itsmahmoud
itsmahmoud
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

میخکوب

من استاد شده ام و مهارتی بس عجیب بدست آورده ام،مهارتی چنان شگرف که خود نیز از دیدن آن در حیرت هستم،مهارتی آنچنان سنگین و بزرگ که چنان بر دوشم سنگینی میکند که حتی نمیتوانم به پیش بروم.

آنقدر در زندگیم هیچ کاری انجام نداده ام که الان استاد شده ام،استاد ترسیدن،استاد شروع نکردن،استاد برنامه ریزهای بی پایان که تمامی ندارد و فکر و خیال بی پایانی که هیچ وقت تمامی ندارد.

تا قلم بدست میگیرم چنان غرق در فکر و خیال میشوم که ساعتها میگذرد و حتی یک کلمه ننوشته ام

تا کفشم را به پا میکنم که بعد از سالها با دوستانم فوتبال بازی کنم،آنچنان در گوشه زمین میخکوب میشوم و غرق در رویا میشوم که میبینم دوساعت گذشت و سانس بازی تمام شده است.

وقتی میخواهم چیزی را بخرم باید از همه نظر آن را وارسی کنم تا مبادا نقص و خللی در آن باشد که شاید ذره ای یا کمی ضرر کنم و آنقدر غرق در حساب و کتاب میشوم که یادم میرود چه چیزی میخواستم بخرم

و من استاد غرق شدن در فکرو خیال و انجام ندادن ها شده ام

اگر قرار بود برای این کار به مدرکی بدهند احتمالا چندین دکترا داشتم،دکترا در فکر کردن در مورد رشته مهندسی که آیا بروم یا نروم؟

دکترا در اینکه آیا این سفر را بروم یا نروم؟

و من استادی شده ام که استادی خود را دوست ندارد

و هزارن شاگرد دارم که حتی آنان را نمیشناسم

و هزارن هم صنف دارم که حتی اطلاعی از آنان ندارم

چون همه آنها مثل من روز و شب غرق در خود هستند،موهایشان مثل من یکی یکی سفید میشود و تنها چیزی که برایشان مانده است چین و چروک پیشانیشان است

تنهای چیزی که برایشان مانده است و میخواهند بعنوان ارث بعد از خود بگذارند زندگی نکرده است.

راه نرفته است

مسافرت نرفته است

دوست داشتن نگفته است

خواب نرفته است

و این میراث من است

زندگیترسحسرتخیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید