یک روز عادی خیلی عادی، دختر عمو و پسر عموم اومدند خونمون. چند روز پیش من روی در نوشته بودم عادل
.دختر عموم گفت:
-کی این رو نوشته؟!
+نوشته عادل
-مهتاب دروغ نگو کی این رو نوشته؟!
+نوشته عادل
بعد دختر عموم گفت:
-یعنی این رو عادل نوشته؟!عادل 2 ساله؟!!؟
یک دفعه دختر عموم زد زیر خنده بی دلیل? اون هم خنده الکی نه! نفسش بند اومد از خنده. شاید باور نکنید اما دو ساعت همین جوری روز زمین غش و ریسه می رفت. اینقدر خندید که اشک از چشمش در اومد? صدای خندش تا چهل و دو خونه اونور تر می رفت!!! من هیچ وقت نفهمیدم چرا اینقدر خندید!?