معرفی کتاب «قسطنطنیه» نوشتۀ فیلپ مکسل با ترجمۀ شهلا طهماسبی از نشر نو
بعضی از افراد در نگاه اول آنقدر زیبا هستند که آدم باورش نمیشود انسان خوبی نباشند. به همین قیاس، بعضی کتابها در همان ابتدا آنقدر خوب هستند که نمیتوان تصور کرد شاهکار نباشند. این کتاب چنین است؛ شروعش این است:
«بعدازظهر 29 مه 1453، سهشنبه 20 جمادیالاولی 875 هجری، سلطان محمد سوار بر اسبی سفید وارد شهری شد که از دیرباز آرزویش را در سر میپروراند و بهسوی جادۀ مرگ پیش رفت. سپاهیان پیروزمند عثمانی به غارت و چپاول مرکز شهر پرداختند. به گفتۀ یک شاهد عینی ونیزی، در خیابانها خون مانند آب باران که پس از طوفانی ناگهانی جاری میشود راه افتاده بود. اجساد مانند خربزههایی که در راهآب پیش میروند از دریا بیرون میآمدند. یکی از مقامات عثمانی نوشته است: "سربازان ظرفهای طلا و نقره و جواهرات و همۀ پارچهها و اشیای قیمتی کاخ سلطنتی و خانههای اعیان شهر را برداشتند و بردند. به این ترتیب، خیلی از بیچیزان به مال و منال رسیدند و خیمهها پر شد از جوانان برومند و دختران زیبارو." سلطان پیش راند تا به مادرکلیسای مسیحیت شرقی و مقر بطریق عام، کلیسای جامع حکمت ربانی [هاگیا سوفیا] رسید که 900 سال پیش ژوستینین ساخته بود و بزرگترین گنبد اروپا را داشت، سپس از اسب فرود آمد و خم شد و مشتی خاک برداشت و بر عمامۀ خود ریخت تا نشان دهد بندۀ حقیر خداست.»
فصل اول دربارۀ سلطان محمد فاتح است؛ فاتح و بنیانگذار قسطنطنیه یا همان استانبول امروزی. فصل دوم جایگاه دین، وضعیت سایر ادیان، و مراسم مذهبی در قسطنطنیه را گزارش میکند. در فصل بعدی با قصرهای متعدد سلاطین آشنا میشویم. در فصل چهارم در حرم سیر میکنیم. فصلهای بعدی به هر کدام از امور یا مسائل اساسی قسطنطنیه اختصاص دارد: اقتصاد و تجارت و ثروت، وزیران و درباریان و مترجمان، عیش و عشرت و سرگرمی و لذت و خوردنیهای و نوشیدنیها، سفیران و هنرمندان، ینیچری یا همان نظامیان مخصوص عثمانی (سپاهی که آنقدر قدرت و استقلال یافت که روزی سلطان سلیمان قانونی دربارهاش گفت: «کاش من چهل روز آقای ینیچریها بودم!»)، سلطان محمود دوم که نقطۀ عطف و آغازگر اصلاحات و مدرنیته بود، مدرنیزاسیون و غربی شدن، ضعیف شدن عثمانی و دستدرازی بیگانگان به قسطنطنیه، برآمدن جنبشهای اعتراضی و جریانهای انقلابی، ظهور ترکان جوان و آغازِ پایانِ امپراتوری عثمانی، فروپاشی امپراتوری و برآمدن ترکیۀ مدرن. بهطور خلاصه، این کتاب ماجرای پرکشش قسطنطنیه است از یک شهر قرونوسطایی تا یک پایتخت مدرن و در نهایت پایان کارش که جایگاه افسانهای خود را از دست میدهد. به تعبیر نویسنده در اواخر کتاب:
«تاریخ قسطنطنیه را کسانی چون کاترین دوم، محمود دوم، عبدالحمید دوم، انور، کرزن و همچنین فشارهای غیرشخصی نیروی سلسله، جغرافیا، ملیت و مذهب ساخته بودند. با این وصف، از زمان خود محمد فاتح جز مصطفی کمال آتاتورک هیچکس چنین تأثیری بر این شهر نگذاشته بود. او پس از بیرون راندن متفقین، شهر را خوار و خفیف و عثمانیان را حذف کرد. در 13 اکتبر، مجلس ملی کبیر الحاقیهای به قانون اساسی به این مضمون منتشر کرد: "مقر دولت ترکیه آنکاراست." ... شب 30/29 اکتبر ساکنان قسطنطنیه، با صدای شلیک 101 توپ که جمهوری را اعلام میکرد از خواب بیدار شدند. شهر که بهمدت 1593 سال پایتختی سلطنتی بود، زمانی طولانیتر از پایتختهای دیگر، حالا دومین شهر جمهوری بود.»
همانطور که از فهرست موضوعات برمیآید، نویسنده با دانشی گسترده و تسلطی شگفت و ادبیاتی عالی هم به امور کلی و اساسی شهر میپردازد و هم به جزئیات و زندگی روزمرۀ مردمان. به عبارت دیگر، هم جنگل را نشانمان میدهد و هم درختان را. این رویه هم در سراسر کتاب جاری است و هم در تکتک فصلها. بدین ترتیب با درهم بافتن این تاروپود، صحنهای زیبا و گسترده و بهیادماندنی نقش میزند، آنقدر که من در اصل دلم میخواست شخص دیگری هم بود و با هم این کتاب را میخواندیم و دوتائی در آن سیر میکردیم و هر کداممان از آنچه میدیدیم برای دیگری تعریف میکردیم، کسی مثل یک دوست. چراکه خواندن کتابی که دوستش داریم با کسی که دوستش داریم، فهمی یکسره متفاوت به بار میآورد. اما کیست که حوصلۀ خواندن کتابی ششصدصفحهای با جزئیات فراوان را داشته باشد!
جزئیاتی مثل اینها: «در خانوادههای ثروتمند آشپزها فقط از ران چپ مرغ استفاده میکردند. ران راست مرغ را سفت میدانستند، چون ماکیان بیشتر روی این پا میایستند.» در قرن نوزدهم، «برنامهریزی برای لنجهای مسافربری کار مشکلی بود، چون کسانی که میخواستند سوار لنج شوند مدتی در ایستگاه با نهایت نزاکت به همدیگر تعارف میکردند: اول شما سوار شوید.» نویسندهای به نام فاضل حسینبیگ در اواخر قرن هجدهم در کتاب زناننامه زنهای ایرانی حاضر در شهر را اینگونه توصیف میکند: «با معلومات و اهل کتاباند و چشمهای گیرایی دارند». در قرن هجدهم زنان ایرانی اینقدر جراحی پلاستیک انجام نمیدادند. امروزه آن علیامخدرات بینیهای گیرایی دارند.
آنچه که در سراسر مطالب به چشم میخورد این است که قسطنطنیه، تا قبل از افول، شهر زندگی بود؛ زندگی با تمام موهبتهایش. لیدی مری وُرتلی مونتگیو، همسر سفیر انگلستان، در اوائل قرن هجدهم در باب سرزندگی مردمان آن دیار گفته: «من کموبیش معتقدم که آنها ادراک درستی از زندگی دارند و این را صرف موسیقی، باغها، شراب و غذای خوب میکنند. درحالیکه ما مغزهایمان را با اصول سیاست یا آموختن علومی که هرگز در آن موفق نمیشویم میآزاریم یا اگر هم موفق شویم، نمیتوانیم مردم را مجاب کنیم ارزشی را که خودمان برای آنها قائلیم، به رسمیت بشناسند.»
در همین راستا، قرن نوزدهم که از نیمه گذشت، عیش و عشرت قسطنطنیه رنگوبوی فرانسوی و پاریسی گرفت طوری که «تابستانها که خانوادههای ثروتمند به خانههای کنار منطقۀ بوسفورشان میرفتند، خیلی از شوهران زیرکانه سعی میکردند به آخرین قایقی که به طرف خانه میرفت نرسند. بعد به پستخانه میرفتند، تلگرافی از همسرانشان عذرخواهی میکردند و شب را در شهر میگذراندند. دوره دورۀ سرمستی و لذت بود.» بیجهت نیست که نویسنده در عنوان فرعی کتاب از لقب «شهر محبوب جهان» استفاده کرده است.
کتاب در اصل یک اثر تاریخی است، اما از جغرافیا هم غافل نمانده و نویسنده نهفقط ما را با مناطق مختلف شهر، بلکه حتی با کوچهپسکوچههای آنجا هم آشنا میسازد. از آن عجیبتر، درون قصرها و خانهها و اتاقها است. نویسنده ما را حتی به اندرونی حرمسراها میبرد و از مسائل محرمانۀ آنجا باخبرمان میکند، حتی از ماجراجوییهای جنسی. برای نمونه، یک درباری مظلوم و مطرود بعدها فاش کرد که خواجههای حرمسرا قادر به همبستری با زنان بودند. همچنین، یکی از مورخان قرن هجدهم روایت کرده که دو نفر از کارکنان دربار «که با کنیزهای صیغهای سلطان ازدواج کرده بودند، یک هفته نشده طلاقشان دادند، چون آنها بهشان گفته بودند: "ما آنقدر که از همخوابگی با خواجهسیاهها لذت میبریم، از شماها لذت نمیبریم"».
گفتهاند هر چیزی از این به بعد همانقدر میپاید که تاکنون ادامه داشته است. پس چیزی که پانصد سال دوام آورده، اثرش تا پانصد سال بعد هم ادامه خواهد داشت. ما نیز در دامنۀ برد آن هستیم. خوب است که با آن آشنا شویم. لذا خوب است این کتاب را بخوانیم؛ کتابی آموزنده و در عینحال سرگرمکننده، و اگر کسی امعاننظر داشته باشد، سخت عبرتآموز است. بهویژه، فصل پایانی دردناک و درسآموز است و نشان میدهد وقتی سرنوشت شهری، مملکتی، هر چیزی به دست بیگانگان بیفتد، چه بلا، بلکه مصیبتها، که بر سرش نمیآورند و چطور آن را به خاک سیاه مینشانند. در کل، قسطنطنیه آنقدر تاریخ طولانی و فراز و فرود زیادی داشته که برای همگان درسهای زیادی دارد. به همین دلیل، هر کسی قسطنطنیه را بخواند به کتاب محبوب او بدل میشود.
قسطنطنیه (شهر محبوب جهان 1924-1453)
نویسنده: فیلیپ مَنسِل
مترجم: شهلا طهماسبی
ناشر: نشر نو