هر آدمی قصهی خودش رو داره، هر آدمی دنیای خودش رو.
تو شاید هیچوقت نفهمی توو ذهن مسافری که کنارت نشسته، آدمی که اونطرف خیابون منتظر ایستاده، یا کسی که توو پیادهرو از کنارت رد میشه؛ چی داره میگذره. ندونی به چی داره فکر میکنه و روحش کجاها سیر میکنه...
هر آدمی قصهی خودش رو داره، هر آدمی غصهی خودش رو.
شاید خیلی نتونی برای قصهها و غصههای همهی آدمها کاری انجام بدی؛ شاید فقط یه جایی از قصه همراهشون باشی، یه جایی از غصه گوش شنوا و دست گرمی باشی که دستشون رو میگیره. شاید گاهی فقط در حد یه لبخند باشی و یا در حد تعارف کردن یه بیسکوئیت شیرین؛ برای کم کردن تلخیای که ته دلشون بود و، از چشمهاشون دیدیش...
میدونی، هرچیزی که بودی؛ فقط سعی کن بخشی از غصه یا دلیل غصهشون نباشی. قسمت تاریک قصهشون نباشی.. آره، اونی باش که بیسکوئیت شیرین تعارف میکنه. اونی باش که حتی فقط چندثانیه در حال رد شدن از کنارشون، لبخند میزنه. اون چندثانیه لبخند باش. چندثانیهست اما، حال خوبش، اثرش، خیلی بیشتر از این حرفهاست...