ماهدبوک
ماهدبوک
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

دیوار و اینترنت و آگاهی... یا خودآگاهی؟!


به‌‌اشتباه تصور می‌‌کردم فقط دیوار آپارتمان‌‌ها نسبت به پچ‌‌پچ اشخاص و خش‌‌خش اشیاء رساناست. بعد به چشم خودم دیدم علاوه بر دیوار، از هواکش حمام هم امواج صوتی بسیار خوبی دریافت می‌‌کنیم. خیلی عجیب است، اما واقعیت دارد که فقط و فقط صدای تلویزیون همسایۀ بالایی از آن‌‌جا می‌‌آید، آن هم با وضوح فول اچ‌‌دی. بعید می‌‌دانم خودشان هم از چنین کیفیتی برخوردار باشند. باید به منزل ما تشریف بیاورند تا ببینند دستگاه‌‌شان چه صدای معرکه‌‌ای دارد. بله؛ این بود که فهمیدم دیوارها رسانای صوت نیستند، بلکه تقویت‌‌کنندۀ آن‌‌اند.

به هر حال، چند بار وسوسه شدم نُه جلد تاریخ فلسفۀکاپلستون را بچسبانم به هواکش حمام تا روح فلسفه از صفحۀ تلویزیون‌‌شان بزند بیرون و کل تیروطایفه‌‌شان وحشت کنند و جیغ بزنند. البته بار اول که حاج پیمان به منزل ما آمد و آن گفتگوهای عاشقانه را شنید، بنا به سرشت ملایمی که داشت، پیشنهادی داد که خیلی بیشتر مهرورزانه بود. به من گفت که در هواکش حمام حرف بزنم تا صدایم را از تلویزیون بشنوند. اما چرا باید این‌‌طوری مقابله به مثل می‌‌کردم؟

ماجرا از این قرار بود که من یک سریال ترکی را به‌‌صورت آنلاین در حمام شنیدم؛ آن هم سرپایی و زیر دوش. خلاصه‌‌اش هم این است: عشق روی عشق، خیانت پشت خیانت. همۀ عاشقان و خیانت‌‌کاران هم بسیار پولدارند. نتیجه؟ این دو گروه اساساً یکی هستند. با پول فراوان، عشق و خیانت یکی‌‌ست؛ هر دو رمانتیک و زیبا و والا و باشکوه. حالا هر گند و کثافتی که می‌‌خواهند به زندگی خود و کل بشریت بزنند، بزنند. این گندزدگی در نوع خود قشنگ است. غلط هم نیست. تقریباً پولدارهای واقعی نیز کم‌‌وبیش همین طوری هستند تا حدودی نسبتاً البته. اگر آدم‌‌های خوبی باشند، عاشق می‌‌شوند، البته به‌‌زعم خودشان؛ اگر آدم‌‌های بدی باشند، خیانت می‌‌کنند، صدالبته نه به‌‌زعم خودشان. باری، برگردیم به حدیث دیوار و هواکش و حمام.

همین دیوارهای ‌‌پوست‌‌پیازی‌‌ لاکردار نسبت به امواج اینترنت کاملاً نفوذناپذیرند. اگر نخواهم به قوانین فیزیک مشکوک باشم، باید بپذیرم که امواج اینترنت خیلی هم پخی نیستند. من این را بعدها فهمیدم. قبل از آن، در خانه مثل فلک سماوی دور خودم می‌‌چرخیدم تا اینترنت از عوالم عِلوی، از عالم غیب، بر من افاضه شود. فایده‌‌ای نداشت. بعد سر جایم می‌‌ایستادم، گوشی‌‌به‌‌دست روی پنجۀ پا بلند می‌‌شدم و آن را بالا می‌‌گرفتم؛ تو گوئی مشعل فروزان المپیک جهان را بلند کرده‌‌ام. نه، باز هم فایده‌‌ای نداشت. چند روز بعد فهمیدم اشتباهم این است که خیال می‌‌کردم اینترنت به‌‌علت سبکی وزنش مثل دود در بالای اتاق شناور است. متوجه شدم که خیر، اینترنت از زمین می‌‌جوشد؛ چون وقتی اتفاقی و از سر خستگی گوشی خود را روی گل‌‌های قالی گذاشتم، اتصال برقرار شد. با کمی دقت و حواس‌‌جمعی سرچشمۀ آن را یافتم: ضلع شرقی شوفاژ اتاق خواب، نرسیده به موزائیک دوم.

اما برای اتصال به شبکه‌‌های شلوغ اجتماعی این مقدار کافی نیست. نیاز به اینترنتی عمیق‌‌تر هست. کار از موزائیک و حرکت افقی گذشته. باید گوشی را به سوی هستۀ این سیاره، بیست هزار فرسنگ زیر زمین، فرو کرد. شاید آن‌‌جا فرجی حاصل شود. حالا در همین اوضاعی که سراسر خلق‌‌الله، علی وجه‌‌الارض، مذبذبین بین ویتینگ و کانکتینگ‌‌اند، عده‌‌ای از جان‌‌آگاهان حرف تازه‌‌ای تراشیده‌‌اند. به‌‌طور ویژه، برخی تحصیل‌‌کردگان علوم انسانی که چیزهایی از ایده‌‌های غربی به گوش‌‌شان خورده می‌‌گویند که ای وا مصیبتا، وا تلگراما که در این قطعی شبکۀ جهانیِ شبکۀ اجتماعی، آگاهی شهروندان از دست رفت!

صدالبته جز خود علّاف‌‌شان، بقیه مردمان کار و زندگی دارند و برای آگاهی یک‌‌ذره هم تره خرد نمی‌‌کنند. شهروندان فرهیخته نگران دانلود جدیدترین عکس‌‌ها و دابسمش‌‌ها هستند، همراه با فضولی دربارۀ معنای استوری و دلالت استاتوس روزانه؛ برای مثال «در هر نگاهم عشق دیگر خفته است» که نشان می‌‌دهد معظم‌‌له چشمانی بیش‌‌فعال دارد؛ یا «راجب اونم درمیره جونم» که هزاران معنای ناگفتنی در خود دارد. به علاوه، آن جان‌‌آگاهان علّاف نمی‌‌دانند که خودآگاهی مهم است و نه خودِ آگاهی. این را فکر کنم هگل، پدرجد غرب، گفته. قطع اینترنت هم یکی از بزرگ‌‌ترین خدمات تکنولوژی به خودآگاهی بشریت است. بدون اینترنت، انسان چند صباحی را از غوغا و شلوغی می‌‌رهد و متوجه خود می‌‌شود. پیشنهاد می‌‌شود سالی چندبار و هر بار هجده ماه چنین خدمتی به فرهنگ صورت گیرد.

در زمان قطعی هم می‌‌توان مثلاً، از سر ناچاری، با حوصلۀ فراخ و خیال راحت کتاب مطالعه کرد. به نظرم این ممنوعیت شرعی و عقلی و قانونی باید برداشته شود که انسان در سال یکی‌‌دو کتاب خوب را خوب بخواند. و خب البته بدیهی است که از این پیشنهاد هیچ نتیجۀ عملی به‌‌دردبخوری حاصل نمی‌‌شود. لذا من خودم چند سطری برای خودم می‌‌خوانم و هر کس دوست داشت از هواکش حمام بشنود:

«شاید روزگار ما به نام عصر بدهی در تاریخ ثبت شود. در دهه‌‌های اخیر، بدهی ما نه به دلیل کمبود بلکه به دلیل مازاد و زیاده‌‌روی افزایش یافته است. جامعۀ ما دچار کمبود نیست بلکه باید مشکل دیگری را حل کند – چگونه به کسی که سیر است غذا بخوراند. یک ضرب‌‌المثل اسلوواکیایی این موضوع را به‌‌خوبی بیان می‌‌کند: "چشم می‌‌خورد اما شکم سیر است." مشکل این بخش از دنیای ما این است که چگونه بخوریم و در عین حال چگونه نخوریم (البته در حالی که در بیشتر تاریخ و نیز امروز بخشی از مردم جهان گرسنه بوده‌‌اند و هستند). ما خامه‌‌های بی‌‌چربی، کرۀ بی‌‌کره ساختیم. مغذی‌‌ترین بخش غذای‌‌مان را دور می‌‌ریزیم.

ما گمان می‌‌کردیم که مصرف به اشباع، به اشباع نیازهای‌‌مان، برسد. اما معلوم شد که عکس آن درست بوده است. هر چه بیشتر داشته باشیم به چیزهای بیشتری نیاز خواهیم داشت. کافی است همۀ چیزهایی را که بیست سال پیش به آن نیاز نداشتیم (کامپیوتر، تلفن همراه) با چیزهایی که واقعاً امروز نیاز داریم (لپ‌‌تاپ‌‌های بسیار سبک، هر دو سال یک بار تلفن همراه جدید، اتصال دائمی و سریع به اینترنت سیّار) مقایسه کنیم. با این‌‌که ثروتمندان باید نیازهای برآورده‌‌نشدۀ کمتری از فقرا داشته باشند، معلوم می‌‌شود که واقعیت کاملاً عکس این است... بالارفتن از نردبان مصرف ساده است اما پایین آمدن نامتقارن از این نردبان ناگوارتر است. هر خواستۀ تازۀ برآورده‌‌شده به خواستۀ تازه‌‌ای دامن می‌‌زند و ما را نیازمند نگه می‌‌دارد. پس مراقب هر آرزوی تازه‌‌ای که در شما سر برمی‌‌آورد باشید – که اعتیادی تازه است. زیرا مصرف همچون مادۀ مخدر است». (1)

جمله‌‌ای دیگر هم بیفزایم و تامام:

«و هرگز نمی‌‌توانی به قدر کافی از آن‌‌چه واقعاً نیازش نداری به دست آوری.» (2)


پی‌‌نوشت‌‌ها:

(1) اقتصاد خیر و شر (از گیل‌‌گمش تا وال‌‌استریت)، توماش زِدلاچک، ترجمۀ احد علیقلیان، نشر نو، صفحۀ 350-352

(2) همان، صفحۀ 337

مصرف گراییخودآگاهی
مجلۀ تخصصی کتاب و کتاب‌خوانی MahedBook.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید