مهدی میری
مهدی میری
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

سنت گرائی، تحول خواهی مدرن و دکتر سید حسین نصر (4)

(ادامه از قبل)

بخش دوم: سنت و پویایی

در دنیای مدرن و پست­مدرن بسیاری بلکه به نوعی می­توان گفت تمام آداب، رسوم، سنتها و سبک­های زندگی پیشین ترک شده یا به انزوا رفته­اند و یا اگر احساس التزامی نسبت به آنها وجود دارد ناشی از یک معرفت موجه و واقع­نمایانه نیست بلکه خالی از حقیقت آن، به یک ماکت از آن حقیقت قدسی تبدیل شده است. عقاید و اندیشه های دیرین بشری به افسانه­هایی تبدیل شده­اند که حداکثر می­توانند در شرایطی مفید باشند نه واقعی. اینکه در حاشیه چنین تفکری، ادیان ابراهیمی و نحله­هایی از مکاتب سنتی که جریان­های سنت­گرا از موارد آن هستند، و به طور کلی هر تفکری ضد مدرن نیز حضور دارند، منافاتی با ذات ضدقدسیِ مدرنیته و پست­مدرنیته ندارد.

نوخواهی، نوپرستی و تغییر، شاخصه مهم عصر ماست. سنت گرایان، بازگشت به آداب و رسوم و سنن گذشتگان را مورد تأکید قرار می­دهند. کهنه پرستی، تصلب، تعصب، خشک­ذهنی و عدم انعطاف، از منظر منتقدان سنت­گرایی، ویژگی های این نوع تفکر شمرده شده است.

تبیین دیدگاه دکتر نصر از رابطه سنت و تحول­خواهی

دکتر نصر سنت­گرایی را برابر با تعصب و تصلب، بر آداب و رسوم و عقاید گذشتگان، نمی­داند.(نصر، 1380، 144 و 167) أساساً مسئله سنت و تجدد مسئله کهنه و نو نیست. سنت از انسان معطوف به خدا سخن می­گوید و تجدد از انسان بریده از حقیقت بسیط و یگانه هستی. تطبیق این دو بر قبل و بعد از دوره مدرن به لحاظ تطابق مصداقی نسبتاً زیاد این دو مفهوم بر این دو دوره از تاریخ بشر است. به همین دلیل است که مدرنیته با اینکه به تدریج تاریخمند می­شود ولی هیچ­گاه تبدیل به سنت نمی­شود. ایشان برای انسان دو ساحت از هستی قائل است. در یک ساحت مؤلفه های ثابت و کلی­ای قرار دارند که بین همه انسان­ها ثابت­اند و در طول زمان دچار تغییر نمی­شوند[1]. این همان ذات حقیقی و ثابت آدمی است که بر خلاف نگاه­های تاریخی­انگارانه به بشر، دستخوش تحول نمی­شود. (نصر،1389 الف ، 34 و 35 و 117 تا 119) «فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»[2]. این ساحت از هستی انسان، حقیقت و اصل ذات او را تشکیل می­دهد. جلوه­های متغیر و نسبی زندگی آدمی نیز در حقیقت، ریشه در همین بُعد از هستی انسان دارند به طوری که اگر از شناخت بُعد ثابت و مرکزی هستی انسان باز بمانیم، ابعاد متغیر وجود او را نیز به درستی فهم نمی­کنیم( نصر، 1389 الف ، 29 تا 31). فرهنگ بشری باید هر دو بخش را تحت پوشش قرار دهد اما با این توجه که بخش ثابت و فطری انسان، بخش اصیل و مرکزی است و اصل و مرکز فرهنگ حاکم باید ناظر به اقتضائات این بخش باشد. مدرنیته با تعصب و تصلبی بی­سابقه در تاریخ بشر، بُعد ثابت وجود انسان را نفی و انسان را بدون ذات ثابت می­انگارد. تنها امر ثابت در فهم بشر امروز از خودش، اصالت تغییر و تحول است (همان، 34و35و189) . ایشان تعصب و عدم انعطاف در ابتناءِ بدون دلیل، بر این اصل ثابت مدرنیته را نفی می­کند.(ن.ک: نصر،1389 الف ، 271 و 285 و 289 و 290 ) و هم از سوی دیگر، پیروی کوکورانه از آداب و رسوم و عقاید گذشتگان را. ( نصر، 1380، 144 و 167)
عدم توجه به بعد ثابت هستی انسان که تأله و خداخواهی او و گرایش به شهود امر بسیط متعالیست، منجر به خودبیگانگی و سرگشتگی انسان مدرن می­شود. (نصر، 1389 الف ، 117 تا 119 و همو، 1390، 209) این انسان، در تکاپو برای یافتن مفرّی برای برون­رفت، در میانه­ی سراب­ها، به قرار و ثبات دست نیافته است و این بی­قراری را با عنوان پویایی و نوخواهی، اصل مبنائی خود قرار داده است. چنین پویائی ای، یک پویایی منحط و نازل و سطحی است که بر مبنائی بدون دلیل و در نهایت تعصب و تصلب بنانهاده شده است. از سوی دیگر ایشان معتقد است که تغییر و تحول، لازمه ظهور و تجلی حقایق انسانی و تقرر هدایت الهی در ظرف تکثر عالم ماده و زندگی در زمان و مکان است(نصر، 1396). "سنت فقط اصول نیست. تغییر هم هست. تغییر سنتی هم داریم. فقط بت­شکنی نیست. این تغییر، نوآوری و خلاقیتِ سنتی است اما نه به هر قیمتی. اصلاً پیام حقیقت، خلاقیت است". ( نصر، 1397) ایشان در جای دیگر مسلمانان را برای تطبیق اصول اسلام سنتی بر شرایط جدید و نو به نو زندگی بشر به یک جهاد دائمی فرا می­خواند.( نصر، 1386، 55) عدم اندیشه و توجه به این حقیقت، پوسته و ظاهری از سنت­گرائی را به نمایش می­گذارد که فاقد محتوا و مغز است. استمرار ظاهری آداب و رسوم علی­رغم تغیر ظرفها و شرایط به فدا شدن بُعد ثابت و فطری بشر در شرایط جدید منجر می­شود که روی دیگر سکه همان چیزیست که در مدرنیته نفی می­شود. (نصر، 1396). "می­توان گفت که نیازهای انسان تغییر کرده است. آن نیازها نه به لحاظ ذات، بلکه به لحاظ حالت و صورت ظاهر خود تغییر کرده­اند...لازم است این هر دو قطب را به خاطر داشته باشیم، یعنی، هم ماهیت ثابت نیازهای بشر که به حکم آن، همه­­ی تعالیم سنتی درباره انسان و غایت نهایی او تعالیمی مناسب و در حقیقت، حیاتی­اند و هم صورت ظاهری متغیر نیازهای انسان که معلول تجارب خاص انسان جدید است" (نصر، 1389 الف ، 121 و 122). هوشمندی در تطبیق این دو بر هم با شناخت دقیق اسلام از یک سو و موضوعات و شرایط و ماهیت پدیده های معاصر از سوی دیگر، می­تواند انسان را از این مقطع حساس به سلامت عبور دهد.[3]

دکتر نصر در خصوص نحوه پویایی در سنت فقه اسلامی به طور خاص معتقدند اگرچه تدوین و صورت بندی شریعت، مراحلی را در تاریخ فقه گذرانده است ولی خصلت ثبات و تغییر ناپذیری و جاودانگی آن بوده و هست. (نصر، 1387الف،199) البته این ثبات، نافی پویایی سبک زندگی اسلامی نیست. همچنانکه در سایر سنت­ها نیز کم و بیش، بخش های ثابت در سبک زندگی و سلوک سنتی وجود دارد. دکتر نصر با تغییر و تحول فقه به منظور عصری کردن و به روز شدن آن به شدت مخالف است و معتقد است این بشر است که در هر شرایطی که قرار می­گیرد باید خود را با شریعت تطبیق دهد. (نصر، 1387الف، 195 و 196؛ همو، 1390، 120) اگر شریعت، خود در درون، ملاک­هایی برای تطبیق در شرایط مختلف قرار داده است، به روز بودن، جز به این نخواهد بود که شریعت را بر شرایط جدید با تمسک به ملاک­ها، به درستی تطبیق کنیم(همان، 199 و 208). هر نوع معنایی از اجتهاد به جز این، به شدت از سوی ایشان نفی می­شود (همان، 208). این شریعت است که انسان را در همه حوزه­های زندگی در عالم کثرات، برای توجه به وحدت، تربیت می­کند ( همان، 197) و حقیقت و سرمنشأ آن فراتر از زمان و مکان است. هم شریعت و هم طریقت مسیر هستند. زندگی مسلمان یک مسیر است. (همان، 191) شریعت یک مسیر عمومی­تر است و طریقت مسیری در دل شریعت است برای افرادی که می­خواهند سلوکی عمیق­تر و والاتر داشته باشند.

چکیده دیدگاه دکتر نصر در خصوص رابطه سنت و پویایی را می­توان در پرسش و پاسخ کوتاه زیر که از خود ایشان نقل می­شود، دید:

" شما معتقد هستید که سنت غیرقابل تغییر و تبدیل است. بر این اساس این سنت چگونه می­تواند در دنیای جدید پویایی خود را حفظ کند و به نیازهای انسان عصر جدید پاسخ دهد؟

سید حسین نصر: افرادی مثل من که طرفدار سنت هستیم یا به سنّت­گرایی مشهور هستیم، "اصول" سنّت را غیر قابل تغییر و تبدیل می­دانیم و این اصول در زمانها ومکانهای مختلف کاربرد دارد و کلمه پویایی که از آن سخن می­گوییم یعنی "تحرک" همیشه جاریست چون به کار بردن اصول غیرقابل تغییر در خودش تحول و تحرکی دارد. اگر اینگونه نبود قرآن کریم که می­فرماید سنّت خدا غیر قابل تبدیل است، پس عالم چه می بود؟ خداوند بر این عالم حکوت می کند. پس بر این عالم هم سنّت غیر تبدیل خدا حاکم است هم در آن تغییر و تحول است.

لذا نباید بین مرتبه اصول و مرتبه کاربرد آن اصول اشتباه کرد. وقتی می­گوییم سنّت غیرقابل تغییر و تبدیل است در واقع اصول سنّت را می­گوییم غیر قابل تغییر و تبدیل است. ولی چون ما در عالم صیرورت و تحول و تغییر هستیم کاربرد آن همیشه پویا است. این موضوع در همه تمدّن­های بزرگ سنّتی دیده می­شود؛ چه در تمدّن اسلامی خودمان چه در تمدّنهای هندو، بودایی، حتی در تمدّن غربی قبل از طغیان بر ضد سنّت در قرن 15 دیده می­شود.

مثلا اصول آیین هندو طبق نظر خودشان غیر قابل تغییر است. بسیاری از روی آن نوشته­اند ولی در طی چند هزار سال گذشته اصول هندو به صورت­های گوناگون بیان شده است. مثلا مکتب­های مختلف هنری سنتّی در هند پیدا شده است که همه در اصول با هم مشترکند ولی عین هم نیستند چون مبتنی بر پویایی است و شرایطی که مردم در آن زندگی می کنند." ( نصر، 1393)


ادامه دارد ...

[1] سلوک معنوی انسان به مراتب تقرب الهی که از جنس حرکت جوهری اشتدادی در اصطلاح حکمت متعالیه است منافی این سخن نیست. در حقیقت در این سلوک، انسان به تدریج در موطن همان حقیقت فطری و ثابت خویش بیشتر متوطن شده و توجه و شهود قوی تری از خود برین و ثابت خود می یابد. شناخت ذات سرمدی صیرورت یافتن به چیزی است که واقعاً همان هستیم (نصر، 1380، 146). در واقع انسان همان میشود که هست و همان هست که میشود.

[2] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 30: فطرت و سرشتی الهی که انسان بر آن آفریده و سرشته شده است. در آفرینش خداوند هیچ دگرگونی و تبدیلی رخ نمی دهد.

[3][3] در این خصوص ر.ک: (صالحی، 1388، 111)

مدرنیتهتنوع طلبی
یک طلبه ساده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید