هر چیزی که جان دارد تا حدی پادشکننده است اما بر عکس آن درست نیست.
انگار راز زندگی پادشکنندگی است.
ماده ب جان-یعنی غیر زنده-معمولا وقتی در معرض استرس قرار می گیرد، یا دچار خستگی مواد می شود یا می شکند.
انسان ها خود ترمیم هستند اما در نهایت تحلیل می روند و از پا در می آیند.
فرتوتی مصنوعی، حاصل سرکوب پادشکنندگی درونی است.
ابزار های مکانیکی و مهندسی ساخته دست بشر که پاسخ های ساده دارند، دشواری زیادی دارند اما پیچیده نیستند، چون وابستگی های متقابل ندارند اما وابستگی های متقابل درمورد سیستم های پیچیده شدید هستند.
در دنیای چیز های پیچیده، انگار علت به خودی خود مشکوک است؛ هم تقریبا شناسایی اش غیرممکن است هم واقعا تعریف شده نیست-همین موضوع دلیل دیگری است برای اینکه روزنامه ها را نادیده بگیرید، آن ها(به خیال خودشان) منبع دائمی شناسایی علل همه چیز هستند.
استرس زا ها اطلاعات هستند.
برای بچه های کوچک، درد تنها اطلاعاتی برای مدیریت ریسک است چون که قوای منطقی شان هنوز خیلی پرورش نیافته است.
خب موضوع سیستم های پیچیده نیز اطلاعات است و اطلاعات رسان های پیرامون ما بیشتر از آن چیزی چشم ما میبیند وجود دارند. این همان چیزی است که ما به آن می گوییم ابهام علی.
ابهام علی: اینکه بتوانی جهت پیکان از سر علت به ته پیامد را ببینی سخت است و همین باعث می شودکه بیشتر روش های متعارف تجزیه و تحلیل، علاوه بر منطق کلاسیک( استاندارد) غیر قابل اجرا باشد.
پادشکنندگی های ما، شرایط دارند. تکرار استرس زا ها مقداری اهمیت دارد. معمولا استرس زا های شدید ولی زودگذر بیشتر از استرس زا های مزمن به درد انسان ها می خورند، مخصوصا وقتی که استرس نوع اول زمان کافی برای بهبود داشته باشد. در این حالت، استرس زا ها اجازه میابند کارشان را به عنوان پیام رسان خوب انجام دهند.
دانشمندان علوم اجتماعی از عبارت تعادل برای توصیف موازنه بین نیروهای مخالف، مثلا عرضه و تقاضا استفاده می کنند و به این ترتیب برهم خوردگی ها یا انحراف های کوچک به یک جهت، مثل پاندول،با یک میزان سازی در جهت مخالف که همه چیز را به پایداری بر می گرداند خنثی می شود. خلاصه تصور می شود که هدف یک اقتصاد باید این باشد.
با نگاه عمیق تر به چیزی که این دانشمندان اجتماعی می خواهند ما را مشتاقش کنند، می بینیم که چنین هدفی می تواند مرگ باشد. برای چیز های ارگانیک، تعادل فقط با مرگ اتفاق می افتد.
بدترین نوع توریستی سازی، زندگی ای است که ما امروزی ها مجبوریم در حین ساعات تفریح مان در گرفتاری فکری بگذرانیم: اپرای شب جمعه، مهمانی های برنامه ریزی شده، خنده های برنامه ریزی شده. باز هم زندان طلایی.
این نگرش هدف محور، خویشتن وجودی( اگزیستنسیال) مرا عمیقا می آزارد.
اگر شما یک جان دار باشید، چیزی عمیق در روحتان از مقدار خاصی تصادفی بودن و بی نظمی خوشش می آید.
تصادفی بودن یک جور حس غلغلک می دهد.
شما در زمین ناهمواری که به دست انسان ساخته نشده است راه بروید، هیچ دو قدم تان شبیه هم نیستند.
بیشتر زندگی مدرن، صدمات اجتناب نا پذیر از استرس مزمن است.