من معلمی را انتخاب نکردم...
برای معلمی انتخاب شدم و چه انتخاب خوب و به جایی... هیچ وقت پشیمان نخواهم بود.
مثل همه کارهای دیگر که با عشق انجام می دهی و رنگ دیگری میگیرد معلمی هم با اگر با عشق باشد روح و روان تو و دانش آموزان را جلا می دهد. لذتی میسازد که با هیچ چیز برابری نمیکند. الان ۸ پاییز میگذرد از روزی که برای اولین بار قدم به کلاس درس گذاشتم. ۸ ماه مهر و ۸ گروه دانش آموز را دیده ام و با هم زندگی کرده ایم. هرسال که میگذرد لذتش برایم بیشتر می شود و کامل تر میشوم. دنیای معلمی انتها ندارد... تا دلت بخواهد راه هست برای گفتن و شنیدن و یاد دادن... لذت های معلمی زیاد است اما سختی های آن هم کم نیست... ۴ سال خدمت در روستا و رفت و آمد در جاده های روستایی در فصل گرم و سرد... گذشتن از بودن با فرزندانت وقتی به تو نیاز دارند و مادری کردن برای سی تا بچه دیگر... کلاس های ضمن خدمت طولانی بعد از ساعت کاری که ته مانده انرژی که برای خانواده ات گذاشتی را تمام میکند و یک عالمه کمبود امکانات و هزار چیز دیگر که تو با دستان هنرمند و ذهن خلاقت تلاش میکنی از پس آن پلی جدید بسازی برای یاد دادن علم و ایجاد انگیزه به بچه های این سرزمین. همه این سختی ها و لذت ها در کنار هم عشقی می سازد که جاری شدن یک قطره از آن در وجود یک کودک می تواند به اندازه چند دقیقه آغوش مادرانه، او را سیراب کند.
مهسای امروز می تواند ادعا کند که معلمی زیباترین و لذت بخش ترین شغل دنیاست. یک بازی برنده برنده است که اگر با قرار عاشقی آن را بازی کنی بی نهایت میدهی و بی نهایت به دست می آوری.