ویرگول
ورودثبت نام
Mahmoud Isa Marandi
Mahmoud Isa Marandi
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

من و دوچرخه

حدود بیش از دو سال است که دوچرخه را به عنوان وسیله نقلیه انتخاب کردم. عموما در کودکی و نوجوانی دوچرخه داشتیم و وسیله بازی مون بوده ولی به عنوان وسیله نقلیه ،حداقل در زمان بچگی من و نوجوانی ام و در شهر تهران نبوده و بیشتر اسباب بازی و سرگرمی مون بوده.دورترین خاطره ای که از دوچرخه به یاد دارم از خانه مادر بزرگ پدری ام است. یک خانه نقلی در محله جوادیه راه آهن که دوطبقه بود و یک حیاط کوچک به همراه یک حوض در وسطش بود. عموم به همراه خانواده اش هم درآن خانه نقلی زندگی می کردند.دو تا اتاق همکف و دو تا اتاق بالای اونها. یک اتاق از پایین و یک اتاق از بالا مال مادربزرگ و همینطور اون یکی ها مال عموم بود. اتاق بالایی مادربزرگم اتاق مهمان بود. همیشه بوی تمیزی میداد و رختخوابهای خنک و تمیز و کلی چیزهای هیجان انگیز توش بود. اتاقها تاقچه داشت و دیوار داخلی تاقچه اتاق پایین یه منظره زیبا از کوهستان و رودخانه. اتاق مهمان مادربزرگ که ما عزیز صداش میکردیم یه میز ناهارخوری داشت اون موقع، و پشت اون میز دوچرخه پسر عموم بود. یه دوچرخه فرمون خرگوشی بلند که چرخ جلوش 16 بود و چرخ عقب فکر کنم 20 یا 24 بود. سبز یشمی متالیک بود و پره هاش هم که میدونید چی داشت.فکر میکنم 3 یا 4 سالم بود که این تصویر رو میدیدم و خیلی دوست داشتم اون دوچرخه رو.اینم بگم که اون دوچرخه رو فقط توی اون اتاق دیدم و هیچ وقت بیرون از اون اتاق ندیدمش تا اینکه یهو غیب شد (احتمالا فروختنش).

گذشت تا حدود 5 سالگی روزی که صاحب اولین دوچرخه شدم. پدر من کارمند بود و معمولا اگر شب کار نبود حدود ساعت 6 دیگه خونه بود. خونه ما طبقه دوم یک خانه سه طبقه تک واحدی بود که پایین صاحبخونه باسه تا بچه هاش زندگی می کردند و بالا برادر خانم صاحبخانه تنها زندگی می کرد که من هرچی فکر می کنم صداش و صحبت کردنش یادم نمیاد. علیرغم اینکه خیلی کم میدیدیمش و اصولا با من کاری نداشت و عموما لبخند رو لبش بود ولی نمیدونم چرا همیشه یه ترس ریزی ازش توذهنم بود.صاحبخونه 2 تا پسر و یک دختر داشت که پسر دومی و دخترش که هر دو دانشجو بودن رابطه خوبی با من داشتن.

یک روز توی پاییز بود یا زمستون دقیق یادم نیست، من و مامان منتظر بابا بودیم کمی دیر کرده بود. البته مامان خیلی نگران نبود حتما قبلش با هم هماهنگ کرده بودند معمولا بابا روزی حداقل یک بار با مامان تلفنی صحبت می کردند. ساعتش دقیق یادم نمیاد ولی وقتی زنگ زد و مامان درب رو باز کرد من دویدم توی راه پله و از لای نرده ها پایین رو نگاه کردم که ببینم بابامه یا نه. درب باز شد، یهو یه لاستیک صورتی اومد داخل و به دنبالش دسته هایی که ازش نوارهای پلاستیکی رنگارنگ آویزون بود و یه صندلی پشت دار و که بابام با دستش داشت هلش میداد توی ساختمون. این زیباترین لحظه ی دوچرخه ای من بود. الان که بهش فکر میکنم اصلا متوجه نمیشم که من چرا انقدر دوچرخه دوست داشتم. از اون موقع بود که دوچرخه سوار شدم. یک دوچرخه قناری 16 بود با مشخصاتی که گفتم.

اولین دوچرخه من
اولین دوچرخه من


اوایل طبیعتا با چرخهای کمکی داخل خونه سوار میشدم. کم کم مامان منو برد توی کوچه، بعد از مدتی یکی از چرخهای کمکی رو بابا بازکرد و بالاخره یاد گرفتم. اون زمان عموما توی همون کوچه و خیلی کم بازی می کردم و بیشتر توی خونه. بعد که خونمون رو عوض کردیم وارد فصل جدیدی شدم.

یک محله با حدودا بیست و چهار پنج تا پسر هم سن و سال. و چون پدرها همکار بودند و میشناختند همدیگر رو همه تو کوچه بودیم. فوتبال و والیبال و پینگ پونگ و حتی تنیس و در نهایت دوچرخه سواری. تا 10 11 سالگی همون قناری دوچرخه ام بود و کلی باهاش کیف میکردم. بعد دوچرخه های بی ام ایکس وارد ایران شده بود. قبل از اون دسته بندی دوچرخه ها برای ما این بود قناری ،ایران دوچرخ ،کورسی، لحاف دوزی و یاماها که کمک فنر داشت و فقط بعضی ها داشتند.

خرید دوچرخه بی ام ایکسم رو کاملا به یاد دارم. صبحش با بابام رفتم اداره. یکی از دوستاش گفته بود آشنا داره و بعد از ظهر با هم میریم مغازه اش. بعد از ظهر سه تایی با تاکسی رفتیم مغازه دوست دوست بابا. پر دوچرخه بود از دور که دیدمش انتخاب کردم. یه بی ام ایکس سایز 24 طوسی رنگ که بدنه و میله جلوش ابر محافظ داشت. حیف ازش عکسی ندارم.با این دوچرخه هم 7 8 سالی سر کردم تا سوم دبیرستان.

اول دبیرستان بودم. تابستان بود و ما عموما خونه مادربزرگ مادری ام بودیم. پدربزرگم برای دایی ام یک دوچرخه جدید خریده بود. دوچرخه هایی وارد بازار شده بود به اسم کوهستان معروف بود و چون فرمونش صاف بود و زاویه نداشت خیلی جدید و جذاب بود. دوچرخه داخلکارتون بود و باید خودمون سر هم میکردیم. شروع کردند به سر هم کردن دوچرخه. تقریبا 1 ساعتی طول کشید. پدربزرگم که قبلا شغلش دوچرخه سازی بود خیلی خوب و ماهرانه این کار رو انجام داد و اون شد دوچرخه داییم. خب دوچرخه دنده ای بود و برای من خیلی دوست داشتنی بود که سواری با اون رو تجربه کنم ولی خیلی خیلی کم پیش میومد که بتونم سوارش بشم.بعد از 2 سال داییم دانشجو شده بود و مجبور بود به شهری که درش قبول شده بره و دیگه اون دوچرخه رو نمیخواست و اون دوچرخه شد مال من. من هم تقریبا 2 سال با اون دوچرخه سر کردم تا موقع دانشگاه و دوری از همه چیز.

سومین دوچرخه ام که در واقع دوچرخه داییم بود.
سومین دوچرخه ام که در واقع دوچرخه داییم بود.

تا اینکه 3سال پیش که اتفاقی با کمپین سه شنبه های بدون خودرو آشنا شدم. من که علاقه به دوچرخه از یک طرف و کلافه گی از ترافیک از طرف دیگر قلقکم میداد که برم دنبال این کمپین و بیشتر تحقیق کنم. شروع کردم به تحقیق در شبکه های اجتماعی و سایتهای داخلی و خارجی در خصوص استفاده از دوچرخه به عنوان وسیله نقلیه. سایتهای داخلی که تقریبا هیچی. چند اکانت محدود در اینستاگرام که خیلی کم راجع به دوچرخه سواری بود و بیشتر سایکل توریست. با آقای محمد تاجران آشنا شدم و در خصوص سفرهاشون با دوچرخه خوندم. بعد صفحه آقای درویش رو دیدم و بعد با کنکاش توی اکانت ها به صفحه آقای محمد بختیاری رسیدم و فهمیدم که ایشون کمپین #سه_شنبه_های_بدون_خودرو رو راه انداختند. کمی بعد با خانواده منصوریان آشناشدم که متوجه شدم در حال تدارک سفر هستند. باورم نمیشد که با یک بچه شش ماهه قصد دارند ایران رو با دوچرخه بگردند ولی وقتی لحظه به لحظه در سفر دنبالشون میکردم هم بهشون افتخار کردم و هم بر تصمیمم جدی تر شدم. همچنین باگروههای دوچرخه سواری تهران هم آشنا شدم که مهمترینشون که به من این انگیزه رو داد که در تهران هم میشه از دوچرخه به عنوان وسیله نقلیه استفاده کرد گروه بازچرخ و صدرای عزیز بود. باهاش صحبت کردم و من رو خیلی تشویق به این کار کرد از همه بیشتر.

خسته از ماشین
خسته از ماشین


من و صدرای عزیز
من و صدرای عزیز


همزمان داشتم درخصوص مدلهای دوچرخه هم تحقیق میکردم که چه دوچرخه هایی توی بازار هست و شگفت زده میشدم از پیشرفت کیفیت و مدل ساخت برندهای خارجی و تعجب میکردم از بی خبری از برند های داخلی. با آقای هداوندخانی آشنا شدم و با ایشون تماس گرفتم. تقریبا با کنکاش توی سایتها مدل مورد نظرم رو انتخاب کرده بودم. من یک جاینت اسکیپ 3 میخواستم.

همسرم هم متوجه شده بود که مدتی است دوچرخه ذهنم رو مشغول کرده. حدود 6 7 سال بود که رکاب نزده بودم و اضافه وزن هم پیدا کرده بودم. اتفاقی یکی از دوستان قدیمی رو دیدم و متوجه شدم که قهرمان بدنسازی شده و باشگاه زده بود و کلی موفق بود. دعوتم کرد به باشگاهش. حدود 6 ماه پیشش تمرین کردم و 14 کیلوگرم وزن کم کردم.

لذت ورزش رو چشیده بودم و کلی توی زندگی و کارم تاثیر مثبت گذاشته بود. بعد از این کم کردن وزن بیشتر مصمم شدم به تهیه دوچرخه و جایگزین کردن دوچرخه به جای خودرو. تصمیمم رو گرفتم و انقدر عطش داشتم که روز 17 فروردین 96 رفتم مغازه با فروشنده کمی با هم صحبت کردیم و تصمیم ام رو بهش گفتم و ازش پرسیدم که دوچرخه برقی بخرم یا معمولی

قبلش با چند تا از کسانی که حرفه ای دوچرخه سواری میکردند مشورت کردم. بعضی هاشون تشویق می کردند ولی بیشترین نظری که از اطرافیان میگرفتم منفی بود و می گفتن یک هفته بیشتر استفاده نمیکنی.

همسرم اول مخالف بود ولی بعد که محکم بودنم رو در این تصمیم دید موافقت کرد و حمایتم کرد. فروشنده بهم گفت که دوچرخه برقی نخر و خوب نیست و اینکه نمیتونی باهاش توی طبیعت بری و ...

مدلی رو که انتخاب کردم رو گفتم ولی موجود نداشتند و گفت که باید حداقل یک ماه صبر کنم تا بار جدید (با قیمتهای جدید) برسه. غیر از اسکیپ مدل تالون هم مناسب بود و قبلا راجع بهش تحقیق کرده بودم و قیمتش هم مناسب بود. اون رو موجود داشتند و من همونجا خرید کردم. اعتراف میکنم که عجله کردم و مشاوره خوبی نگرفتم چون شخص مناسبی رو برای مشاوره انتخاب نکرده بودم ولیاین دوچرخه هم انقدر با کیفیت بود که کاملا ازش راضی ام.

من و دوچرخه ام
من و دوچرخه ام

ولی توصیه میکنم به عزیزان که قبل از خرید هدفتون رو مشخص کنید. برای دوچرخه سواری شهری اصلا نیازی به دوچرخه کوهستان ندارید. شما یک دوچرخه شهری نیاز دارید که شرکتهای دوچرخه سازی تحت همین عنوان اونها رو عرضه میکنند. قبلش حتما از سایتهای خود سازنده ها تحقیق کنید.

قبل از اینکه با دوچرخه به سر کار برم یک روز جمعه مسیر از منزل تا محل کار و بالعکس رو رکاب زدم تا هم با مسیر آشنا بشم و هم اینکه ببینم از نظر بدنی میتوانم یا نه. مسیر من یک مسیر 10 کیلومتری است که از منزل به محل کار عموما سرازیری است به غیر از دو قطعه صاف حدودا 3.5 کیلومتری. ولی در برگشت کاملا سربالایی است و باید مسیری را انتخاب میکردم که از پسش بر بیایم. در یک ماه اول حدودا 4 5 مسیر را تجربه کردم و از نرم افزار استراوا هم کمک گرفتم که 2 تا از مسیرها هم خلوت تر بود هم شیب کمتری داشت. ده روز اول بدنم آماده نبود و در برگشت 3 بار توقف میکردم تا نفسی تازه کنم. اوایل مسیر 10 کیلومتری برگشت رو 75 دقیقه ای میومدم ولی بعد از دوماه این زمان رو رسوندم به 35 تا 40 دقیقه و مواقعی که وقت دارم مسیرم رو اضافه میکنم و به 15 یا 20 کیلومتر میرسونم.مصرف بنزین من بسیار کم شده قبلا ماهی حداقل 60 لیتر مصرف میکردم که الان رسیده به 40 روزی 30 لیتر که اون هم خیلی اش مصرف من نیست و مواقعی ایه که همسرم از ماشین استفاده میکنه یا اینکه دوتایی باید جایی بریم.

دیگر نکاتی که از این دو سال به دست آوردم این بود که سایز دوچرخه بسیار مهمه که متناسب با شما باشه. انتخاب مسیر در شهر بسیار میتونه به راحتی و لذت بخش بودن رکاب زنی تون کمک کنه. در فصول مناسب لباس مناسب. من اوایل از کوله پشتی استفاده میکردم ولی برای مسیر من که در برگشت از محل کار حدود 1 ساعت و کاملا سربالایی است اصلا مناسب نبود و خستگی و تعریقم رو افزایش میداد. ترک بند تهیه کردم و خیلی در راحتی ام تاثیر داشت. تا میتوانید دوچرخه تان را به چراغ مجهز کنید. به نظر من در شهر شدت نور خیلی بالا نیاز نیست در عوض اطمینان از دیده شدن مهمه که با تعداد زیادی چراغ میتونید این احتمال رو افزایش بدهید. رعایت قانون بسیار مهمه چون جامعه دوچرخه سواری در ایران نو پاست و اگر از الان این قانون مندی رعایت شود در آینده که تعداد دوچرخه سواران شهری زیاد خواهد شد همچون موتور سواران بی نظمی را در خیابانها شاهد نخواهیم بود.

این بخشی از مسیر من و انتخاب دوچرخه به عنوان وسیله نقلیه بود.


دوچرخهدوچرخه سواری شهریزندگینامهسه شنبه های بدون خودرورکاب سفید
دوچرخه سوار شهری ، مدیر برنامه ریزی و کنترل پروژه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید