در دنیای مدرن و پستمدرن بسیاری بلکه به نوعی میتوان گفت تمام آداب، رسوم، سنتها و سبکهای زندگی پیشین ترک شده یا به انزوا رفتهاند و یا اگر احساس التزامی نسبت به آنها وجود دارد ناشی از یک معرفت موجه و واقعنمایانه نیست بلکه خالی از حقیقت آن، به یک ماکت از آن حقیقت قدسی تبدیل شده است. عقاید و اندیشه های دیرین بشری به افسانههایی تبدیل شدهاند که حداکثر میتوانند در شرایطی مفید باشند نه واقعی. اینکه در حاشیه چنین تفکری، ادیان ابراهیمی و نحلههایی از مکاتب سنتی که جریانهای سنتگرا از موارد آن هستند، و به طور کلی هر تفکری ضد مدرن نیز حضور دارند، منافاتی با ذات ضدقدسیِ مدرنیته و پستمدرنیته ندارد.
نوخواهی، نوپرستی و تغییر، شاخصه مهم عصر ماست. سنت گرایان، بازگشت به آداب و رسوم و سنن گذشتگان را مورد تأکید قرار میدهند. کهنه پرستی، تصلب، تعصب، خشکذهنی و عدم انعطاف، از منظر منتقدان سنتگرایی، ویژگی های این نوع تفکر شمرده شده است.
دکتر نصر سنتگرایی را برابر با تعصب و تصلب، بر آداب و رسوم و عقاید گذشتگان، نمیداند.(نصر، 1380، 144 و 167) أساساً مسئله سنت و تجدد مسئله کهنه و نو نیست. سنت از انسان معطوف به خدا سخن میگوید و تجدد از انسان بریده از حقیقت بسیط و یگانه هستی. تطبیق این دو بر قبل و بعد از دوره مدرن به لحاظ تطابق مصداقی نسبتاً زیاد این دو مفهوم بر این دو دوره از تاریخ بشر است. به همین دلیل است که مدرنیته با اینکه به تدریج تاریخمند میشود ولی هیچگاه تبدیل به سنت نمیشود. ایشان برای انسان دو ساحت از هستی قائل است. در یک ساحت مؤلفه های ثابت و کلیای قرار دارند که بین همه انسانها ثابتاند و در طول زمان دچار تغییر نمیشوند[1]. این همان ذات حقیقی و ثابت آدمی است که بر خلاف نگاههای تاریخیانگارانه به بشر، دستخوش تحول نمیشود. (نصر،1389 الف ، 34 و 35 و 117 تا 119) «فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»[2]. این ساحت از هستی انسان، حقیقت و اصل ذات او را تشکیل میدهد. جلوههای متغیر و نسبی زندگی آدمی نیز در حقیقت، ریشه در همین بُعد از هستی انسان دارند به طوری که اگر از شناخت بُعد ثابت و مرکزی هستی انسان باز بمانیم، ابعاد متغیر وجود او را نیز به درستی فهم نمیکنیم( نصر، 1389 الف ، 29 تا 31). فرهنگ بشری باید هر دو بخش را تحت پوشش قرار دهد اما با این توجه که بخش ثابت و فطری انسان، بخش اصیل و مرکزی است و اصل و مرکز فرهنگ حاکم باید ناظر به اقتضائات این بخش باشد. مدرنیته با تعصب و تصلبی بیسابقه در تاریخ بشر، بُعد ثابت وجود انسان را نفی و انسان را بدون ذات ثابت میانگارد. تنها امر ثابت در فهم بشر امروز از خودش، اصالت تغییر و تحول است (همان، 34و35و189) . ایشان تعصب و عدم انعطاف در ابتناءِ بدون دلیل، بر این اصل ثابت مدرنیته را نفی میکند.(ن.ک: نصر،1389 الف ، 271 و 285 و 289 و 290 ) و هم از سوی دیگر، پیروی کوکورانه از آداب و رسوم و عقاید گذشتگان را. ( نصر، 1380، 144 و 167)
عدم توجه به بعد ثابت هستی انسان که تأله و خداخواهی او و گرایش به شهود امر بسیط متعالیست، منجر به خودبیگانگی و سرگشتگی انسان مدرن میشود. (نصر، 1389 الف ، 117 تا 119 و همو، 1390، 209) این انسان، در تکاپو برای یافتن مفرّی برای برونرفت، در میانهی سرابها، به قرار و ثبات دست نیافته است و این بیقراری را با عنوان پویایی و نوخواهی، اصل مبنائی خود قرار داده است. چنین پویائی ای، یک پویایی منحط و نازل و سطحی است که بر مبنائی بدون دلیل و در نهایت تعصب و تصلب بنانهاده شده است. از سوی دیگر ایشان معتقد است که تغییر و تحول، لازمه ظهور و تجلی حقایق انسانی و تقرر هدایت الهی در ظرف تکثر عالم ماده و زندگی در زمان و مکان است(نصر، 1396). "سنت فقط اصول نیست. تغییر هم هست. تغییر سنتی هم داریم. فقط بتشکنی نیست. این تغییر، نوآوری و خلاقیتِ سنتی است اما نه به هر قیمتی. اصلاً پیام حقیقت، خلاقیت است". ( نصر، 1397) ایشان در جای دیگر مسلمانان را برای تطبیق اصول اسلام سنتی بر شرایط جدید و نو به نو زندگی بشر به یک جهاد دائمی فرا میخواند.( نصر، 1386، 55) عدم اندیشه و توجه به این حقیقت، پوسته و ظاهری از سنتگرائی را به نمایش میگذارد که فاقد محتوا و مغز است. استمرار ظاهری آداب و رسوم علیرغم تغیر ظرفها و شرایط به فدا شدن بُعد ثابت و فطری بشر در شرایط جدید منجر میشود که روی دیگر سکه همان چیزیست که در مدرنیته نفی میشود. (نصر، 1396). "میتوان گفت که نیازهای انسان تغییر کرده است. آن نیازها نه به لحاظ ذات، بلکه به لحاظ حالت و صورت ظاهر خود تغییر کردهاند...لازم است این هر دو قطب را به خاطر داشته باشیم، یعنی، هم ماهیت ثابت نیازهای بشر که به حکم آن، همهی تعالیم سنتی درباره انسان و غایت نهایی او تعالیمی مناسب و در حقیقت، حیاتیاند و هم صورت ظاهری متغیر نیازهای انسان که معلول تجارب خاص انسان جدید است" (نصر، 1389 الف ، 121 و 122). هوشمندی در تطبیق این دو بر هم با شناخت دقیق اسلام از یک سو و موضوعات و شرایط و ماهیت پدیده های معاصر از سوی دیگر، میتواند انسان را از این مقطع حساس به سلامت عبور دهد.[3]
دکتر نصر در خصوص نحوه پویایی در سنت فقه اسلامی به طور خاص معتقدند اگرچه تدوین و صورت بندی شریعت، مراحلی را در تاریخ فقه گذرانده است ولی خصلت ثبات و تغییر ناپذیری و جاودانگی آن بوده و هست. (نصر، 1387الف،199) البته این ثبات، نافی پویایی سبک زندگی اسلامی نیست. همچنانکه در سایر سنتها نیز کم و بیش، بخش های ثابت در سبک زندگی و سلوک سنتی وجود دارد. دکتر نصر با تغییر و تحول فقه به منظور عصری کردن و به روز شدن آن به شدت مخالف است و معتقد است این بشر است که در هر شرایطی که قرار میگیرد باید خود را با شریعت تطبیق دهد. (نصر، 1387الف، 195 و 196؛ همو، 1390، 120) اگر شریعت، خود در درون، ملاکهایی برای تطبیق در شرایط مختلف قرار داده است، به روز بودن، جز به این نخواهد بود که شریعت را بر شرایط جدید با تمسک به ملاکها، به درستی تطبیق کنیم(همان، 199 و 208). هر نوع معنایی از اجتهاد به جز این، به شدت از سوی ایشان نفی میشود (همان، 208). این شریعت است که انسان را در همه حوزههای زندگی در عالم کثرات، برای توجه به وحدت، تربیت میکند ( همان، 197) و حقیقت و سرمنشأ آن فراتر از زمان و مکان است. هم شریعت و هم طریقت مسیر هستند. زندگی مسلمان یک مسیر است. (همان، 191) شریعت یک مسیر عمومیتر است و طریقت مسیری در دل شریعت است برای افرادی که میخواهند سلوکی عمیقتر و والاتر داشته باشند.
چکیده دیدگاه دکتر نصر در خصوص رابطه سنت و پویایی را میتوان در پرسش و پاسخ کوتاه زیر که از خود ایشان نقل میشود، دید:
" شما معتقد هستید که سنت غیرقابل تغییر و تبدیل است. بر این اساس این سنت چگونه میتواند در دنیای جدید پویایی خود را حفظ کند و به نیازهای انسان عصر جدید پاسخ دهد؟
سید حسین نصر: افرادی مثل من که طرفدار سنت هستیم یا به سنّتگرایی مشهور هستیم، "اصول" سنّت را غیر قابل تغییر و تبدیل میدانیم و این اصول در زمانها ومکانهای مختلف کاربرد دارد و کلمه پویایی که از آن سخن میگوییم یعنی "تحرک" همیشه جاریست چون به کار بردن اصول غیرقابل تغییر در خودش تحول و تحرکی دارد. اگر اینگونه نبود قرآن کریم که میفرماید سنّت خدا غیر قابل تبدیل است، پس عالم چه می بود؟ خداوند بر این عالم حکوت می کند. پس بر این عالم هم سنّت غیر تبدیل خدا حاکم است هم در آن تغییر و تحول است.
لذا نباید بین مرتبه اصول و مرتبه کاربرد آن اصول اشتباه کرد. وقتی میگوییم سنّت غیرقابل تغییر و تبدیل است در واقع اصول سنّت را میگوییم غیر قابل تغییر و تبدیل است. ولی چون ما در عالم صیرورت و تحول و تغییر هستیم کاربرد آن همیشه پویا است. این موضوع در همه تمدّنهای بزرگ سنّتی دیده میشود؛ چه در تمدّن اسلامی خودمان چه در تمدّنهای هندو، بودایی، حتی در تمدّن غربی قبل از طغیان بر ضد سنّت در قرن 15 دیده میشود.
مثلا اصول آیین هندو طبق نظر خودشان غیر قابل تغییر است. بسیاری از روی آن نوشتهاند ولی در طی چند هزار سال گذشته اصول هندو به صورتهای گوناگون بیان شده است. مثلا مکتبهای مختلف هنری سنتّی در هند پیدا شده است که همه در اصول با هم مشترکند ولی عین هم نیستند چون مبتنی بر پویایی است و شرایطی که مردم در آن زندگی می کنند." ( نصر، 1393)
ادامه دارد ...
[1] سلوک معنوی انسان به مراتب تقرب الهی که از جنس حرکت جوهری اشتدادی در اصطلاح حکمت متعالیه است منافی این سخن نیست. در حقیقت در این سلوک، انسان به تدریج در موطن همان حقیقت فطری و ثابت خویش بیشتر متوطن شده و توجه و شهود قوی تری از خود برین و ثابت خود می یابد. شناخت ذات سرمدی صیرورت یافتن به چیزی است که واقعاً همان هستیم (نصر، 1380، 146). در واقع انسان همان میشود که هست و همان هست که میشود.
[2] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 30: فطرت و سرشتی الهی که انسان بر آن آفریده و سرشته شده است. در آفرینش خداوند هیچ دگرگونی و تبدیلی رخ نمی دهد.
[3][3] در این خصوص ر.ک: (صالحی، 1388، 111)