کلاس پنجم ابتدایی بودم که دوست مادرم به او یک جلد کتاب هدیه داد، مثنوی معنوی با تصحیح نیکلسون. حجم کتاب کم بود که کشفالابیاتی هم به انتهای آن افزوده بودند تا ابعادش کمتر از یک بلوک سیمانی نباشد. وزن کتاب به اندازهای بود که میشد به جای دمبل از آن بهره گرفت. مثنوی معنوی بیشتر مثنوی مادی بود. آن کتاب مُفَخّم در کتابخانۀ خانوادگی ما که چندان کتاب نداشت و از این اندک هم کمترینش ادبیات بود، خوب جلوهگری میکرد. کتاب اینقدری یغور بود که فکر و ذکر همه دک کردن و قالب کردنش به دیگری در قالب هدیه و کادو بود. وقتی مدتها از حضورش گذشت و هیچرقمه نرفت، نرمنرمک حضورش در کتابخانه پذیرفته شد و از اولویت فکر و ذکر خانواده بیرون رفت.
در همان ایام، زمانهای زیادی میشد که آن را دست میگرفتم و ورق میزدم. جز معنای برخی کلماتش چیز دیگری دستگیرم نمیشد. وقتی زیاده از حد وقت حرامش میکردم لجم میگرفت. کینهاش را که خوب بهدل گرفتم، درصدد انتقام برآمدم. میخواستم تمامش را در یک مجلس مثل یک رمان بخوانم. بعد هم پیروزمندانه به دوردستها بنگرم و کتاب را هم به همان دوردستها پرتاب کنم. بعدها که در دورههای راهنمایی و دبیرستان بیشترک ادبیات خواندم بیشتر از کتاب سر درآوردم اما هنوز تا غایت غایی فاصلهها بود. فکر میکردم هرچه پیش بروم بهتر میشود. یک بار دیگر زمان دانشجویی بود که رفتم سراغش تا کار را یکسره کنم. از این و آن کمک گرفتم. خرواری از شرح و خرمنی از درسگفتار را معرفی کردند. با پساندازم یک امپیتری خریدم و حساب کردم اگر موقع استحمام و دستشویی و خواب و خلسه و خمیازه هم یکسره گوش کنم، بعد از چندسالی میتوانم یک دور مثنوی را بخوانم. «بسم الله» گفتم و شروع کردم. به هفته نرسیده بودم که سرم از اینهمه سروصدا سودایی شد و در لحظهای امپیتری و هندزفری را به دوردستها پرت کردم. البته بعد سریع رفتم و برشان داشتم. بله؛ نشد که نشد.
نشد و من کلاً بیخیال ماجرا شدم. اما مگر اندیشۀ انتقام میگذاشت آرام بگیرم؟ گفتم اینبار به ذهنم کلکرشتی بزنم و قال قضیه را بکنم. ذهن هم که مستعد هر نوع فریفتهشدنی هست و به بادمثقال حرف گول میخورد. حافظه هم که چیز درستودرمانی نیست و سریع میشود همراهش کرد. نشستم و ایکیوسانوار خوب فکرکردم. بعد در لحظهای ارشمیدسوار جستی زدم و یورکایی سردادم. گفتم که من فقط گفته بودم یک بار باید کتاب را بخوانم، نگفتم که بفهممش نیز. خب مشکل حل شد. دیگر فقط خواندن کتاب، کفایت از انتقام میکرد. در واقع به خودم قبولاندم که قرار اولیه فقط خواندن کتاب بوده. درسگفتارهای شرح را پاک کردم و کتابهایی را هم که گرفته بودم به کتابخانه و صاحبانشان برگرداندم. من ماندم و خودِ خود همان یک جلد مثنوی حجیم و ضخیم و عظیم.
از نتیجۀ کار شگفتزده شدم. واقعاً علاوه بر خواندن تمام کتاب، درصد بسیارخوبی از مطالب کتاب را هم فهمیدم. همین، لذت کار را چند چندان کرد. بعدها چندین کتاب کلاسیک دیگر را نیز همینطور خواندم. تصمیم گرفتم اندک تجربهام در طول این چندسال را قلمی کنم و حاصلش شد آنچه میخوانید. در متن پیشِ رو، من بیش از همه از مثنویمولوی گفتهام، به جای مثنوی و مولوی میتوانید هرکدام از افراد بلندقد تاریخ و کتاب او را بگذارید. قدم به قدم پیش برویم:
قدم اول در خوانش کتب کلاسیک انتخاب یک تصحیح مناسب است. قدم بسیار راحتی هم هست. هم میتوانید از متخصصان بپرسید هم به نام و ناشر اسمورسمدار اعتماد کنید. امروزه در یک روند طبیعی، نسخههای کتب کلاسیک موجود در بازار قابلاعتمادند. از این بابت چندان خود را معطل نکنید. یک مثال ملموس بزنم. من و چندنفری از دوستانم در جمعی مثنوی میخوانیم. کتابهای افراد حاضر در نشست به لحاظ تصحیح مختلف است؛ از اولین تصحیح فنی که نیکلسون انجام داده تا آخرین و پرسروصداترینش که تصحیحِ دکتر محمدعلی موحد است. تطبیق جمعی ما تا اینجا نشان داده اختلاف دندانگیر و چشمپرکن و مهمی درمیان نیست. اگر بتوانید نسخهای کاغذی از کتاب را هم داشته باشید، برای غرضتان خیلی بهتر است. نسخههای کاغذی ارزشافزودههای فراوانی نسبت به نسخههای دیجیتال دارند. این خود بحثی مجزا و پردامنه است که اینجا به آن نمیپردازم.
حالا قدم دوم. خب فرض میکنیم کتابدردست نشستهاید. سعی کنید به هر جانکندنی شده بر دال مرکزی متمرکز بمانید. از باقی محصولات تولید شده حولوحوش آن چشم بپوشید. تا قبل از سدۀ اخیر خود کتاب مثنویبهراحتی و برای همه دستیاب نبوده. تصحیح درستودرمانی هم نداشته. اما امروزه انبوهی از تصحیحهای خوب در قطعها و شکلهای جورواجور در همهجا هست. افزون بر این، صدها شرح و توضیح بر تمام یا بخشی از مثنوی هم موجود است. کتابها با محوریت مثنوی هم که بیشمارند. پادکستها و درسهای صوتی و آنلاین هم که گوش فلک را هم کر کرده؛ من و شما که جای خود داریم. با توجه به تأثیرگذاری مولانا در چندین زمینۀ خطکشیشدۀ امروز، احتمالاً همین امروز، مانند روزهای پیشرو و پشتسر، مقالۀ جدیدی دربارۀ مثنوی نوشته شده. بر اینها بیفزایید یادداشتها و جستارها و مقالاتی که بیوفقه در فضای مجازی در حال نشر و بازنشر است. خب باید حسابی دستبهکار شد و میان بربست و بیمحابا هرس کرد. کار کارستان این است که فرض کنید نه خانی آمده و نه خانی رفته. شما در عصر پیشامدرناید و از سر خوششانسی فقط به یک جلد مثنوی کاغذی دسترسی دارید. تا به اضطرار نرسیدید، هرگونه دست دراز کردن برای برداشتن کتاب یا مقالۀ دیگری را در حکم دستدرازی و تعدی ببینید. مطمئن باشید قسم عظیمی از یافتههای دیگران در کتابهایشان به ذهن و خاطر شما هم خواهد رسید، و چیزی از دست ندادهاید. به قول قدما «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد». البته که مراجعه به فرهنگها ناگزیر است و حاصلخیز.
توجه به دو نکته از اعجاب شما میکاهد. نکتۀ اول همان مسئلۀ معروف دور هرمنوتیکی است. سادهاش این است که نباید توقع داشته باشید در بار اول تمام مطالب کتاب را کامل بفهمید. برعکس، چیزهای بسیاری مبهم میماند و باید به فهم حداقلی از متن اکتفا کنید. باید به خود مجال دهید تا در خودِ کتابی که میخوانید روشن شوید. نکتۀ بعدی، رک و پوستکنده، اینکه کتب کلاسیک را نمیتوانید پخشوپلا بر مبل یا طاقباز روی زمین بخوانید و وسطش از آن ماگ خوشکل هی چای و قهوه بنوشید. نه، باید همهچیز را کنار بگذارید. ششدانگ حواستان را به خواندن بدهید. از دارازا روی کتاب پهن شوید. سر و گوش و چشم بگردانید در خطبهخط کتاب. سفیدی ها را مغتنم بدانید برای سیاهههایتان. و بی وقفه بخوانید.
مدتی که اینطور بخوانید به مقام استغنا میرسید. استغنا از کتابهای جنبی به نسبت متن اصلی. رویینتن هم میشوید و دیگر کمتر کسی میتواند با کتابی که چاپ کرده شما را بچاپد. در مَقام تمیز تر و خشک و دوغ و دوشاب مُقام کردهاید، و در وقت و پولتان هم صرفهجویی شده. مستحضرید که کتاب این روزها چقدر گران شده. همیشه هم همین بوده و خواهد بود.
در صدر اینها، شما بعد از مدتی اینگونه خواندن درمییابید که تغییر کردهاید. گامی بلند به پیش و بالا برداشتهاید. همانطور که با خواندن کتابهای جنبی و حاشیهای و دمدستی هم واترقیدنها داشتید. میماند نکات ناب و درخشانِ معدود کتابهایی که در برابر هرسهای پیشگفته مقاوم بودهاند؛ که خب چنین آثاری مغتنماند. طرفه اینکه فهم این نکات هم صرفاً بعد از نقبزدنها و عمیقشدنهایی ممکن است که ذکرش رفت. امتحان کنید!