یادداشت | بهقلم محمدجواد امیراحمدی
قدیمترها که من نوجوان بودم، بلافاصله بعد از سالتحویل، بازار یادگارینویسی در تقویمهای سال نو داغداغ بود. چنان اوضاع قاراشمیشی میشد که غفلت میکردی، در تقویم خودت هم که داده بودی برایت بنویسند مینوشتی. تا به کل، این ماجراها بخوابد دوسه روزی از سال جدید رفته بود. چند سال پیش اتفاقی چندتایی از یادداشتهای خودم را در دفترهای این و آن دیدم. نوشتههای من وصلهپینۀ قطعات نسبتاً جالب از کتابهای متعدد بودند؛ کتابهای مذهبی کتابخانۀ منزل پدری و کتابهای امانی کتابخانۀ مدرسه و محله. از حجم ارجاعات زیاد به کتابها در این یادگارینویسیها خشکم زد. حجم کتابهایی که در نوجوانی خوانده بودم چندین برابر کتابهایی بود که در سالهای بعد خوانده بودم و میخواندم. این «بَعد» منظورم بعد از رواج استفاده از اینترنت و شبکههای اجتماعی مجازی است. از من هم بگذریم، روشن است که امروزه برای ما خواندن کتابهای درستوحسابی چیزی شده در ردیف خواندن کتب علوم غریبه برای قدما؛ حتی عجیبغریبتر. به گمانم نیک میدانیم که فضای مجازی چه بر سر مغز ما آورده. دیگر از کفر ابلیس هم مشهورتر شده کردوکارش. مهمتر و بهتر از انبان مقاله و کتابی که در این زمینه هست تجربۀ شخصی ماست. کاهش قدرت حافظه، حواسپرتی، عدم تمرکز، ناتوانی در تحلیل و تدقیق، بیحوصلگی و کلافگی و اسراف و اتراف در وقت. اینها عناوین ذکر مصیبتی است که دچارش هستیم. دیگر کلمۀ «انفجار اطلاعات» هم حق مطلب را ادا نمیکند، مگر اینکه وصف و پیشوند و پسوند دیگری چفتش کنیم؛ مثلاً بگوییم انفجار اتمی یا هیدروژنی اطلاعات یا ابرانفجار اطلاعات.
طنز ماجرا آنکه برای این ذهنهای ناتوانشده، لحظهای تولید متوقف نمیشود. از در و دیوار و کنج و زاویه و سقف و کف، فایل صوتی و پادکست و کتاب چاپی و پیدیاف و دورۀ آموزشی کوتاهمدت و بلندمدت است که بر ما میبارد. شمارش رقم و تعداد اینها، تنها از عهدۀ همان فرشتگان باران برمیآید که به ما میگفتند همهجایشان انگشت است. هر پنجرهای که در این مجازستان با نوک انگشت یا موس میگشایی درافتادن در مهلکهای ناپیداکران است. تا بخواهی دست بجنبانی و موس یا انگشت را روانۀ ضربدر بالای صفحات کنی و خودت را بیرون بکشی، میبینی این عنکبوت چندش چندساعتی از زمانت را بلعیده. از هر پنجرهای که گشودهای هزاران پنجرۀ جدید گشوده شده. متحیری که تو تماشاگر اینانی یا اینان تو را به نظاره نشستهاند.
من بر اساس تجربۀ شخصی به راهکاری رسیدهام که گمان میکنم میتواند برای دیگران هم مفید باشد. خب قبلتر باید بگویم چگونه ملتفت این راه چاره شدم. خیلی اتفاقی بود. در یکی از همین ولگردیهای مجازی، چشمم خورد به اعلان جلسهای با محوریت خواندن کتب کلاسیک ادبی. مؤسسۀ ویراستاران (1) که کاروبارش کلمه و زبان فارسی است جلساتی را ترتیب داده بود برای آشنایی با متون کهن زبان فارسی. قصد و غرضشان این بود که احیاگر پیکر نیمهجان زبان فارسی باشند، و مسیر چشمۀ زایای زبان فارسی را بروبند. بیرون کشیدن رگهای این چشمه از زیر خروارها عادتِ نادرست کارستانی است؛ عادتهایی که وقتی پیشان را میگرفتی، یا معلول فضای مجازی بودند یا فضای مجازی پَر و بالشان داده بود. وقتی به این جلسات پیوستم چندسالی از عمرش گذشته بود. جلسات اولیۀ قابوسنامه بودند که همراهشان شدم.
آنچه این جلسات برای من داشت بیش از خواندن چند کتاب کلاسیک و بهبود حال و وضع زبان فارسیام بود. برای من شروع تغییری حیاتی بود. غیر از اینکه واقعاً احساس میکردم پیکر فروخفتۀ زبان فارسیام اندکاندک خیز برداشته و تکیه داده و رو به بهبود است، همینطور رشد و قبراقی تواناییهای ذهنیام را هم نظارهگر بودم. البته که خط و ربط زبان و اندیشه سرنخهای خوبی برای فهم این تغییر است اما مهمتر راهکاری بود که به آن رسیده بودم. حالا و با تجربهای که از سر گذراندهام عرض این بنده این است که یک راه خوب و دلپذیر جبرانکنندۀ عواقب فضای مجازی، خواندن کتابهای کلاسیک است. دستوپنجه نرمکردن با این کتابهای اساسی و استخواندار در یک روند و فرآیند به تحصیل ملکهای منجر میشود که عموم تواناییهای ذهنی در آن مضمون و مضمر است. نتیجه هم رسیدن به کمال فکر است که حظّ افراد نادری میشود.
همین اولکاری به قول قدما دفع دخل مُقدّر بکنیم. ممکن است کسی بر امروزی نبودن این آثار خرده بگیرد. باید توجه داشت که ثمرۀ خواندن، لزوماً آشنایی با یکسری اطلاعات بهروز نیست. این را هم به تجربه دریافتهایم که بسیاری از این مطالب بهروز سخنان پادرهوایند که تمامی هم ندارند. جنسی از آگاهیها هست که زمانبردار نیست. آثار برجسته در هر زبان و فرهنگی چون حاوی چنین مطالبی بودهاند، ماندهاند. بیش از این نمیکوشم برای پاسخ به این اشکال. به جایش میگویم چند صباحی نگاه ابزاری داشته باشید. مهمتر از آنچه در پی آنید و بهراحتی به قول شما از کتابهای امروزی به کف میآورید، مسئلۀ حصول تواناییهای ذهنی و فکری است. خوانش آثار کلاسیک از جمله برای چنین غرضی است.
سخنم را با نقلقولی مرتبط و راهگشا و البته الهامبخش از ثورو در والدنبه پایان میبرم (2):
«اکثر انسانها تنها برای راحتیهای پیشپاافتاده است که سواد میآموزند، به همان صورتی که تنها برای نگاهداشتن حسابهایشان و فریبنخوردن در تجارت است که ریاضیات فرامیگیرند؛ ولی از خواندن بهعنوان ممارستی ذهنی و شریف کمتر میدانند، یا هیچ آگاه نیستند. با این حال، در افقی متعالی، فقط این دومی است که مطالعه به شمار میرود، نه آن چیزی که چونان یک تجمل تخدیرمان کند و استعدادهای شریفترمان را به رنج خفتن بیندازد، بلکه آنچه برای خواندنش لازم باشد روی پنجههای پا بایستیم و گوشبهزنگترین و هوشیارترین ساعاتمان را وقف آن کنیم.
به نظر من همین که الفبا را یاد گرفتیم باید مشغول مطالعۀ بهترین آثار شویم، نه آنکه تا ابد به ابجدخوانی و تکرار کلمات تکهجایی ادامه دهیم و تمامی عمر را در کلاسهای پنجم و ششم، روی کوتاهترین و پیشینترین نیمکتها بنشینیم. اکثر انسانها به همین خشنودند که یک کتاب خوب، انجیل، را بخوانند، یا صدای خواندهشدنش را از دهان دیگری بشنوند، و احتمالاً خود در پیشگاه خرد آن کتاب، محکوم شوند، و مابقی زندگی را به بطالت و فرسودن استعدادهایشان با آنچه خواندنیهای ساده است بگذرانند.» (3)
پینوشتها:
(1) مؤسسۀ نیکنهاد ویراستاران را از سایت پربارشان https://virastaran.net/. و کانال تلگرامی آموزندهشان https://t.me/virastaran بیشتر بشناسید. جلسات متنخوانی این مؤسسه از حدود یکدهه پیش تا الان برقرار است. جلساتِ متنخوانی کانال تلگرامی هم دارد: https://t.me/MatnKhaniV.
(2) اولبار این نقل قول را در ماهدبوک خواندم. بعد هم جذب مؤلف و کتاب شدم. دیگر کتاب دمدستیام شده که به بهانههای مختلف به آن رجوع میکنم. برای ارجنهادن نسبت به «صفحه»های ماهدبوک گفتم.
(3) والدن، هنری دیوید ثورو، ترجمۀ سیدعلیرضا بهشتی شیرازی، نشر روزنه، چاپ ششم، ۱۴۰۰، صفحۀ ۱۵۹ و ۱۶۰.