یکی از علایق پررنگ من در طول زندگی همیشه زبان انگلیسی بوده است. تا جایی که با وجود تحصیلات غیر آکادمیک زبان ترجیح دادم در دانشگاه هم زبان انگلیسی بخوانم و مدتی هم حتی تدریس زبان داشته ام و از طرف برخی هم به غرب زده بودن متهم شده ام که البته برایم غیر قابل پذیرش است. چون عمیقا وطنم را دوست دارم و برایم رشد و پیشرفت آن مهم بوده است و حتی فکر مهاجرت را هم با وجود شرایط دشوار و نداشتن بسیاری از آزادی ها از سرم بیرون کرده ام و فکر میکنم ماندن و ساختن و پروراندن وطن قطعا شجاعت بیشتری میخواهد و رنج بیشتری را هم تحمیل میکند. بنابراین علاقه ام به زبان انگلیسی ربطی به غرب و وطن و زبان مادری و این حرفها هم نداشت.
از خودم بارها چرا این همه علاقه و کشش و تمایل به یک زبان دیگر؟ از کجا آمده بود به راستی؟ مدتها گوشه ذهنم این سوال بود. تا اینکه یک بار معنایی در ذهنم خلق شد که پاسخ سوالم را داد. دریافتم که زبان انگلیسی برای من نماد صلح جهانی ست. آنچه آن را این همه در نظر من جذاب کرده این است که این زبان، زبان جهانی ست و ارتباطش با صلح جهانی از آن روست که دوست دارم در حد جهان وسیع باشم. وسعتی که تمام ملیتها، فرهنگها، قومیت ها، جنس ها و تمام آنچه در دنیا موجودیت دارد در وجودم جایی داشته باشد. لذت بخش تر از همه اینها میدانی چیست؟ این است که در چنین وسعتی چنین احساس میکنم که هیچ چیز قدرت ناراحت کردن و آزردن مرا ندارد. چرا که در دریا هر چقدر فوت کنی مواج نمی شود. آرزویم چنین وسعتی ست و میدانم که هر آنچه آرزو کرده ام از آن جهت بوده است که مقدمات آن در حال وقوع بوده است.