ارن جوانی 25 ساله بود که همیشه فکر میکرد خرید بیمه فقط دور ریختن پول است. او پولدار بود و ماشینهای گرانقیمت و خانهای لوکس داشت، اما هیچگاه حاضر نبود هزینهای برای بیمه آنها بپردازد.
اما یک شب، کابوسی ترسناک دید. در آن کابوس 10 سال جلوتر رفته بود و صاحب یک ماشین اسپرت گرانقیمت شده بود، اما بدون بیمه. ناگهان در حین رانندگی با سرعت بالا، کنترل ماشین را از دست داد و به شدت به یک کامیون برخورد کرد.
صحنهی تصادف وحشتناک بود، ماشین ارن کاملاً نابود شده بود. خود او هم دچار آسیبدیدگیهای شدیدی شده بود و در حال خونریزی بود. او را به بیمارستان منتقل کردند اما هزینههای درمان کمرشکن بود و ارن قادر به پرداخت آنها نبود.
وقتی از خواب پرید، نفسنفس میزد و وحشتزده بود. تازه متوجه شد که اگر بیمه نداشته باشد چقدر آیندهاش در معرض خطر خواهد بود.
فوراً تصمیم گرفت بیمهنامههای مختلفی برای ماشین، خانه و حتی برای جان خودش بخرد. او دیگر هرگز حاضر نبود چنین اشتباهی را مرتکب شود و آیندهاش را به خطر بیندازد. این کابوس باعث شد تا ارزش واقعی بیمه داشتن را درک کند.
روز بعد ارن بلافاصله به شرکت بیمه مراجعه کرد تا بیمهنامههای لازم را خریداری کند. اما وقتی قیمتها را دید شوکه شد! او فکر میکرد بیمه خیلی ارزانتر از این حرفهاست.
مشاور بیمه به او گفت: "آقای ارن، شما تا به حال هیچ بیمهای نداشتید و دیر تصمیم به بیمه کردن گرفتید. به همین دلیل پرداختی شما بالاتر از افرادی است که سالیان سال بیمه داشتهاند."
ارن ناراحت شد اما چارهای نداشت. او مجبور بود هزینههای بالای بیمه را بپذیرد تا دستکم از امروز به بعد از خودش محافظت کند.
این تجربه باعث شد تا ارن بیش از پیش متوجه اهمیت بیمه شدن از جوانی شود. او تصمیم گرفت که وقتی بچهدار شد، حتما از همان ابتدا برای آینده فرزندش بیمه عمر بخرد تا او هرگز دچار مشکلاتی که خودش با آن روبرو شد، نشود.
ارن با وجود مخالفتهای اولیهاش، سرانجام تصمیم گرفت تمام بیمهنامههای لازم را بخرد. او بیمه خودرو و مسکن را خریداری کرد و حتی بیمه عمر هم بست تا از آینده خانوادهاش محافظت کند.
اما مدتی بعد، اتفاق عجیبی افتاد. ارن دوباره همان کابوس را دید! در خواب دید که باز هم بعد از 10 سال دچار تصادف شدیدی شده و مصدوم میشود. اما این بار، با وجود آسیبدیدگی، احساس آرامش میکرد.
چون میدانست بیمهنامههایش همه هزینهها را پوشش میدهند. پس از بهبودی، با کمک بیمه، خودروی جدیدی خرید و زندگیاش را ادامه داد.
وقتی بیدار شد، احساس سبکی میکرد. انگار سنگ سنگینی از روی شانههایش برداشته شده بود. دیگر نگران آینده نبود. میدانست با داشتن بیمه، هر اتفاق ناگواری که بیفتد، میتواند زندگیاش را ادامه دهد.
از آن روز به بعد، ارن طرفدار سرسخت بیمه شد و به همه توصیه میکرد که هرچه زودتر بیمههای لازم را بخرند تا همچون او اسیر ترس و نگرانی نشوند.