معرفی کتاب «تاریخ پیدایش علم جدید» اثر ریچارد وستفال، با ترجمۀ عبدالحسین آذرنگ و رضا رضایی
تاریخ علم ماجراهای پشتصحنۀ علم است؛ علمِ پرطمطراق مدرن. جدیدترین نظریات و نتایج علمی فرآوردههای فرآیندی هستند که ارزش و اهمیت و معنایشان در پرتو همان فرآیند روشن میشود. با وجود این، کسی که بهدنبال کتابهای خیلی خوب در زمینۀ تاریخ علم باشد، چیز زیادی بهدست نمیآورد. در این زمینه با کمبود منابعِ خیلی خوب مواجهیم. در ایران، تاریخ علم خلوت و سوتوکور است و ما از این حوزۀ معرفتی جذاب محروم ماندهایم. ولی با هر محاسبهای، یکی از اندک منابع باارزش همین کتاب مختصر است که یکی از متخصصان متبحّر نوشته و دو نفر از مترجمان متضلّع ترجمه کردهاند.
ماجراهای انقلابِ علمی غرب
و از علم هم خوشم نمیآید. با وجود این، یک قفسه کتاب در این زمینه دارم. هیچ تناقضی هم در کار نیست. بله؛ از علم خوشم نمیآید، اما بسیار علاقهمندم که دربارۀ علم بدانم. دو حوزه در این زمینه بسیار جذابند: فلسفۀ علم و تاریخ آن. فلسفۀ علم بد مشتری ندارد. ولی تاریخِ علم خلوت و سوتوکور است، لااقل در ایران. اهل علومِ طبیعی تاریخِ علم، و کلاً تاریخ، را جدی نمیگیرند، و اهالی علوم انسانی هم ترجیح میدهند به تاریخ دیگر امور بپردازند. از این رو، میبینیم که، علیرغم اقبال به فلسفۀ علم، تاریخِ علم مهجور مانده است. قصدم از این حرفها بیان این مطلب نیست که در حقِ علم جفا شده است. خیر؛ گیریم جفا شده باشد، خب به ما چه؟! منظورم این است که ما خودمان را از یک حوزۀ معرفتی جذاب محروم ساختهایم. به تعبیر دیگر، از کتابهای خیلی خوب و جالبی بیبهره ماندهایم. تاریخِ علم، همچون دیگر تاریخها، ماجراهای پشتصحنۀ علم است؛ علمِ امروزی، علمِ پرطمطراق مدرن. جدیدترین نظریات و نتایج علمی فرآوردههای فرآیندی هستند که ارزش و اهمیت و معنایشان در پرتو همان فرآیند روشن میشود.
برخلاف تصور رایج، فلسفۀ مدرن آغازگر دورۀ مدرن نبود. بلکه دورۀ مدرن با علمِ مدرن شروع شد. علمِ مدرن تحت تأثیر فلسفۀ مدرن نبود، بلکه فلسفۀ مدرن متأثر از علم مدرن بود. البته این دیدگاه مخالفانی هم دارد، اما نظر غالب همین است که گفته شد. در هر صورت، انقلاب کوپرنیکی در نجوم، در واقع، انقلابی در معرفت بشری از کار درآمد. البته، اصطلاح انقلاب کوپرنیکی نسبتاً غلطانداز است. کوپرنیک اعتقادی به انقلاب نداشت. سهل است؛ او محافظهکار بود و کاملاً به سنت نجومِ باستان و علمِ ارسطویی وفادار و معتقد. کوپرنیک فقط اصلاحاتی جزیی در هیئت بطلمیوسی انجام داد. در واقع، این کپلر و گالیله بودند که کار آن اصلاحات جزیی را به انقلابی تمامعیار کشاندند.
در هر صورت، این نقلاب شروع راهی بود که ما اینک فعلاً در آخرین ایستگاه آن قرار گرفتهایم. برای درک و فهم بهتر و عمیقتر علم امروزی باید به سرچشمۀ آن بازگردیم و تکوین آن را از نقطۀ شروعش پی بگیریم. چراکه، بهطور کلی، فرآیند تحقیقات علمی یک طرح ساده و شستهرفته نیست، بلکه گنگ و پیچیده است؛ آنقدر مبهم و پیچدرپیچ که حتی خود دانشمندان هم نمیدانند که دقیقاً چه میکنند و از کجا سر در خواهند آورد. تاریخ علم بهخوبی نشان میدهد که حتی بزرگترین دانشمندان نیز همچون خوابگردها در فضای تاریک و مهآلود علمی پرسه میزدند. در نتیجه، بدون توجه به تاریخ علم، فهم علم دچار اختلال میشود. جورج لوکاچ بهدرستی میگوید: «اگر بخواهیم برای تقریباً همه مسائل حلناشده راهحلی بیابیم، به جانب تاریخ کشیده میشویم.»
با وجود این، کسی که بهدنبال کتابهای خیلی خوب در زمینۀ تاریخ علم باشد، چیز زیادی بهدست نمیآورد. در این زمینه با کمبود منابعِ خیلی خوب مواجهیم. ولی با هر محاسبهای، یکی از اندک منابع باارزش همین کتاب نسبتاً مختصر است که یکی از متخصصان متبحّر نوشته و دو نفر از مترجمان متضلّع ترجمه کردهاند.
در هشت فصل این کتاب، علومی که تکوین یا شکلگیریشان بررسی شدهاند، عبارتند از: نجوم، شیمی، زیستشناسی، پزشکی و فیزیک با همۀ مخلفاتش. اما عنوان فرعی کتاب، که در ترجمه نیامده، این است: «مکانیسم و مکانیک». دلیل این عنوان آن است که در انقلاب علمیِ قرن هفدهم مکانیسم یکی از مؤلفههای بینش علمی بود. البته مؤلفۀ دومی هم در کار بود: سنت فیثاغورسی-افلاطونی. مؤلفۀ اول به وجود علیّت مکانیکی در پدیدههای جزیی اعتقاد داشت، و مؤلفۀ دوم کلیت عالم را یک نظام هندسی-ریاضی منظم میدانست. این دو مؤلفه جدا و مستقل از هم نبودند، بلکه با هم ترکیب شدند؛ و البته نه به صورت یکسان و مساوی. تلفیقی با شدّت و حدّت کم و زیاد در همۀ علوم آن زمانه به چشم میخورد، حتی در زیستشناسی و پزشکی. تنش و کشمکشی که در علوم مختلف به چشم میخورد، ریشه در همین نبود تلائم کامل میان دو مؤلفۀ مذکور داشت.
این را هم باید بیفزاییم که مؤلفۀ دوم همراه بود با عناصری از علوم غریبه و خفیه که، آشکار و نهان، اثر خود را بر علوم میگذاشتند؛ و امروز کسی روحش هم از آن علوم روحی خبر ندارد. برای نمونه، در این کتاب میخوانیم: «در سدۀ هفدهم همۀ دانشمندان به آرمان فایدهگرایی بیکنی معتقد نبودند. حتی این آرمان در اصل با علم مکانیکی مرتبط نبود، بلکه با طبیعتگرایی رنسانس و سِحر طبیعت همراه بود، که هدف خود برای تسلط بر طبیعت را از طریق شناخت نیروهای پنهان طبیعت بیان میکرد. سِحر طبیعت بر بیکن تأثیر عمیق داشت، و چون ما هنوز آثار او را میخوانیم و آثار قائلین به سِحر طبیعت را نمیخوانیم، عنوان فایدهگرایی بیکنی را به نگرشی دادهایم که پیش از بیکن بهطور وسیع بیان شده بود.»
اگرچه با اثری مفصل سروکار نداریم، اما نویسنده مباحث خود را به معدود دانشمندان مشهور محدود نکرده است. علاوه بر کوپرنیک، کپلر، گالیله و نیوتن، این دانشمندان هم مطمح نظرند: رابرت بویل، بلز پاسکال، اوانجلیستا توریچلی، رنه دکارت، پییر گاسندی، ویلیام گیلبرت، لایبنیتز، نیکولا لِمِری، یان باپتیستا وان هلمونت، ویلیام هاروی، رابرت هوک و کریستین هویگنس. مخلوطی پیچیده از ایدهها و اندیشههای این دانشمندان نطفۀ علم مدرن را شکل داد.
اما علم مدرن فقط مدیون ایدهها و اندیشههای علمی نیست، بلکه مرهون حرکتها و جنبشهای اجتماعی هم هست. در قرن هفدهم سازمانها و نهادهایی قوی، پایدار و کارآمد برای دفاع، حمایت و تشویق پژوهشهای علمی بنا نهاده شدند؛ برای مثال، آکادمیها و انجمنهای سلطنتی. این سازمانها و نهادها نقشی بسیار مؤثر در پیشبرد انقلاب علمی ایفا کردند. ضرورت چنین تشکّلهایی از آنجا ناشی میشود که بسیاری از طرحهای تحقیقاتی علمی فراتر از توان و امکانات تکتک دانشمندان بودند. لذا نیاز به پشتیبانیهای جدی و کلان داشتند. همچنین آن نهادها ارتباط میان دانشمندان را تسهیل میکردند که برای رشد علم بسیار مؤثر بود. به همین دلیل، نویسنده در فصلی جداگانه، فصل ششم، روی این موضوع متمرکز میشود.
جذابیت این کتاب فقط در مباحث کلی نیست، بلکه نکات جزیی جالبی هم جابهجا نقل میشود؛ برای مثال، ویلیام هاروی برای کشف گردش خون دست به تشریح سگهای زنده میزد. تشریح زندۀ حیوانات در آن زمان عادی و بسیار شایع بود و آنقدر رواج داشت که نویسنده با طعنهای تلخ میگوید: «آثار فیزیولوژیدانان سدۀ هفدهم را که میخوانیم گاه تعجب میکنیم که نسل سگ هنوز باقی مانده است.» بر این اساس، انسانهای امروزی پیشرفت پزشکی را، علاوه بر پزشکان، مدیون حیوانات نگونبخت سلاخیشده هم هستند. البته این رویه امروز هم رایج است، اما کمتر کسی از کم و کیف آن باخبر است یا از اساس به آن اهمیتی میدهد.
و در پایان چند خطی از کتاب هم آموزنده است و هم برانگیزنده:
«انقلاب علمی نقش مهمی در شکلگیری نگرشهای اساسی تفکر غربی بازی کرد. تمدن غربی در سدههای میانه در سایۀ تمدن باستان برخاسته بود و از همان آغاز امر وزنۀ پرهیبت مرجعیت به آن آویخته بود. از یک سو کتب آسمانی و کلیسای وحیانی ارادۀ خدا را روحانی میدانستند. از سوی دیگر، میراث دنیوی تمدن باستان، که تقریباً همانقدر قدرت داشت، تلقی حرمتآمیزی از دستاوردهایی عرضه میکرد که آشکارا فراسوی ظرفیت انسان آن روزگار بود. کلیساهای پروتستانی عصر اصلاح دین، کتاب مقدس را بیچونوچرا بهعنوان کلام خدا پذیرفتند، و فرهنگ رنسانس پیش از آن، با اشتیاق تن به یوغ مرجعیت عصر باستان داد. در حالی که لوتر با نقل مطالب از متون مقدس به رد و ابطال کوپرنیک میاندیشید، یک انسانگرای ایتالیایی به جوانی اندرز میداد که دو سال را جز آثار سیسرون چیزی نخواند و هر واژهای را که در این آثار نیافت از واژگان خود دور بریزد. تمایل به پذیرفتن مرجع، این فرض که باید مرجعی باشد که صحت آن محتملتر از افراد است، به صورت نگرشی حاکم در سدۀ هفدهم ادامه یافت. گالیله گفتههای یکی از ارسطوییمشربان روزگارش را به این صورت بازگو میکند: "من دنبالهرو سلوک بیشتر فیلسوفان و حکیمترین آنانم، بنابراین تنها نیستم؛ و بهتر آنکه در کسوت بهترینها گمراه شویم تا در کنار بدترینها، در میان جمع تا بهتنهایی." این نگرش برای کار و تلاش علمی رهگشا نبود، و در عصر انقلاب علمی نمیتوانست بلامعارض باقی بماند. در پایان سدۀ هفدهم، دیدگاه حفظ حرمتها از میان رفته بود، و تفکر اروپایی بهسرعت به سوی خوشبینی تمامعیاری پیش میرفت که ویژگی عصر روشنگری بود.»
تاریخ پیدایش علم جدید
نویسنده: ریچارد وستفال
مترجمان: عبدالحسین آذرنگ و رضا رضایی
ناشر: نشر نی