیه 7 سوره طه)
ربط همه اینها به هم چیه؟ ...