آدمی گاهی اوقات نمیفهمه. ایرادی هم نداره، دیگه عقل آدم ایجاب میکنه تا چه حدی بفهمه؛ البته عقل و دانش و تجربه و احساس. همه اینها در فهمیدن اثر دارن و در صورت نبودن یک کدوم از اینا یکی از حالات نفهمی رخ میده.
اولین موردی که اشاره کردم بهش نداشتن عقله ولی میخوام بذارمش واسه آخر چون پر و پیمون تره و هیجان انگیز تره اگه بگذارمش برای آخر.
پس با این اوصاف میپردازیم به دانش. نبودن دانش خیلی بد دردیه ولی خب درد صعب العلاجی نیست خوشبختانه. شده همه ما که به یک متنی بر بخوریم که توش کلمات عجیب و غریبی به کار برده شده باشه و اینطوری بشیم که: ها؟ بعد از حضرت گوگل بهره میگیریم و میبینیم آهااا همین بود؟ این میشه مثالی ساده و بارز برای نبود دانش. یا اصلا یه مطلبی درمورد یک موضوعیه که هیچ اطلاعی درمورد اون نداریم. حالا این معضل با دوتا سرچ گوگل به راحتی حل میشه. البته نه در تمام مواقع؛ گاهی اوقات موضوع خیلی تخصصی تر از این حرفاست. این موقعست که کلا بیخیالش میشیم چون ایرادی نداره. قرار نیست که از همه سوراخ سنبه های دنیا خبر داشته باشیم که.
حالا نبود تجربه. این نمونش هم خیلی زیاده فت و فراوون ریخته. یه مثال بارزش میشه نصایح والدین به فرزندان. این نصیحت ها و هشدار ها که برای فرزندان همیشه بوی خودخواهی و محدودیت میدن از تجربه اون پدر یا مادر بنده خدا ناشی میشه. گاهی ممکنه چندان هم بیراه نگن و از یکسری تجربه های منطقی و واقعی به چنین نتایجی رسیده باشن و خب شایدم فقط از طریق دانش و آگاهی باشه! بله این دلایل نفهمی بالکل خیلی در هم تنیده و بهم نزدیکن. ولی خب به طور کلی نبود تجربه به سن فرد و زندگی ای که زیسته یا نزیسته ربط داره.
نبود احساس یا درک. این یک چیز کاملا شخصیه و هیچ اجباری نیست که حتما چیزی که باهاش ارتباط نمیگیرین رو بفهمین. بعضی چیزا همینطور نفهمیده باقی میمونن چون صرفا مغز ما درکی از اون موضوع نمیتونه داشته باشه و لزومی هم نمیبینه. یک چیزی مثل اعتقاد میمونه؛ آدم خیلی به سختی میتونه اعتقاد بقیه رو بفهمه چون هیچ ارتباط و درکی از اون چیزی که اون طرف رو به سمت اون اعتقاد سوق داده نداره. مثلا هیچوقت یک فیلسوف نمیتونه حال یک عارف رو بفهمه و هیچ عارفی هم نمیتونه تکیه بی نهایت فیلسوف رو به عقل و منطق هضم کنه. البته درک و احساس چیزیه که تغییر میکنه و شما شاید یک چیزی رو در یک برهه زمانی احساس نکنین ولی چند سال بعد جزوی جدا ناشدنی از وجودتون بشه.
و در نهایت نبود عقل. نبود عقل خیلی بده. هرچیزی که میبینین و میخونین در صورت نبود عقل مثل یک کلمات به کلی غریبه میمونن که روی هوا معلقن و شما نمیتونین درست کنار هم بچنین و هر چینش و آرایشی که به این کلمات میدین همگی بی معنی و مفهومن. در این زمان باید بگم دوست عزیز تبریک میگم شما کم عقلین! نه بنده قصد توهین ندارم ولی خب عقل در اینجا یعنی چیزی ترکیبی از همه اینهایی که عرض کردم. نبود دانش و تجربه و البته درک. کم عقل بودن اصلا چیز بدی نیست. بنده به شخصه هرموقع به این پی میبرم که کم عقلم هیجان زده میشم که کلی چیز دیگه خارج از تصور من توی این دنیا موجوده که منتظر فهمیده شدنن. البته بماند که حالت نخوت بی نهایتی هم به من دست میده به خاطر همین کم عقلی؛ ولی خب بیاید نیمه پر لیوان رو ببینیم.(حتی اگه فقط یک قطره از این نیمه پر باقی مونده باشه.)
بله خلاصه نفهمیدن چیز خوبیه. همینکه متوجه این نفهمیدنه بشید نشون دهنده اینه که شما اونقدرم نفهم نیستید. ولی خب در نهایت کی اهمیت میده کی میفهمه کی نمیفهمه؟ در نهایت همگی یه مشت نفهمیم دور هم، حالا بعضی با بیشترین مقدار نفهمی بعضی ها کمتر. تهش که همه میمیریم.