چقدر اندیشیدیم.. چقدر تصور کردیم.. چقدر بی وقفه از زمان گریزان بودیم.. چقدر بهر دلمان گفتیم چقدر ها آن قدر ها هم مهم نیستند ..
اما همه چیز بند این چقدر ها شد.. بند زمان و فراری بودنش....
نگاه کردیم و خودمان را ندیدیم، نگاه کردیم و دیدیم که چقدر از خودمان جا مانده ایم دیدیم که چقدر آینه هامان کدر رنگ شده اند و هیچ هم برای نمایان کردن ندارند.. همه چیز را دیدیم.. همه چیز.