mahta abedini
mahta abedini
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

اسم داستان قطعه گمشده

صداش اومد

تالاپی سقوط کرد

چی بود

یه ستاره

تو دستام برق میزنه

واقعیا

واقعیه واقعی تو دستامه داره برق میزنه

نگاش میکنم

وایی خدای من چقدررر رنگاش قشنگه

من یه چیز خاص برای خودم دارم

اخ که چه حس خوبیه

گفتم میرم به همه نشون میدم که این ستاره ی منه

هیچ کس به جز من تو این دنیا ستاره نداره

آخ که چقدرررر سرخوشانم بود

دو دستی محکم گرفته بودمش

دوستش داشتم؟ بیشتر از اون بود

سرخوش بودم که دارمش

رفتم ستاره رو به نامزدم نشون دادم خیلی خوشش اومد که من با این چیزای کوچولو خوشحالم

اون به من نشون داد سه تا ستاره داره و دو تا سیاره

اما گفت خوشحال نیست.

یکم نمیدونم چرا از خوشحالیم کم شد

یعنی من زیادی خوشحالم؟!!

"لحظه شک"

عبور کردم

ستاره ای که با دو تا دستم بغل کرده بودم رو بردم به دوست صمیمی ام نشون دادم.

اون یه چیز قشنگ داشت سیاره زحل رو با همه قمراش دوستشون داشت اما خب کم بود براش بیشتر میخواست.. اونم خوشحال نبود راستش

شکم به واقعیت تبدیل شد که من چرا با یه ستاره ی پیزوری خوشحالم

من اشتباهی خوشحالم

با بیشتر از ایناش آدما سرخوشانشون نمیشه


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید