معرفی کتاب «سقراط اکسپرس» اثر اریک وینر با ترجمۀ شادی نیکرفعت از انتشارات گمان
چه نیازی به تفکر جدی وجود دارد؟ ظاهراً هیچ. این پاسخ را اگر مردم به زبان هم نیاورند، در عمل نشان میدهند. از نظر عموم مردم تمام مسائل را کارشناسان با فرمولهای علمی حل میکنند؛ همۀ مشکلات را با ابزاری، با فنّی، با یک تکنولوژی خاص میتوان برطرف کرد. برای هیچ موضوع یا مسئلهای نیازی به تفکر، تأمل و تفسیر نیست. هیچ موضوع یا مسئلهای سویۀ هرمنوتیکی ندارد. عقلانیت نظری فقط عقلانیت تکنولوژیک است و عقلانیت عملی هم فقط عقلانیت ابزاری. معنا و مفهوم و غایت هر چیزی، حتی زندگی، از پیش مشخص است. فقط استراتژیِ مناسب برای تحقق آنها باید بهکار گرفته شود. حالت آرمانی جامعه هم این است که روان و خودکار عمل کند، درست مثل یک کارخانۀ خوب و مدرن. زندگی فردی هم چیزی شبیه به یک ماشین بهروز و پیشرفته میشود.
فرض کنید من زندگی خوبی ندارم. برای حل این مشکل چه باید بکنم؟ میروم سراغ کارشناسان. یکی از آن جماعتْ متخصص زیبایی است. به من میگوید: «کمی بیشتر به خودت برس! به ظاهرت اهمیت بده! وضع بدنت رو خوب کن تا حال دلت خوب شه!» که یعنی این اندام را کوچک و آن یکی را بزرگ کنم؛ پائین را بتراشم و بالا را بکارم. لباس مد روز بپوشم، ماشین بهروز بخرم، سفر خارجه بروم، در سواحل دریای مدیترانه بغلتم و نافم را پر از شن و ماسه کنم تا خوشبختی از همانجا وارد تمام تنم شود، و کارهایی از این قبیل. در این حیصوبیص، هیچ نیازی نیست به «زندگی»، به «خوب»، به «زندگی خوب» فکر کنم. زندگی معنادار یعنی چه؟ خوب چیست؟ زندگی خوب چه ملاک و معیاری دارد؟ آیا تصور من از زندگی درست است؟ نکند تلقی من از زندگیِ خوب از اساس اشتباه باشد؟!
هیچ کارشناسی نمیتواند به این پرسشها پاسخ درست بدهد. زیرا این پرسشها اصلاً ربطی به علم و تکنولوژی و فرمول و استراتژی ندارند. این پرسشها ذاتاً فلسفی هستند. در مقدمۀ این کتاب میخوانیم: «فناوری، اغواگرانه، به ما میقبولاند که فلسفه دیگر به کارمان نمیآید. وقتی پای کلانداده و الگوریتمها در میان باشد، ارسطو دیگر به چه دردی میخورد؟ فناوریِ دیجیتال در پاسخ به سوالهای خُردوریزترِ زندگی – بهترین بوریتو را کجای بویسی پیدا کنم؟ سریعترین مسیر به محل کارم کدام است؟ – گوی سبقت را بدجور ربوده است. برای همین خیال میکنیم سؤالهای کلیتر را هم خوب جواب میدهد، اما اینطور نیست. ممکن است سیری (Siri) در پیدا کردنِ بهترین بریتوی شهر کارش معرکه باشد، اما اگر از او بپرسید مثلاً چطور میتوان از آن بوریتو کیفور شد، جوابی ندارد.»
بدون یک فلسفۀ خوب، ما فقط و فقط پاسخهایی بد، سطحی و احتمالاً سخیف برای آن مسائل پیشفرض میگیریم. مثلاً این یکی: ملاک و معیار زندگی خوب داشتن امکانات بهتر و مصرف کردن بیشتر است؛ یا سادهتر: زندگیِ خوب زندگیِ مرفّه و تجملی است. اما مگر زندگی جنبۀ نرمافزاری ندارد؟ اگر دارد، آیا نباید به همان میزان که به سختافزارهای زندگی بها میدهیم، به نرمافزار زندگی نیز اهتمام داشته باشیم؟
اگر بخواهیم این استعارۀ نرمافزار را ادامه دهیم، باید بگوئیم که در عمل به چند اپلیکیشن نیاز داریم که روی ذهنمان نصب کنیم. خب، چند اپلیکیشن؟ اریک وینر میگوید چهاردهتا. هر کدام از آنها را میتوانیم از یکی از فرزانگان برجستۀ تاریخ بگیریم. مارکوس اورلیوس (برای بیرون آمدن از رختخواب)، سقراط (برای حیرت)، روسو (برای قدم زدن)، ثورو (برای دیدن)، شوپنهاور (برای گوش دادن)، اپیکور (برای لذت بردن)، سیمون وی (برای توجه کردن)، گاندی (برای مبارزه)، کنفوسیوس (برای مهربانی)، سی شوناگون (برای قدردانی)، نیچه (برای افسوس نخوردن)، اپیکتتوس (برای از پس امور برآمدن)، دو بووار (برای پیر شدن)، و مونتنی (برای مردن).
به باور وینر، اساساً اگر در پی یک زندگی خوب هستیم، این نوع فرزانگان باید سلبریتیهای محبوب ما باشند و نه دیگر انواع سلبریتیها. باید خودمان را در معرض آثار، اندیشهها، شخصیت و حتی زندگی این خردمندان قرار دهیم. بهجای اینکه دنبال کنیم که فلان ورزشکار معیوب چه حرفهای صد من یک غازی استوری کرده، دنبال کنیم این اندیشمندان چه گفتهاند؛ عوض اینکه کنجکاو باشیم بهمان هنرمند بیهنر در زندگی چه دستهگلی به آب داده، کنجکاو باشیم این حکیمان چگونه زیستهاند.
زندگی و اندیشههای این شخصیتها بهخودیخود جالب است. با وجود این، وینر با ذوق و ذکاوتِ خوب اندیشههایشان را به زبان امروزی بیان کرده (و چه زبان و طنازی معرکهای دارد!) و زندگیشان را با زندگی روزمره عجین کرده است. برای مثال، امروزه نیاز داریم که در شروع هر روز انگیزهای قوی داشته باشیم که از تخت (بهویژه تخت خوابگاه دانشجویی) پائین بیاییم و برویم به سوی زندگی. مارکوس اورلیوس در این زمینه کمکمان میکند. این رویکرد وینر باعث شده اثری بدیع و، در عین حال، جذاب ارائه کند. نکات ریز جذاب هم کم ندارد؛ برای نمونه، «دو مقولۀ باغ و فلسفه خیلی با هم مأنوسند. ولتر، فیلسوف نامدار عصر روشنگری، میگوید: هر کسی باید باغچۀ خودش را داشته باشد. جان اِوِلین، نویسنده و باغبانِ انگلیسی قرن هفدهم، هم همین نظر را دارد و میگوید: "هوای فرحناک باغ" راه میدهد به "شور و حال فلسفی".»
یکی از علل دوری ما از میراث فلسفی گذشتگان این است که احساس میکنیم آن فلسفهها از زبان زنده و زندگی روزمرۀ ما فاصله دارند. خوشبختانه این یک احساس کاذب است. این فاصله و دوری فقط ظاهری است و راهحل آن دشوار نیست؛ دو طرف کمی کوتاه بیایند، مشکل حل میشود! آن طرف چند قدم این طرف بیاید و ما هم چند قدم جلوتر برویم، رابطه برقرار میشود. این رابطۀ دوطرفه، در واقع یکطرفه است؛ یکطرفه به سود ماست. در غیر این صورت، به احتمال زیاد، در جامعۀ سودانگار، بد ضرر میکنیم.
در جامعۀ سرمایهداری بازاری متأخر، زندگی مصرفگرایانه که شکل نهاییاش زندگی لاکچری است برای مردمان بهعنوان صورت یکتا و آرمانی زندگی تعریف شده که بناست تا ابد تثبیتشده باقی بماند. گمان میکنند این نوع زندگی نهفقط بدیلی ندارد، بلکه حتی نیاز به تغییر و بازبینی هم ندارد، زیرا کامل است و به خواستها، علایق و نیازهای جاودانۀ انسانها پاسخ میدهد. با این وصف، هیچ نوع زندگی خوب دیگری نه واقعیت دارد و نه حتی تصورپذیر است. اما کتابهایی هست که بر این دیوار دروغین ترک میاندازند و روزنهای باز میکنند و چیزی نشانمان میدهند از زندگیِ معناداری که آن سوی دیوار دامن گسترده است. بله؛ چهبسا فیلسوف نمیتواند یا نمیخواهد به ما راه افزایش داشتهها را یاد بدهد، اما میتواند به ما نشان دهد که چگونه از داشتههای فعلی بیشتر و بهتر محظوظ شویم. فلسفه نمیتواند ما را به سوئیس ببرد تا از مناظر کوههای آلپ لذت ببریم، اما میتواند کاری کند که همینجا از منظرۀ پشت پنجرۀ اتاقمان لذت ژرفتری را تجربه کنیم. فلسفه نگاهمان به زندگی را از بیخوبن عوض میکند. فلسفه همینجا، همین حالا کار خودش را میکند و اثرش را میگذارد. البته برای کسی که اهلش باشد. و برای اینان... بفرمائید!
سقراط اکسپرس
نویسنده: اریک وینر
مترجم: شادی نیکرفعت
ناشر: نشر گمان