ای کاش به دنیا نیامده بود
درختی تنها ، دل خوش به پرندگانش بود
چراغی کم سو، دل خوش مرده های قبرستانش بود
مردی نا امید، که انتهای داستانش بود
دل خوش به هم سلولیه زندانش بود
سایه شب، چتری برای دردهایش بود
دود سیگار، یادگاری از ..... بود
محلول در مردابی به اسم زیستن بود
مثل چشمی بی اراده، محکوم به دیدن بود
باخته بود اما، بدنبال بردن بود
می خندیدو در انتظار مردن بود
رنگین کمان روز بارانی اش، قرصهای رنگی بود
تلخ بود اما نوستالژی قشنگی بود
یک جمله همیشه هک بود بروی دیوارش
"زندگی را باید کرد انکارش"
درونش جنگی بود بین آرزوهای سوخته
حرفهای نگفته و دهانی دوخته
حسرتی داشت ولی، با تلخی اش کنار آمده
که "ای کاش به دنیا نیامده بود"