MAHSA TAHZIBI
MAHSA TAHZIBI
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

فرودگاه و داستان‌هایش...

الان تازه سوار هواپیما شدم. دارم می‌رم ترکیه. تو راه فرودگاه به حسام داشتم می گفتم که من آخرین بار اینجا شش سال پیش اومده بودم. برای سفر هند. اون موقع یادمه خیلی استرس داشتم اونقد که شوق هند رو نداشتم. استرسم از فرودگاه بود. از خود فرودگاه خیلی می ترسیدم. علت: فکر می کردم از این بلندگوها که اعلام می‌کنن، من متوجه نمی‌شم و پروازمو از دست می‌دم. هرچی بابام می‌گفت بابا من این همه خارج رفتم از این فرودگاه و هیچی هم از دست ندادم. تابلوها رو ببین فقط. داشتم فکر میکردم بابا اصلا از وجود اون صداها بی‌خبره. حتی نمی‌دونه اونیکه داره اعلام می‌کنه زن ه یا مرد. به نظرم بی خبری از کم خبری بهتره. وقتی می‌دونی چیزی وجود داره ولی نمی‌فهمی چیه، خیلی ترسناکه. خلاصه بعد از خداحافظی از بابام و مامانم، من یهو بغضم ترکید. احساس رها شدن در وسط جنگ صداها و بلندگوها داشتم. رفتم جلوی گیت و رو صندلی ردیف اول نشستم. یکهو رضا شفیعی جم رو دیدم و بدتر گریه‌ام گرفت. من ازش متنفر بودم و دیدنش باعث شد حس کنم بدبیاری میارم :)) بعد خواستم برم دستشویی اما فکر اینکه از بلندگو چیزی بگن نفهمم نمی‌ذاشت برم داخل. خلاصه به هزار نفر گفتم میرم دستشویی :)))

من بدبیاری میارم مهسا خانم؟
من بدبیاری میارم مهسا خانم؟


نشستم تو لابی و فکر می‌کنم که من بعد از سفر هند یه تصمیمی داشتم. اونم این بود که هرسال یه سفر خارجی برم. من پنج سال بعد از هند گذشت که یه سفر خارجی رفتم اونم با خانواده. درواقع اجازه ندادن تنها برم. تو اون پنج سال هم نداده بودن. البته من تلاش زیادی نکردم. فقط سال بعد از هند خواستم برم ترکیه. اون موقع تازه با مفهوم هیچ‌هایک آشنا شدم و فکر میکردم ایران عمرا بشه. بذار برم ترکیه این کارو کنم. مثل بچه ساده‌ها اومدم برنامه و هدف سفر به ترکیه رو صاف صاف گفتم به خانواده. گفتند نمیشه :) دو سه روزی قهر و اینا گفتند نمیشه که نمیشه. از همون سال سفر هیچ هایکی رو داخل ایران کردم ‌ و عاشق سفر داخل ایران شدم.

حس خفنی با هیچ‌هایک داشتم
حس خفنی با هیچ‌هایک داشتم


این شد که برنامه سفر به خارج رو بیخیالش بودم گاهی هم میگفتم به خانواده که دلم می‌خواد برم ترکیه و میگفتن ایشالله با شوهرت یا باهم :))))) الان دارم می‌رم شوهرم دارم ولی بی شوهر تو پروازم :)))) ولی خدایی این چه ظلمیه والدین می‌کنن در حق ما، به جای اینکه تشویقمون کنن به رفتن دیدن و تجربه کردن، به موندن و ندیدن و خطا نکردن. دوستم یه چیز خوبی می‌گه: آدمی که اشتباه نکرده تو زندگیش به خاطر اینه که اصلا کاری نکرده تو زندگیش. همین امروزم استوری یکیو دیدم که میگفت: آدم کم خطا، بدخطاست. اره واقعا.

حالا من گاهی تو خلوت خودم که فکر می‌کنم احساس می‌کنم نمیذارم بچم زود بره سفر یا بعضی کارایی که خودم کردم رو بکنه. اینم خوب نیست و نشونه ی بدی هست. باید بفهمم علتش چیه و چه‌طوری میشه درستش کرد. علتش البته خودم حدس می‌زنم اینه که هنوز ذهنم بسیار چارچوب سنتی داره.




وقتی سوار هواپیمای هند شدم و نفس راحت کشیدم از اینکه پرواز و از دست ندادم، تازه بدبختی شروع شد. مهماندار یا خلبان بود کی بود حرف می‌زد من نمی‌فهمیدم همشو :)))) نمی دونستم کسی اون گوشه هست که پانتومیم می‌کنه خلاصه هی به خودم گفتم برو بگو برو بگو یهو اکسیژن نیاز میشه به فنا میری :) اون موقع ها هنوز از اعلام اینکه کم شنوا هستم خیلی حس راحتی نداشتم. هیچی لحظه‌های آخر اون خانم رو دیدم که با دست به صورت نمایشی اون کارها رو می کرد. آروم شدم.

الان تو هواپیما نشستم. سمعکم رو دراوردم و که گوشم استراحت کنه. :)

هنوز پرواز نکردیم چون در یکی از جامه دانه‌ها از جاش درومده. دارن درستش میکنن.

اخرش به جای درست کردنش، تصمیم گرفتن بکننش :)
اخرش به جای درست کردنش، تصمیم گرفتن بکننش :)


هروقت می‌خوایم پرواز کنیم دلم میگیره. مخصوصا وقتی که داشتم صحبتهای این مهماندار رو نگاه می‌کردم برای راهنمایی های معمول. اونجا که گفت ماسک اکسیژن رو وردارید، فکر کردم اون ۱۷۶ نفر تونستند وردارند ماسک رو؟ یا سوختند.....




یکی از سؤالایی که همیشه برای من ایجاد میشه اینه که داستان این قیمتای هواپیما از چی تعیین میشه؟الان اینی که بغل من نشسته بود پول بلیطش یک میلیون بیشتر از من بود و ما خدماتی که دریافت می‌کردند، برابر بود. خلاصه واقعا مایلم در موردش بدونم و ته توشو در بیارم.

پرسیدم از دوستم، میگه پکیج‌ها به فروشنده‌های مختلف فروخته میشه. فروشنده‌ها دیگه خودشون قیمت‌گذاری می‌کنند. عجبززز :) من بازم نگرفتم چرا انقد پیچیده‌ش می‌کنند؟ چرا کلا یک فروشنده نداره؟

به فرودگاه استانبول رسیدم. انقد سرگرم فیلمبرداری کردن بودم، اون قسمتی که باید می‌پیچیدم برای کنترل پاس رو نپیچیدم و رفتم تو قسمت ترانسفورماتور مسافران بین‌المللی. بعد فهمیدم اشتباه کردماما ارزشش رو داشت چون کلی چهره‌های مختلف دیدم. بامزه‌ترینش این یهودی‌ها بودند. انقد تو ایران چهره‌های مختلف نمی‌بینم، واکنشی تو دلم خیلی ضایعست. خلاصه کلی راه برگشتم. چک شدم و رفتم بار رو که بگیرم، خیلی طولانی بود. بعدها دوستم گفت اینها سیاست هر فرودگاه هست که مسافرت کجا بارشوه رو بگیرن. به خاطر نبود روابط خوب با ایران، ما رو میذارن جز آخرین لاین‌های سالن برای دریافت بار. هیچ می‌دونستی آینه‌هام هنوز داریم بدون ویزا میایم ترکیه برای چیه؟ برای قرارداد صدساله رضاشاه با آتاتورک بوده و پایان ۲۰۲۱ یا همون دی ماه ۱۴۰۰ باید ببینیم چه خواهد شد!

فرودگاهخرده‌خاطرهپرواز
من فرزند یه خانواده ناشنوام، خودمم کم‌شنوام. اینجا در مورد ناشنوایی و کم‌شنوایی حرف می‌زنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید