راستش را بخواهید این یکی از معضلات زندگی خودم است. تجربه بسیاری از بازیها برای من خسته کننده شده و میدانم که در این گوی زیبای آبی، خانهمان زمین در چنین حس غیرفرخندهای تنها نیستم.
اما اگر فقط بحث من و عده ناچیز دیگری بود که عمری را به بازی کردن سپری کردهاند (و در خصوص من که اصول نقد و حتی ساخت آنها را هم بیرون کشیدهام)، خم به ابرو نمیآوردم. گاز میدادم، در بین خطوط حرکت میکردم و دور میشدم. اما مسئله این نیست، قضیه عمده گیمرهایی هستند که سن برخی از آنها به انگشتان سه دست فرضی هم نمیرسد!
البته که این سناریو برای همه بحرانی نیست و سعی میکنیم با پیشنهادهایی که در این مقاله ارائه میدهیم، شما را وادار کنیم از بازیهای خسته کننده فرار کنید! در سناریوهای حاد هم سعیمان را خواهیم کرد اما قول نمیدهیم!
معمولاً وجود چالش، عنصر غافلگیری و همچنین جریان یافتن حس ماجراجویی، ۳ اصل اساسی هستند که گیمرها را در بازیها ترغیب به تجربه بیشتر میکنند. هر چه بیشتر در این مقاله عمیق شویم، بیشتر درباره این ۳ عنصر سخن خواهیم گفت. نخست، به احتمال زیاد سادهتر شدن بازیها برای شخص شما است که حس خسته کننده بودن را منتقل میکند.
بنابراین عنصر اول یک بازی یعنی چالشبرانگیز بودن دیگر برایتان موضوعیت ندارد. اما چرا؟ در واقع بسیاری از مواقع این مشکل به خود شما باز میگردد. وقتی کار زیادی را بارها و بارها، به شیوههای مختلف تجربه میکنید، در انجام دادن آن مهارت پیدا میکنید. اگر چندین سال است که به وسیله ویدئوگیم سرگرم میشوید، حدس میزنیم ژانرهای زیادی را تجربه کرده باشید. به عبارت دیگر شما در گیمپلی بازیها استاد شدهاید و موارد خیلی کمی هستند که بتوانند شما را به چالش بکشند.
رقابت موجود در بازیهای آنلاین هم تقریباً چنین چالشی را ایجاد میکند و اگر یک گیمر آنلاین ماهر هستید، چنین عناوینی هم برای شما خسته کننده خواهند بود. اولین پیشنهاد ما در این مقاله این است که بازیهای سختتری را امتحان کنید. بازیهای هاردکور، سولزبورن (سولزلایک) یا روگلایک و روگلایت معمولاً سطح دشواری بالاتری دارند و شاید بتوانند دوباره شما را درگیر کنند.
جدای از گیمپلی و بازیهای گیمپلی محور، یکی دیگر از مشکل تجربه زیاد بازیها این است که شما با سایر اجزای بازیها هم انس میگیرید و میتوانید اتفاقات زیادی را پیشبینی کنید. این اتفاقات از اجزای ساده بازی تا داستان، روایت و شخصیتپردازی آن را شامل میشوند.
مثلاً میدانید که وقتی وارد محوطه بزرگی میشوید و هیچ دشمنی در آن نیست، احتمالاً با یک باسفایت مبارزه خواهید کرد. یا در سناریوی دیگری میتوانید حدس بزنید که در موقعیتهای خطرناک، به هر حال شخصیت اصلی زنده خواهد ماند. حتی اوقات زیادی وجود دارد که قادر هستید حدس بزنید در کدام قسمت، چه راز یا جایزهای پنهان شده و چه بسا که قرار بود برای شما شگفتانگیز هم باشد!
در نتیجه در این شرایط عنصر غافلگیری چندان در خصوص شما صدق نمیکند. شما در مواقعی نیز میتوانید کلیشههای رعایت شده در شخصیتپردازی شخصیتها را تشخیص دهید یا بفهمید که کدام پیچش داستانی را تجربه خواهید کرد. در این حالت پیشنهاد میکنیم سراغ بازیهای کمتر شناخته شده یا قدیمی بروید. هر چند این بازیها هم شاید قابل پیشبینی باشند اما حداقل از کلیشههایی استفاده میکنند که اکنون رواج کمتری دارند.
دوران خاصی در دنیای بازی بود که بازیها هر چند خیلی پیشرو به نظر نمیرسیدند اما تعداد کثیری از محدودیتها هم دیگر وجود نداشتند. نسل ششم و هفتم بازیهای ویدئویی چنین حالتی داشت. دورانی که برخی از مفاهیم به دلیل پیشرفتهای فنی برای اولین بار امکان تحقق پیدا کردند اما برخی از محدودیتها هم پابرجا بودند و بازیسازان را وادار به استفاده از خلاقیت میکردند.
به این ترتیب در آن بازه زمانی یک تعادل بزرگی بین پیشرفت و بازدارندگی وجود داشت که منشا خلاقیتها و نوآوریهای بسیاری بود و امروز به نظر میرسد چنین چیزی را نمیبینیم. اکنون بازیها سرشار از جلوههای بصری و شنیداری غنی هستند و میتوانند دنیاهای بزرگی را در خود جا دهند. متاسفانه انگار همه توجه بازیسازان به سمت همین موارد است و آنها فراموش کردهاند که باید بازیهای منحصر به فرد بسازند، نه بازیهای خسته کننده و طولانی!
حتی بازیهای خطی هم مملو از مراحل فرعی هستند که خیلی از آنها هیچ حس ماجراجویی، پرسهزدن و اکتشافی را ایجاد نمیکنند. حس اکتشاف و ماجراجویی راستین گیمر در چنین شرایطی که نقشه یا محیط پر از مراحل تکراری است، ارضا نمیشود. با این حال ما در اینباره هم یک پیشنهاد داریم. بازیهای مستقل را امتحان کنید! این بازیها منبع ایدههای نو هستند و معمولاً از نمایش محتوای تکراری اجتناب میکنند. در این بازیها شما همیشه در عجب هستید که یک وجب آن طرفتر چه چیزی است یا با چه مکانیزم جدیدی رو به رو خواهید شد.
البته که خیلی از ما انسانهای به ظاهر بالغ، هنوز کودکانی هستیم که نمیدانم کی، چشمانمان را بستیم و حتی قبل از آن که باز کنیم، صدای بزرگ شدن را شنیدیم. حالا اتفاقاً چشمانمان را هم باز کردهایم و ناراحت هستیم که چرا کسی آمدن چنین روزهای طاقتفرسایی را به ما هشدار نداد.
شاید بازی کردن را هم گهگاهی بهانه میکنیم تا از مسئولیتهایمان فرار کنیم، ولی آنها که قرار نیست جایی بروند، نه؟ هر چند همیشه هم بازی کردن را بهانه قرار نمیدهیم و همه انسانها با هر سن و سالی میتوانند از معجزه این صنعت لذت ببرند ولی باور کنید چنین بلوغی در فکر و ذهن به آن عددی نیست که سن شما را نشان میدهد.
بعضی از ما جرئهای از جوانی را به اجبار یا به اختیار اما باز هم به لطف جبر زمانه دور ریختیم تا مسئولیتهای کهنسالی را پیش از بزرگسالی به جان بخریم؛ این درد را به جان بخریم تا دردهای اجباری دیگر به واسطه طفولیتمان، به جان خریده نشوند.
پیشنهاد؟ متاسفم! این شبیه چراغ ترافیک است که یک بار سبز میشود و حتی اگر دوباره سبز شود، هرگز نمیتوانید از همان خیابان عبور کنید. نتیجتاً اگر احساس میکنید به این خاطر نمیتوانید از بازیهای ویدئویی لذت ببرید، احتمالاً با بازیهای بزرگتری سرگرم شدهاید. حداقل قبل از آن که صفحه Game Over پایین بیاید، به خودتان ایمان بیاورید! شاید این دفعه حتی نتوانید چشمهایتان را باز کنید، شاید حتی قادر نباشید قبل باز کردن چشمها، چیزی را بشنوید. پس الان گوشهایتان را باز کنید، بشنوید، صدای مرگ زمزمه میکند: برنده این بازی شما نخواهید بود، همه از قبل باختهاند، بیمحابا لذت ببرید.
منبع: پلی پاد تی وی