به بهانه شروع ماه مهر، تصمیم گرفتم از تصمیم وزارت فخیم و فهیم آموزش و پرورش مبنی بر حذف بعضی از دروس قدیمی مثل «#خانواده_آقای_هاشمی »، «#کوکب_خانم»، «#حسنک_کجایی؟» و «#تصمیم_کبری» حمایت کنم.
یکی از جذابترین درسها برای من، درس سفر خانواده آقای هاشمی و زنگ تعلیمات اجتماعی بود که انگار من هم با بال خیال با آنها همسفر میشدم، ولی چه خوب که حذف شد، آن سالها آقای هاشمی کارمند اداره پست کازرون بود که به اداره پست نیشابور منتقل شده بود، آنقدر اوضاع مالی کارمندیشان خوب بود که سر راهشان در هر شهری توقف و سیر و سیاحت کردند ولی حتما تا الان آقای هاشمی بازنشسته شدند و با زحمت و التماس به این و آن نگهبان یک شرکت خصوصی شده چون حقوق کارمندی کفاف اجارهخانه، انواع قسط و قبض و خورد و خوراک و پوشاک را نمیدهد. پسرشان علی که آن سالها کلاس سوم بود و هرسال با تمام ما دهه شصتیها همکلاسی، بعد از گرفتن لیسانسش، چون که نه پول داشت و نه پارتی، حالا با یه پراید قسطی مدل ۸۴، به تهران آمده و راننده اسنپ شده تا شاید بتواند چهارسال دیگر پولی برای عروسی با نامزد پنج سال عقدکردهاش دست و پا کند، خواهرش مریم هم که یک سال از او کوچکتر بود وضع بهتری ندارد، با مدرک فوق لیسانس حالا در یکی از سالنهای زیبایی ناخنکار شده، مادرشان طاهره خانم هم بخاطر قرض زیاد و نگرانی بابت آینده فرزندانش دچار افسردگی و ناراحتی اعصاب شده، مادربزرگ که آن سالها با آنها زندگی میکرد، مبتلا به آلزایمر شده ولی آقای هاشمی توان تهیه داروهای مادرش ندارد.
کوکب خانم مادر عباس که زن باسلیقهای بود و از مهمانان سرزدهاش با نیمرو و ماست و کره و پنیر پذیرایی میکرد حالا با این تورم حتی توان خرید یک شانه تخممرغ را ندارد و هربار با صدای زنگ خانه بند دلش پاره میشود.
ما دیگر نمیپرسیم حسنک کجایی؟ چون اصلا حق پرسیدن نداریم حسنکها یا در زندان خودکشی میکنند یا کلا ناپدید میشوند، ما مدتهاست سراغ هیچ حسنکی را نمیگیریم.
کبری هم دیگر اصلا کتاب نمیخواند که زیر درختی جا بگذارد، سرش را در شبکههای اجتماعی با خبر تغییر جنسیت فلان بازیگر، دستگیری فلان رقاصه و اخبار زرد و بیمفهوم گرم کردهاند.
من که موافقم با حذف همچین دروس ناامیدکنندهای، از همین تریبون کمال تشکر و قدردانی را بابت این تصمیم به جا و شایسته از #وزارت_آموزش_و_پرورش دارم.
#مهناز_صوفی