مهشاد شرع الاسلام
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

هنوز دوچرخه سواری بلد نیستم!

تمام مدتی که رکاب می‌زدم، گریه کردم...

میگن دوچرخه‌سواری از اون مهارت‌هاست که وقتی یکبار یاد بگیری، تا آخر عمرت یادت میمونه. قدیمی ترین خاطره‌ام از دوچرخه سواری زمانیه که پنج سالم بود. هفده سالم که شد، بیماری فلج بلز گرفتم و دو سال درگیرش بودم. بعد از اون دیگه نتونستم تعادلم رو راحت حفظ کنم! یادمه سر آزمون آمادگی جسمانی دانشگاه تنها کسی که نمره تعادل رو نگرفت، من بودم!!

نزدیک به هجده سال از آخرین باری که دوچرخه سواری کردم گذشت و دانشگاه در کشوری قبول شدم که تعداد دوچرخه هاش از ماشین هاش بیشتره! استرس رفتن به کشور جدید برام فقط درس خوندن به زبان دیگر، تنها زندگی کردن و خرج و مخارجم نبود؛ من یادم افتاد که دیگه دوچرخه سواری بلد نیستم!!

چندین بار قبل از رفتنم دوچرخه اجاره کردم تا تمرین کنم؛ فارغ از تمسخر تماشاگر ها و حرف های تکراری که "چطور بیست سالگی رو رد کردی اما هنوز دوچرخه سواری بلد نیستی؟"، دلو زدم به دریا اما حتی نمی‌تونستم روی زین بشینم و بدون رکاب زدن، فقط راه برم. مدام دوچرخه کج می‌شد و زمین می‌خوردم.

بیخیالش شدم تا زمانی که هواپیما فرود اومد!

دوچرخه سواری تو هلند یک تفریح یا ورزش نیست، به معنای واقعی کلمه یک سبک زندگیه. تمام خیابونا با راه دوچرخه طراحی شدند و به‌خصوص برای دانشجویی که وارد یک محیط جدید شده، داشتن دوچرخه بهترین گزینه است. یک هزینه کوچک برای خرید و دیگه تمام. یک ساعت پیاده روی تبدیل میشه به کمتر از یک ربع دوچرخه سواری.

ساختمون ما اوایل خلوت بود اما کم کم بچه ها می‌رسیدند و پارکینگ دوچرخه پر و پرتر می‌شد. یک ماه کامل از ورودم به هلند گذشت؛ یکی از بچه ها ازم پرسید: "جدی چرا دوچرخه نمی‌خری؟" و بالاخره غرورو گذاشتم کنار و گفتم بلد نیستم. اولش خیلی تعجب کرد اما بعدش گفت که حاضره بهم دوچرخه سواری یاد بده.

خلاصه که یک هفته صبح بلند می‌شدم و از همسایه ای که دیگه تبدیل به دوستم شده بود، دوچرخه سواری یاد می‌گرفتم اما بی‌فایده بود! می‌تونستم اطراف ساختمون دوچرخه سواری کنم و تا جایی که میشه زنده بمونم ولی دوچرخه سواری تو خیابون غیرممکن بود! اینکه دسته دوچرخه رو ول کنم تا با دستم مثل راهنمای ماشین به چپ و راست علامت بدم، ترمز بگیرم یا دوچرخه رو نگه دارم تا چراغ سبز شه؛ بدون زمین خوردن برام شدنی نبود!

باز بیخیالش شدم...

یکشنبه‌ قبل از شروع شدن ترم، به عنوان یک سفر یک روزه پیش یکی از دوستام بودم و توی خونه اش یک دوچرخه سبزِ از رنگ و رو افتاده دیدم، ازش پرسیدم که چند دوچرخه اش رو میفروشه و عملا دوچرخه رو رایگان بهم داد و گفت ازش اصلا استفاده نمیکنه!
برگشتنی من موندم و دوچرخه‌ی سبز توی ایستگاه قطار!! جرئت نداشتم باهاش برگردم خونه، ترجیح دادم با دوچرخه برم تو واگن تا با قطار برم خونه! اون شب اتفاق خیلی جالبی افتاد.
تمام قطار ها از مبدا به خونه من کنسل شد!! یا باید هشت ساعت تا قطار بعدی صبر می‌کردم یا سه ساعت راه می‌رفتم یا چهل دقیقه دوچرخه سواری و خب صبحِ دوشنبه اولین روز دانشگاه بود...

یادم نمیاد چند بار خوردم زمین، چند بار اطراف رو نگاه کردم تا مطمئن شم کسی منو دیده یا نه، چند بار توی مسیر کنار راه وایسادم و دوباره شروع کردم اما یادمه تمام مدتی که رکاب می‌زدم، گریه کردم...


پی‌نوشت: خلاصه دیروز داشتم فکر می‌کردم اگر یکی ازم بپرسه دوچرخه سواری رو چطوری یاد گرفتی، بهش میگم: خیلی آسون، یه چند بار زمین میخوری بعدش درست میشه تا اینکه ماجرای واقعی دوچرخه سواریم یادم اومد و اینکه چقدر برام سخت بود عملا بیست سال از اکثر آدما دیرتر یادش بگیرم!

این خاصیت ما آدماست، یادمون میره برای داشتن یکسری مهارت ها، به دست آوردن یکسری تجربه ها، گذر از یکسری موانع چقدر سختی کشیدیم، چقدر اذیت شدیم، چقدر مورد تمسخر قرار گرفتیم. برای همین پرسیدن سوالات چطوری موفق شدی، چطوری پولدار شدی، چی شد به این جایگاه رسیدی از کسانی که هیچ بخشی از مسیرشون رو ثبت نکردن، بی فایده است. خیلی از میلیاردر های خودساخته گذاشتن آجر روی آجر زیر آفتاب داغ رو یادشون نمونده و نصیحت های امروزیشون برای موفقیت و حال خوب به کارت نمیاد.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید