معرفی و بررسی کتاب «شرایط عشق» نوشتۀ جان آرمسترانگ با ترجمۀ مسعود علیا از نشر ققنوس
ورتر جوان، در رمانی به همین نام، در نامهای به دوستش مینویسد:
«امروز نمیتوانستم پیش لوته بروم. مهمانی داشتم که نمیشد از سر بازش کرد. چه چاره؟ پس خدمتکارم را به سراغ او فرستادم تا دستکم انسانی در پیشم باشد که امروز او را زیارت کرده است. چه بیصبریای در این چشمبهراهی من، و چه شوقی در پیشوازم از این جوان. دلم میخواست سرش را در بغل میگرفتم و میبوسیدم، حیف که شرم مانعم شد... میگویند سنگهای بولونیایی، اگر در آفتاب بگیریشان، نور را در خود جمع میکنند و شب، برای لختی روشنی پس میدهند. این جوان پیشخدمت برای من چنین نقشی داشت. احساس آنکه نگاه چشمان لوته این چهره و گونه و پیراهن را دیده است، همۀ این چیزها را در چشم من مقدس میکرد و بسیار عزیز. در این لحظه من این جوان را با هزار تالر هم از خودم دور نمیکردم. در کنار او چه خشنودیای داشتم – خدا نکند به این حرفها بخندی، ویلهلم.»
ما که نه، نمیخندیم، چون اغلبمان نیز چهبسا معشوقی داشتیم که هرگز از عشق ما خبردار نشد، معشوقی که در اولین قدم به عشق ما نه گفت، معشوقی که عشقمان نسبت به او زود فروکش کرد، معشوقی که حتی نه نگفت و ما را در توهم خودمان معلق گذاشت تا عمر تباه کنیم. بله؛ عشق بناست که بزرگترین خوشبختی را به ما ارزانی کند، اما غالباً، اگر نه همیشه، عمیقترین رنجها را در ما بهجا میگذارد؛ همانند رنجهای ورتر جوان.
لذا نه، نمیخندیم، اما میخواهیم این حالوروز را بفهمیم؛ فهمی بالغانه و نه کودکانه یا سادهلوحانه. چراکه بیشتر وضعیتهای عشقی خامی است. غمهای عشق، غصههایش، رنجها و دردهایش، مصیبتهایش، همه و همه، غالباً ناپختهاند. بله؛ عشقِ شیدایی خامی است یا کودکی عشق است یا ما تصوری خام و کودکانه از عشق داریم. در عوض، رسیدن به یک عشق بالغانه یا فهمی بالغانه از عشق مفید، بلکه ضروری، است.
خب، عشق امری ساده و یگانه نیست که فقط یک ویژگی یا مضمون داشته باشد، بلکه امری پیچیده و متکثر است که ویژگیها و مضامین متنوع و متعددی دارد. این ویژگیها و مضامین همگی در یک عشق بهخصوص بالفعل نمیشوند. در هر عشقی، بنا به شرایط و علل مختلف، فقط برخی از امکانات و خصوصیات عشق ظهور و بروز پیدا میکنند. فهم پخته و بالغانه از عشق مستلزم در نظر گرفتن همۀ آنهاست.
بهعلاوه، ما از این نکتۀ مهم غافلیم که عشق نیز محدودیتهای خاص خود را دارد. این محدودیتها چیستند و از چه نوعی هستند؟ با آنها باید چه کرد و اساساً چه میتوان کرد؟ دیگر اینکه، و در مقابل، عشق نیاز به عنصر آزادی و خلاقیت هم دارد. در این آزادی و خلاقیت، تخیل نقشی کلیدی بازی میکند. اما چگونه؟ در این کتاب این نکتۀ غالباً مغفول بهخوبی بررسی میشود.
کتاب از 22 بخش نسبتاً کوتاه تشکیل شده است که طیف گستردهای از موضوعات مختلف را در بر میگیرد: عشق رمانتیک، تخیل، خلاقیت، تربیت، خیر و سعادت، رابطۀ جنسی، معنای زندگی، روانکاوی، انسانشناسی، اخلاق، هنر، همدلی و تفاهم، سوءتفاهم و انواع گوناگونی از خوبیها و بدیهای عشق. در همۀ بخشها، هم مباحث توصیفی میخوانیم و هم مطالب هنجاری میبینیم. این کتاب هم آگاهیبخش است و هم مفید.
کتاب انباشته از نکات ریز و دقیق است که منحصر به عشق نیستند. پای خیلی از مسائل به میان میآید، برای نمونه، تنهایی: «تنها بودن به این معناست که احساس کنیم شکافی رنجآور هست میان کیفیت حیات باطنی خودمان و آنچه تجربۀ دیگران به نظر میرسد. بدین قرار، نمونۀ عالی تنهایی در غیاب دیگران نیست، بلکه در حضور دیگرانی است که طرز فکر و احساس ما در نظر آنها غریب مینماید. بارِ تنها بودن در حضور کسانی احساس میشود که، وقتی با دودلی و احتیاطاً لذتها، امیدها، یا هراسهای خاص خودتان را افشا میکنید، هیچ نمیدانند که از چه حرف میزنید.»
دست نویسنده حسابی پر است؛ چراکه هر چه جلوتر میرود مباحث جذابتر و نظریات بدیعتر میشود. هر چه به پایان کتاب نزدیکتر میشویم لایههایی عمیقتر از موضوع رخ مینماید. بخشهای پایانی واقعاً حیرتانگیز است و کتاب بهطرزی باشکوه و مبهوتکننده تمام میشود. اما روح کتاب فهمیدن عشق است.
بهتعبیر نویسنده، تصور بیشتر افراد این است که «برای عشق ورزیدن حاجت به چیزی نیست مگر قلبی مشتاق – مگر در گشودن به روی احساس. و مگر چیزی هست که بیش از لطافت یا طبع لطیفمان بخواهیم در خودمان ببینیم. تا آن حد که خودمان را دارای قابلیت احساس میبینیم، خویشتن را برخوردار از قابلیت عشقورزی در نظر میآوریم. به تعبیر دیگر، عشق فقط یک شرط دارد: داشتن شور و تمنا. و هر کس میتواند این شرط را برآورده کند.» اگر که آن شخص «مناسب» باشد. اما این یکی دیگر از خیل خیالهای خام بشریت است. اگر کسی عشق خوب میخواهد، باید فهم خوبی از آن داشته باشد.
تقریباً همۀ افراد میخواهند عشق را تجربه کنند، اما کمتر کسی هست که خواهان فهم آن باشد. این فهم مهم و حتی ضروری است؛ زیرا برای مصون ماندن از تجربۀ منفی عشق و آفاتش باید حد و حدود و خطرات آن را شناخت. علاوه بر این، حتی اگر خطری هم در کار نباشد، فهم ما از عشق در شکلگیری آن نقشی مؤثر ایفا میکند. فهمی نازل از عشق، حتی در صورت موفقیت عشق، غالباً منجر به عشقی مبتذل میشود، و فهمی عمیق از آن، حتی اگر عشق شکست بخورد، تجربهای سازنده از آب درمیآید. سوم اینکه حتی پس از پایان تجربۀ عشق، تفسیر عشق مهم و مفید است. عشق، چه موفق و چه ناموفق، در هر دو صورت، بهطور یکسان موضوع تفسیر و تأویل قرار میگیرد تا فرآوردهای از فرزانگی به بار آورد. روشن است که در اینجا هم به فهم حاجت میافتد. در این زمینه، کتاب با مباحثی بسیار متنوع، برای هر نوع عاشقی، موفق و ناموفق، خوشبخت و بدبخت، مطالب جالب و آموزنده و تسلیبخشی دارد.
نکتۀ دیگر این است که این فهم، فقط فهم خود عشق نیست، بلکه فهم امور و شرایط بیرون از عشق هم هست؛ زیرا عشق در بستری شکل میگیرد که خود از جنس عشق نیست. لذا عشق وابسته به چیزهای بیرون از خود هم هست. بسیار بعید، لااقل بسیار دشوار، است که عشق بر واقعیات غلبه کند. اگر واقعیات نادیده گرفته شوند، عشق هم به خطر میافتد. اگر این مطلب را جدی بگیریم، آنگاه مطالعۀ چنین کتابی ارزش مضاعفی پیدا میکند؛ و چهبسا ضرورت. خلاصه اینکه حکم عقل در شرایط عشق فرمانِ عاملِ معزول نیست.
شرایط عشق (فلسفۀ صمیمیت)
نویسنده: جان آرمسترانگ
مترجم: مسعود علیا
ناشر: انتشارات ققنوس