دوستم آیدا هر از گاهی بی مناسبت بهم کتاب هدیه میکنه. پنجشنبه هفته گذشته یه کتاب از نویسنده مورد علاقش "رومن گاری" بهم هدیه کرد. اسم کتاب زندگی در پیش رو هست با ترجمه لیلی گلستان. راوی کتاب یک پسر بچه عرب به اسم محمد هست که به دست یه زن یهودی بزرگ میشه. شخصیتهای کتاب از هر جنبه ای که بهشون نگاه کنید با هم در تناقض هستند. نژاد، دین، سن، زیبایی چهره، سرگرمی ... اما با همه این تضادها، همدیگرو بیش از اندازه دوست دارند. اون حس ناب دوست داشتن، اون انسانیت، چیزایی بودن که حس میکردم گم کردم و بهشون نیاز داشتم. بعد از اتفاقات آبان ۹۸ و کشته و دستگیر شدن اون همه آدم، داشتم تمام نشونه های افسردگی رو تو خودم می دیدم. بخاطر سکوتم، وجدانم خیلی سنگین بود. اتفاقات هفته اخیر و کشته شدن حدود دویست نفر آدم بر اثر سو مدیریت شد آخرین ضربه ها به روحیه ای که سعی میکردم زنده نگهش دارم. اونجا بود که این کتاب به دادم رسید. نت رو قطع کردم و شروع کردم به کتاب خوندن. شروع کردم به همزادپنداری با پیرزن یهودی که از آشوویتس نجات پیدا کرده بود. نابودی هیتلری که اون همه قوای نظامی داشت و تا حد تصرف یه قاره پیش رفته بود، شد مرهم زخم من. شد نشونه اینکه ظلم باقی نمیمونه و ظالم هرچقدر بیشتر قله های ظلم رو تصرف کنه، سخت تر زمین میخوره. بن بستی که دچارش بودم شد انگیزه. انگیزه برا کنار زدن افسردگی و ناراحتی و پیشبرد زندگی. برا پیروز شدن بر ظالم. اگر این عنوان رو برای این کتاب انتخاب کردم، چون یه انتخاب درست، تو زمان درست، تو مکان درست بود که به دستم رسید و نجاتم داد.