Mahshid Haghighat
Mahshid Haghighat
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

تجربه‌ی مشترکِ رها کردن

چندروز پیش مراجعی داشتم که دقیقاً با مسئله‌ای دست و پنجه نرم می‌کرد که من به خاطرش به روان‌درمانگر پناه برده بودم! رها کردن... چند ماه پیش با حالِ زار و پریشان به کلینیکی مراجعه کرده بودم تا مصاحبه‌ای با یکی از درمانگران تحلیلیشان داشته باشم و در همان مصاحبه متوجه شدم بخشی از من نمی‌خواهد، به انتهای مسیری برسم و درواقع مرحله‌ی برداشت را انجام دهم. چندین سال بود که فقط درگیرِ کاشت بودم و اجازه نمی‌دادم از این مرحله فراتر بروم، به هزاران دلیل...

پیشنهادِ آن درمانگر، درمان گروهی به سبک یالوم بود، چندین ماه است که به این درمان ادامه داده‌ام و مسیرهای دیگری برای درمان فردی و زوج درمانی هم برایم باز شده و الان نه تنها تقریباً به علت‌های رها کردنم پی برده‌ام بلکه ده‌ها درِ دیگر هم به رویم باز شده که تک تک باید به همه‌ی آن‌ها بپردازم. اما چیزی که در رها کردن من را اذیت می‌کرد، نداشتنِ دستاورد با وجودِ تلاش بود که خدا را شکر از همان روز مصاحبه تا به حال، فرآیند درمان من شروع شده و حالا می‌توانم بگویم تا حدی از کوچینگم برداشت داشته‌ام...

از آن‌ جایی که هنوز روان‌درمانگر نیستم تا بتوانم ریشه‌ای به مراجعم کمک کنم تا مثل خودم مشکلش تا حد زیادی برطرف شود ( البته هرکسی هم توانِ عمیق کار کردن و رو به رو شدن با واقعیت‌های روانش را ندارد ) تا جایی که می‌توانستم فقط با کوچینگ به او کمک کردم تا به نقطه‌ی رها کردنش بپردازیم و بررسی کنیم که این بار وقتی خواست رها کند باید چه کارهایی را انجام دهد و او توانست به نتایج خوبی برای خودش برسد اما این در دلِ من ماند که ای کاش او هم می‌توانست ریشه‌ای به مسئله‌اش بپردازد و کاش توانش را داشت تا حالِ بد را تحمل کند؛ البته من نمی‌دانم دلایل اصلیِ رها کردنِ او چه بودند اما حدس می‌زنم عمیق‌تر از آن باشند که بتوان با راهکارهای سطحی برطرفشان کرد. از آن جایی که من معمولاً تجربیات مشترک با مراجعان پادکست آینه را اینجا مطرح می‌کنم، این مراجع مراجعی نبود که رابطه‌ی بلندمدتی با او داشته باشم اما خداروشکر مراجعانی هستند که می‌توانم در بلندمدت روی مسائلشان کار کنم تا کم کم، از بندِ اسارتِ موانع درونیشان آزاد شوند؛ ای کاش همه کوچ یا درمانگری بلندمدت کنار خود داشتند یا دائماً به خودکاوی و خودمربیگری می‌پرداختند تا بتوانند زندگی را جورِ دیگری، جورِ سالمی، هم تجربه کنند و تا این حد در زندانِ درونشان زجر نکشند...

قضیه‌ی ما به این شکل بود که اوایل کاری را با ذوق و شوق و اراده‌ی بالایی شروع می‌کردیم، در حدی که همه از بیرون، یک انسان منظمی را می‌دیدند که به زودی به اهدافش می‌رسد، اما به نقطه‌ای می‌رسیدیم که دیگر خبری از آن همه انرژی و انگیزه نبود و دیگر شاید حسمان را هم نسبت به کاری که عاشقش بودیم از دست می‌دادیم! اتفاقاً دیروز داشتم به این مسئله نگاه می‌کردم که من معمولاً وقتی می‌ترسم، برای کاری خیلی خوب آماده می‌شوم اما وقتی مدتی از آن گذشته باشد دیگر آن قدرها هم برایش تلاش نمی‌کنم؛ شاید به خاطر ترس باشد شاید کنجکاوی یا شاید بیدار بودنِ مغزمان در تجربیاتِ اول! اما هرچه هست بعد از مدتی به کل ناپدید می‌شود و اگر حواسم نباشد و شعله را روشن نگه ندارم به خودم می‌آیم و می‌بینم که آن کار را هم رها کرده‌ام و خاکستری بیش باقی نمانده... شاید این مسئله‌ی خیلی از انسان‌ها باشد و دلایلِ فیزیولوژی داشته باشد اما من به این رسیدم که دلایلِ من در این مورد عمیق هستند و باید با دقت و تلاش بیشتری به آن‌ها بپردازم، فعلاً که با یادآوری، عادت سازی و طرز فکرهای سالم توانسته‌ام این آتش را روشن نگه دارم، امیدوارم بتوانم هرروز هیزم برای روشن نگه داشتن فراهم کنم.

به نظرم بخشی از رها کردن‌های همه‌ی ما به انتظاراتِ غیرواقع‌بینانه‌مان هم برمی‌گردد، یعنی توقع داریم در هر کاری که وارد می‌شویم در آن موفق شویم، بعد انتظار داریم چندتا از این کارها را همزمان انجام دهیم، بعد می‌خواهیم همان اوایل هم نتایج زحماتمان دیده شود و ... به شخصه تا مدت‌ها وقتی کاری، آن طور که می‌خواستم نتیجه نمی‌داد ناامیدی عمیقی را تجربه می‌کردم و در ادامه هم این ناامیدی من را غرق می‌کرد تا جایی که اصلاً لایقِ ماندن در آن مسیر نباشم! دیگر چیزی از من باقی نمی‌ماند که بخواهم به مسیرم برگردم و باز هم تلاش کنم یا اینقدر طولش می‌دادم که فاصله‌ی تجربه‌هایم زیاد میشد و دیگر سخت‌تر بود شکست خوردن. الان که این مطالب را می‌نویسم واقعاً حسرت می‌خورم که چرا زودتر فکری به حالِ این حجم از رها کردن هایم نیفتادم تا الان بیشتر از توانمندی‌هایم استفاده کنم اما دیگر گذشته و این مسئولیت من را در حال حاضر سنگین‌تر می‌کند تا تلاشم را بیشتر کرده و جبران کنم. فکر می‌کنم الگوهای مانعیِ درونم هنوز هم وجود دارند و به کارشان ادامه می‌دهند اما فعلاً توانسته‌ام مدت زمانِ ادامه دادن کارهایم را افزایش دهم، گرچه هنوز هم جاهایی هستند که آن طور که باید وقت نمی‌گذارم و باز هم به خودم اجازه‌ی رسیدن به هدفم را نمی‌دهم...

همانطور که گفتم دلایل زیادی برای الگوهای تکراری در ما وجود دارد که مهم است تک تکِ احتمالات را بررسی و برایشان تلاش‌هایی کنیم تا شاید مجموعه‌ی این تلاش‌ها بلاخره جواب دهد چون واقعاً دردناک است که نتوانیم تا آخرِ عمرمان به خودشکوفایی یا رضایت از زندگی برسیم. به شما هم پیشنهاد می‌دهم ناکامی‌های تکراریتان را تشخیص داده و در پیِ دلیل‌یابی برآیید و این انگیزه را هم در دیگران ایجاد کنید تا به سراغ درمان بروند چون از وقتی با اختلالات شخصیتی و روان درمانی و کوچینگ و ... آشنا شده‌ام می‌بینم که واقعاً می‌شود جورِ دیگری، جور بهتری، هم زندگی کرد. به امید روزی که همه آگاهی و توانِ کمک گرفتن از متخصصان حوزه‌ی روان را داشته باشند...

رها کردنروان درمانیکوچینگشکستموفقیت
سلام من مهشید حقیقتم، کسی که دغدغه‌ی اصلیش بهبود، رشد و توسعه‌ی خودشه و در این راه دوس داره به دیگران هم کمک کنه. اولین خروجی اصلیم هم کتاب گردبادِ رشد هست که خوشحال میشم بخونید و نظراتتونو بهم بگید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید