ویرگول
ورودثبت نام
Mahtab Dehqan t
Mahtab Dehqan t
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

اسمش رو چی میشه گذاشت ؟!

سلام :)

شاید شماهم الان گرفتار یک سری درگیری ها با عقل یا احساستون باشین .. ازونجایی که همیشه ، متاسفانه یا خوشبختانه احساس من حرف اول رو میزنه ، میخوام از این موضوع براتون بگم . و مشکلاتی که برام بوجود اورده یک سری از مواردش ..

که واقعا نمیدونم چیکار کنم ...

اصلا مگه مشکلی داره ؟ وچرا الان اینطوریم ؟ اینطوری که میگم چیه دقیقا؟ و خوبه یا بد ؟ و ...


شاید اولین چیزی که از من دیده میشه احساسات منه !

که در موارد مختلف متفاوت و زیااااد ظاهر میشه ...


مثلا

خوشحالی و ناراحتیم رو به راحتی و خیلی بروز میدم

وقتی خوشحال میشم با تمام وجودم خوشحالیمو نشون میدم حتی اگه دلیل این خوشحالی خیلی کوچیک باشه ..

اصلا بلد نیستم یکم خوددار باشم و ادمای اطرافم متوجه نشن چقددددر ذوق زده شدم از اون اتفاق هر چند کوچک ..

البته این استثناهم هست چون این ویژگی رو خیلی دوسش دارم :)


یا زود ناراحت میشم از ادما ولی زودم برطرف میشه

میگین چرا ؟ چون کافیه ازش یه کار خوب ببینم یا حتی یه لبخند ! بعد دیگه هیچ مشکلی باهاش ندارم و بهش تو ذهنم یه فرصت دیگه میدم که بتونه یه تصویر دیگه از خودش بسازه ... که اینم دردسرهای خودشو داره که اصلا از پیامدهاش خوشم نمیاد ...

از یه طرف خوبه که کینه ای نیستم ولی اون بعد دیگش رو اصلا دوست ندارم ...

چون همه هرکار بخوان انجام میدن و منم با یه حرکت فراموش میکنم ...


اما یسری ناراحتیهام وجود داره که نمیشه که برطرف بشه ...

درکل علاوه بر خوشحال ناراحتیمو هم نمیتونم پنهانش کنم و ... بگذریم

چرا بگذریم ؟

چون مدتی پیش خیلی ناراحت بودم و نمیتونستم پنهانش کنم و از طرفی نمیدونستم چجوری باید کنترل کنم که توی کارها وصحبتهام دیده نشه و مشکلاتی رو برام بوجود بیاره ، که چه بسا اورد ! حرفهایی شنیدم که خیلیییی بد واسم دردناک بود .. در شرایطی که اصن فکرشم نمیکردم ... ازونجا به بعد سعی کردم ناراحتیامو به کسی نگم و چون انقد این روزا بقیه خودشون ناراحتی و دغدغه دارن که دیگه گوش و حوصله ای نمیمونه واسه حرفای من .. حق هم دارن :)

یا اینکه میترسیدم !

اینو یادمون میره یا حتی نمیدونیم که هیچکس نمیتونه طرف مقابل رو درک کنه ! ولی بعضی وقتا سعی میکنیم که اینکارو انجام بدیم :/ سعی میکنیم درستش کنیم ولی بجای اینکه ابروش درست بشه میزنیم چشمشم کور میکنیم !

یعنی چی ؟ یعنی قضاوت کردن .. جایی که فکر میکنیم طرف مقابل رو میفهمیم و شرایطش رو درک میکنیم پس اجازه ی قضاوت کردن و بعد دخالت کردن به خودمون میدیم ...


یا حتی مقایسه کردن ادمها و شرایط باهمدیگه !

که متنفرررررررم ازین کار واقعا :/

یه روزی یه بنده خدایی حرف خوبی زد که تا جان دربدن دارم یادم میمونه حتما .. گفت ادمارو هیچوقت نمیتونیم باهم مقایسه کنیم ! چون تو شرایط مختلفی بزرگ شدن و با یک فرهنگ و اندیشه ی متفاوت . و حتی نگرششون ، احساسات و تحمل و خیلی چیزای دیگشون باهم متفاوته ! پس چجوریه که ما به خودمون اجازه میدیم ادمارو حتی در شرایط متفاوت هم مقایسه کنیم :/ زمان و مکان و جو و همه ی همه اینا باهم متفاوته پس چطوری میشه مقایسه کرد وقتی هیچ چیزشون شبیه هم نیست !!!!!!!!




یا وقتی از کسی خوشم نیاد هیچ جوره باهش کنار نمیام :/

البته متاسفانه این دسته از ادما تو زندگی من خیلی نوسان دارن ! بازم به همون دلایل بالا ...


یه مشکل دیگمون زود وابسته شدن و دلبستن ..

که این میتونه چه شخص باشه چه هرچیز دیگه ای ...

اینجاست که اگه نشه و نباشه یکی دیگه از ضربه های کاری زندگیمون رو میخوریم ...

که اگه یه کاری انجام ندیم هیچوقت نمیتونیم دوباره بلند بشیم و به راهمون ادامه بدیم !




و خیلی چیزای دیگه که اینا بلد ترینشون بود موقع نوشتن تو ذهنم ...

اینا و یسری چیزای دیگه باعث شد که تا قسمتی از همه فاصله بگیرم و یه دیوار امن اصطلاحا واسه خودم درست کنم..

چون میترسیدم و همچنان میترسم از خیلی چیزا ...

توی محدوده ی امنم دیگه هیچ چیزی نمیتونست من و احساسم رو تهدید نمیکرد ...


ولی اینم اصلا خوب نیست ...

و من موندم و سردرگمیهای خودم !

که نمیدونم چه راه حلی براشون پیدا کنم و دوباره راه خودمو پیدا کنم...

وقتی هم جوابی براشون پیدا نشد و داری سختی میکشی به ساده ترین راه ممکن میرسی ، شاید یه ذره خشن بنظر برسه یا غیر واقعی ولی یجایی پیدا میشه که میرسی به اخر راه و نمیخوای دیگه اذیت بشی پس این مرحله رو انجام میدی ..

مرحله ی کشتن احساسات خودت !

تو خیلی از موارد شاید بشه گفت خاموش کردن احساسات یا حتی نادیده گرفتنش ولی واقعا رسیدم به این مرحله و توی خلا گرفتار شدم ...

نمیدونم چیکار میشه کرد و راه درستش چیه ..

تصمیم گرفتم که از ویرگول استفاده کنم تا شما بگین ..

توی نوشته ی بعدی حتما از اینکه چرا توی ویرگول مینویسم میگم ...

بنظرتون راه درست چیه یا حتی شما هم اینطوری هستین ؟


احساساتجنگیدن باخودممشکلات من احساساتی
UI Designer :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید