آرزو بیرانوند
آرزو بیرانوند
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

قبول کن

"قبول كن كه كسي مثل ما 

به غربت ميراث عشق واقف نيست 

ميان كوچ پرستو و افتاب بهار 

كدام راه به آغاز ما مي انجامد؟ 

تو را و هر غزلي را 

كه در ميان كف دستهاي تو روئيد 

چه عاشقانه سرودم! 

من از كدام طرف در تو اوج مي گيرم؟ 

و آن طراوت گم كرده را 

ميان گرمي آن بوسه هاي شيرينت 

دوباره مي بينم؟ 

بيا و دست مرا باز هم نوازش كن 

در اين خرابه كه حتي خداي من مرده است 

بيا و شانه خود را حصار عشقم كن 

من هيچ از تو نمي خواهم 

فقط مرا ز سايه هاي درختان خاطرات قديمي جدا مكن! 

مرا و خاطره هاي مرا ز ياد مبر! 

به اعتبار كدامين غزل كه مي خواندي 

به انتظار كدامين فرج كه مي گفتي 

جواني ام بفروشم؟ 

جواني ام مي رفت 

و من به دست خود آنرا 

به يك نفس كشيدن با تو فروختم 

كدام ليلي و مجنون؟ 

كدام خسرو و شيرين؟ 

كسي دوباره چو فرهاد مي رسد از ره؟ 

كسي صداي شكست غرور سختم را 

صداي پاي تركهاي بغضهايم را 

دوباره مي شنود؟ 

به ياد آتش چشمان پاك و زيبايت 

هجوم سردي دي را 

ز ياد مي بردم 

بيا و گرم كن اين جسم خسته سردم 

به گرمي نفسي عاشقانه محتاجم 

بيا و با من باش."

آرزوبیرانوندآرزوبیرانوند mahshar666mahshar666ارزوبیرانوندشعر شاعر داستان دکلمه نویسنده ارزوبیرانوند
من به غمگینترین حالت ممکن شادم...نویسنده،خواننده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید