"بچه ای کوچک و گریان در قاب تلویزیون، که دنبال آمبولانسی می دوید که مادر مرده بوسنیایی اش رو
حمل می کرد. "
هنوز نمی دونم موقع دیدن اون تصویر چند ساله بودم. احتمالا این از اولین تصاویریه که در حافظه من ثبت شده. اما تا امروز تقریبا با جزئیات می تونم راوی اون لحظات باشم. سال هاست فکر می کنم
که علاقه من به انتقال اخبار و افکار، از همون روز شروع شده.
وقتی می خواستم کارم رو به عنوان یک روزنامه نگار شروع کنم ، خیلی گیج شده بودم. منبع موثقی برای اینکه به من بگه چطور وارد بازار کار بشم در اینترنت پیدا نمی شد و دوستان روزنامه نگار هم نداشتم که بتونم از اون ها پرس و جو کنم و راه و چاه رو یاد بگیرم. فقط یک چیز رو می دونستم:«می خوام بنویسم.»
سال 90، هنوز دانشگاه رو تموم نکرده بودم و فکر می کردم همین که نسبت به اخبار کنجکاوم، دایره لغتم بدک نیست اطلاعات کلی در مورد اوضاع و احوال جهان دارم برای روزنامه نگار شدنم کافیه. بلاخره دست به کار شدم و 800 کلمه در مورد وضعیت زنان در افغانستان برای یکی از روزنامه ها نوشتم و با یک واسطه به دست دبیر سرویس بین المللش رسوندم.
وقتی اولین یادداشتم در روزنامه چاپ شد،سه نسخه از اون رو خریدم و با وسواس بارها خوندمش و بعد وقتی صفحه ها رو از ترس تا خوردن زیر فرش اتاق خوابم می گذاشتم، با خودم فکر کردم:«خوب دیگه راه افتادی، دنیای روزنامه نگاری منتظرته.» واقعیت داره. من واقعا در بیست و دو سالگی فکر می کردم با چاپ شدن تنها یک مطلب در یک روزنامه نسبتا پرفروش، یک روزنامه نگار واقعی هستم و جهان منتظر درخشش منه.
اما تا 4 سال بعد از این واقعه من نتونستم یک روزنامه نگار واقعی باشم. گاهی یادداشت هایی برای اینجا و اونجا می نوشتم که هیچ پولی از اونها نصیب من نمی شد و گاهی هم برای اینکه درآمدی داشته باشم، در سایتهای بی اهمیت خبر جابه جا می کردم. در بیست و شش سالگی وقتی که حتی به نظر خودم هم دیر میومد بالاخره جواب معما رو پیدا کردم.
پاسخ معما این بود: من برای روزنامه نگار شدن نیاز به یک آموزش اساسی داشتم. برای اولین قدم یک سر به خیابون انقلاب زدم. تعداد کتاب های مرتبط با خبرنگاری در کتاب فروشی ها زیاد نبود. اما با اون بودجه متوسطی که داشتم باز هم پولم به خرید تعداد محدودی از اونها می رسید. دلم رو به دریا زدم و از روی اسم، کتاب هایی رو انتخاب کردم که به نظرم برای یک مبتدی که نیاز داره با اصول اولیه خبرنگاری و روزنامه نگاری آشنا بشه خوب به نظر میومد.همون موقع ها همه از کلاس هایی می گفتند که وزارت ارشاد برای خبرنگارها برگزار می کرد. اما شرط شرکت در اون ها سابقه کار مداومی بود که من نداشتم. یکی دواه بعد، وقتی بلاخره کتاب هایی که خریده بودم رو تموم کردم و در مورد روزنامه نگار شدن یک چیزهایی دستم اومد، یک روز در صفحه اینستاگرام یک سلبریتی-طراح به یک آگهی برخوردم. یکی از روزنامه نگاران محبوبم، کلاسی برای آموزش روزنامه نگاری در هشت جلسه برگزار می کرد. هزینه کلاس اصلا کم نبود. اما برای من این تنها راه بود تا به آرزویی که توی سرم چرخ می زد برسم...