آرزو بیرانوند
آرزو بیرانوند
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

گریست

بامداد لرستان
بامداد لرستان



گریست

امشب فَلَک ، به غُربت و تنهایی ام گریست
چشمانِ شب ،به ناله ی شیدایی ام گریست

بر آسمان ڪه خیره شدم ، با دوچشــمِ تر
رُخسارِ مَه گرفت و به رسوایی ام گریست

گَشــتم مریض و خســته ، زِ تقدیرِ روزگار
چشـــمِ دلـم ، زشـدّتِ بیماری ام گریســت

هرکَس که قصّه ی غم و هجران من شنید
از شَرحِ غصــّه ها و گـرفتاری ام گریسـت

گِردابِ غم ،به ورطه یِ طوفان مرا سـپُرد
موجِ بلا، به بی کَسی و خواری ام گریست

جــورِ زمـان ، جـوانی و شادابی ام گرفت
دنیــا به عُمــقِ فاجـعه و زاری ام گریست

صیّـادِ سـنگ دل ، چـو مـرا در قفس بدید
غمگین به فکر چاره ی آزادی ام گریست

پژمُرده شـد چو غنچه ی دل، موسـمِ بهار
بادِ خَـزان ز شِڪوه ی بیدادی ام گریست

رفتم به میڪده ، ڪه شـود بارِ غم سبُک
ســاقی به منـظـَرِ دلِ طوفانی ام گریست

با یادِ خاطــرش ، به دل آشـــوب شـد بپا
مِی در سـَبو،به حالِ پریشانی ام گریست

آن آشــنایِ رفتــه زِ بـَـــر ، آمــد و بــدیــد
ویـرانســـرایِ صحنِ دلِ خالی ام گـریست

یارب مکن به وادی صبر امتحان مـــــــرا
بیگـانه هم به بخت و بداقبالی ام گریست

من به غمگینترین حالت ممکن شادم...نویسنده،خواننده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید