مانند خروس لاریها به جان هم میافتند؛ آن هم به بهای۱۰ تا ۱۵ هزار تومان؛ کودکان معتادی که یا بیسرپرستند یا بدسرپرست. روی آنها قمار می شود تا در سایه جهل، نوعی سرگرمی و اقتصاد کاذب و کوچک پدید آید.
اینجا محله هرندی است در پایتخت کشور. همانجا که به چرکی شدن زخمهای اعتیاد شهرت دارد. خیابانهای شوش، علیزاده و محمدی از جمله معابر آن است که در بوستانها و پلاکهای متروکهشان معتادان، کارتنخوابها و بزهکاران جمع میشوند تا در کنار استعمال گروهی مواد مخدر با قمار روی کودکان معتادشان، خود را سرگرم کنند. گویا محله هرندی هویتش با زایش هر روزه هزاران آسیب گره خورده است و این روزها نوع جدیدی از کودکآزاری و قمار را نیز تجربه میکند. در این گزارش چند روایت از صحنههای هر روزه محله هرندی را میخوانید
وارد کوچه باریکی از فرعیهای خیابان علیزاده در محله هرندی میشویم. اغلب خانهها فرسوده یا متروکهاند. نایی به آجر و سیمانهایشان نمانده است. جلوتر یک دوراهی مقابلم پدیدار میشود. سمت چپ، همانجایی است که من را به مقصد اصلی میرساند. پیش که میروم صداهایی نامفهوم به گوش میرسد. عابران اغلب ظاهری ژولیده و کثیف دارند. همه زندگیشان را در کیسه سیاهی جمع کردهاند و به دوش میکشند. حالا صداها واضحتر شنیده میشود. انتهای کوچه باریک یک فرورفتگی است. ناگهان در یکی از خانههای به ظاهر خالی از سکنه باز میشود و چند کودک و نوجوان تلوتلوخوران بیرون رانده میشوند. تعدادی مرد هم در همان فرورفتگی نمایان میشوند. «اصغر» یکی از نوجوانهایی است که به واسطه مصرف مشروب و استعمال کمی مواد دستساز قرار است میان گود برود و با پسر همسایه که او نیز شرایط مشابه دارد زورآزمایی کند. ۱۳ بهار را دیده است. پدر و مادرش معتادند و خواهر کوچکش را یک سالی میشود که ندیده است.
میانه فرورفتگی را خلوت میکنند تا اصغر و پسر همسایه مانند خروسهای لاری (جنگی) به جان هم بیفتند و سور و سات جنگ فراهم شود. تماشاچیان حاشیه دیوار خزیدهاند و آرام به شیوه خودشان تشویق میکنند. بساط تزریق و دود هم مهیاست. گلادیاتورهای کوچک یکی دو دور می چرخند و کری خوانند. حالا نخستین مشت و لگدها نثار هم میشود. اصغر بعد از چند ضربه ای که به سر و صورتش می خورد روی زمین پخش می شود. خیلی زود است اما نفس هایش گویی به شماره می افتد، مواد و مشروب از یک طرف جانش را کاسته، ضربه ها هم از طرفی دیگر توانش را برده. با آن همه زخم و سرزیرخون که صورتش را به پنهان کرده مدام و دیوانهوار میخندد. لحظه ای درنگ و بعد به آرامی از جایش بلند می شود. انگشت اشاره اش را به سمت پسر همسایه می گیرد و می گوید: «خب بازی بسته. حالا نوبته تو که کتک بخوری... پس بگیر... نوش جونت...» همه قدرتش را می ریزد توی مشت هایش و یکی پس دیگری می کوبد بر سر و صورت رقیب. یکی از مردها که جوانتر به نظر میرسد با دیدن این صحنه کمی نیمخیز میشود و فریاد میزند: «د ِ بزن پسر احمق... بزن تا بدبختم نکردی...». اصغر انگار که جان گرفته است پی در پی حمله میکند و ضربه می زند. مسابقه تک راندی است. پسر همسایه رمقی برایش نمانده؛ بنابراین پیروزی اصغر نزدیک است. تماشاچیان یا خمارند یا نشئه. بعضی خوابشان برده و تعدادی هم در دنیای افیونی خود چیزهایی زمزمه می کنند. «لیلا ساقی» هم مشغول فروش بسته های ۳ گرمی و ۵ گرمی تریاک به سنتی بازها است. البته که برای صنعتی زن ها هم بسته ۱۰ هزار تومانی و ۱۵ هزار تومانی آماده کرده است. میان گود نبرد هنوز جدال خونین برپاست. صدای مشت و لگدها تمامی ندارد. هر کدام از گلادیاتورها به پیروزی فکر می کنند و آن مبلغ ناچیزی که قرار است مواد یک وعده مصرفشان را جور کند. چند دقیقه بعد، مبارزه به نفع اصغر و به سود مرد جوان که ۳۰ هزار تومان روی او شرط بسته بود تمام میشود.
حالا پسر همسایه روی زمین چمباتمه زده و از درد و نشئگی به خود می پیچد. پدرش آنجاست اما مشغول چانه زدن با مرد جوان تا شاید بتواند از زیر بار پرداخت شرط به نوعی شانه خالی کند. مرد جوان کوتاه نمی آید و تهدید می کند اگر همین الان پولش را ندهد او را هم مثل سگ می زند. پدر خود را شکست خورده که می بیند نگاهی بی جان به پسرش می اندازد و با عصبانیت نعره میکشد: «گورت را گم کن پسره بیعرضه... نبینمت...» ساعتی میگذرد تا اصغر کمی به خودش بیاید. چیزی از آثار مواد و مشروب در حالات و رفتارش باقی نمانده. دستمالی به او میدهم و میپرسم: «چند وقته مواد مصرف میکنی؟ »تلخ میخندد و میگوید: «خدا لعنت کنه بابام رو...»
مرد جوان با فریاد متوجهم میکند آنجا نایستم و بروم پی کارم. اصغر را به بهانه غذا دنبال خود میکشانم. او نیز آرام و خموده دنبالم روان می شود. میگوید: «آبجی غذا نمیخوام؛ کمیپول بههم بده...» میپرسم: «پول برای چی میخوای؟ » اطرافش را نگاه میکند و میگوید: «باید تا شب نشده برای خودم و بابام شیشه جور کنم. امشب مهمون داریم. از این مسابقه که نشد چیز زیادی دربیارم. بیشرف سهمم را بالا کشید. به من میگه سهمت همون مشروب و مواده که باهاش حال کردی. حسابش رو میرسم؛ صبر کن. حالا پول میدی یا نه؟ » میپرسم: «بساط قمارتون هر روز برپاست؟ » اخم میکند و میگوید: «چه قماری!؟ دارم نون درمیارم. پول مواد نداشته باشم باید برم دزدی. دزدی خوبه؟ تازه اگه به جای ما، خروسها رو به جون هم میانداختیم میگفتید حیوون آزاریم. بالاخره چکار کنیم ما؟ هر هفته یه همچین مسابقهای رو راه میندازیم تا چند نفر به نون و نوایی برسن. چهارتا مشت و لگد هم میخوریم. هیچی نمیشه.» با اینکه حسابی کلافه شده است باز میپرسم: «نون و نوا!؟ ماه پیش یکی از بچههای این محله به خاطر مصرف همزمان مشروب و مواد و از طرفی درگیری شدید مُرد! » ابرو بالا میاندازد و میگوید: «به تو چه آبجی؟ اینجا اینطوری زندگی میکنن. همه هم راضین. اون خدابیامرز هم میخواست حواسش به اندازه مصرفش باشه. از تو به ما چیزی نمیرسه! ول کن آبجی...»
کوچهپسکوچههای اطراف دوراهی را باز قدم میزنم. کنار حمام متروک چند نوجوان را با صورتهایی که خط چاقو بر آنها جا خوش کرده است، میبینم. نزدیک میشوم. کمی خودشان را جمع و جور میکنند. یکیشان میپرسد: «چی میخوای آبجی؟ » پاسخ میدهم: «دنبال جایی هستم که قمار و بزن بزن داشته باشه؟ » آنکه به نظر کمسن و سال میآید میگوید: «همینجاست. خب!؟ » یکی دیگرشان ادامه میدهد: «زود اومدی. باید بعدازظهر ساعت ۵ بیایی. امروز داش میثم و رحیم کچل مسابقه دارن. بابای میثم روش ۲۰ هزار شرط بسته.» با تعجب میپرسم: «فقط۲۰ هزار تومان؟ » نفر اولی پاسخ میدهد: «پس چقدر؟ ۱۰۰ هزار تومن خوبه؟ چی میگی آبجی؟ اینجا برای خاطر هزار تومن همه چیزشان را میفروشند. این رقمها برای ما یعنی میلیون! یعنی خوشبختی! یه وقتایی هم هست که آق نادر مهمون ویژه میاره که اون مهمون خیلی بیشتر از این حرفا شرط میبنده. رقمهایی مثل ۵۰۰ هزار تومن.» برای اینکه از اسم آق نادر خیلی دور نیفتم میپرسم: «آق نادر کیه؟ » جواب میدهد: «یه جورایی رئیس این جور قمارخونه هاس. قمارخونه های بچه جنگی! برای این حموم متروک یه راه از پنجره درست کرده که همه از اونجا رفتوآمد می کنن. یه وقتایی پلیس میاد و پلمب می کنه و میره. جالب این که میگن آق نادر اصلاً معتاد نیست. ادای معتادا رو در میاره! موادی هم که به بچهها میده خودش درست میکنه.» سکوت کوتاهی می کند و ادامه می دهد: «این جمع ها جای تو نیست آبجی! به درد این کار نمی خوری. رد چاقویی، صدا نخراشیده ای، عمل سنگینی، قیافه تابلویی، چیزی که وقتی می آی تو جمع مون حرفی واسه زدن داشته باشی. اینجا سر بساط مواد و قمار همه چیز معامله می کنن. از جون مرغ تا شیر آدمیزاد. فیلم نیست ها؛ واقعی واقعی! فیلمای سینمایی رو از روی ما داستان می کنن.»
اهالی محله هرندی همگی از وضعیت نامناسب و روند افزایشی آسیبهای حاشیهای اعتیاد در محلهشان گلایه دارند. «عباسعلی مصباح» از ساکنان قدیمیهرندی دراینباره میگوید: «اینجا دیگر جای زندگی نیست. تبدیل شده به محله معتادنشین. معتادان متجاهر در دستههای کوچک و بزرگ، زن و مرد هر گوشهای از کوچه و خیابانها اتراق میکنند. هرچند وقت یکبار پلیس، شهرداری یا بهزیستی میآیند تعدادی از آنها را جمع میکنند اما باز خیلی زودتر از آنچه که تصور کنید پیدایشان میشوند. اوایل دردمان این بود که معتادان اینجا فقط موادمخدر مصرف میکنند اما حالا قاچاق مواد، سرقت، خرید و فروش بچه و نوزاد و قمار هم به آن اضافه شده است. همه جور آسیب شهری و اجتماعی را میتوانید در اینجا ببینید.» «زهرا سادات اقدسی» هم یکی دیگر از اهالی، بافت فرسوده، آلودگیهای زیستمحیطی، ناامنی و مهاجرت افراد معتاد از سایر محلهها به این محدوده را از جمله مشکلات اساسی خانوادههای ساکن در آن میداند و میگوید: «سال ۱۳۹۴ آمدند چند بوستان مثل میثاق در خیابان شوش ساختند اما چاره نشد و خیلی بدتر از قبل معتادان سر و کلهشان پیدا شد. انگار با ساخت این بوستانها، پاتوق تازه و سرپناه نونوار پیدا کرده بودند. جایی در بوستان میثاق است که به گعدهنشینی معتادها تبدیل شده. قمار و فساد میکنند. بچههای خودشان را که اغلب معتادند آنجابهجان هم میاندازند؛ به خاطر ۱۵ هزار تومان! پلیس میآید و آنها هم چند وقتی در کوچههای اطراف گم و گور میشوند. همین! البته زمستان ها، روزهای بارانی و برفی یا برنامه ندارند یا جایی مسقف پیدا می کنند. تعجب میکنم با وجود این همه خیریه، مددسراها، گرمخانه و انجمن و طرحهایی که پلیس اجرا میکند چرا هنوز مشکل به استخوان رسیده اعتیاد در هرندی حل نشده است؟ »
اعتیاد در محله هرندی ابعاد تازه و هولناکی به خود گرفته است. آنگونه که تعامل بیشتر سازمانها و نهادهای درگیر را میطلبد. «لیلا ارشد» مدیر خانه خورشید که در حوزه کاهش آسیبهای اعتیاد بانوان فعالیت میکند معتقد است که تعدد خرده فرهنگها در یک محله و مهاجرتپذیری بستر مناسبی برای بروز انواع آسیب را در آن به وجود میآورد. حال اگر به آن عوامل فرهنگی، اقتصادی و شهری را هم اضافه کنیم این آسیبها شکل و شمایل پیچیدهتری به خود میگیرند. او دراینباره بیشتر توضیح میدهد: «تنوع بافت جمعیتی و فرهنگی، واحدهای مسکونی کوچک و فرسوده، کمبود سرانههای شهری، بهداشتی، درمانی و آموزشی به معضل اعتیاد در این محله دامن زده است. متأسفانه مدتی است که شاهد رواج نوع جدیدی از کودکآزاری و قمار در پاتوقهای شناسایی شده این محله هستیم. پسران ۸ تا ۱۵ سالهای که اغلب معتاد هستند و به اجبار همین اعتیاد و البته به خواست خانوادههایشان تن به مبارزههای عجیب و غریب میدهند که اساس آن شرطبندی است. مددکاران مؤسسه خانه خورشید در قالب اجرای طرح امدادرسانی محلی بسیار سعی کردهاند تا هم با آن کودکان و نوجوانان و هم با خانوادههایشان ارتباط بگیرند اما در ۸۰درصد موارد موفق نشدهاند. چون معمولاً تمایلی به تغییر وضعیت ندارند که آن نیز به سبب فقر آموزشی است.» او ادامه میدهد: «باید تا قبل از اینکه حوادث ناگوار آینده محله، جامعه و فرزندانمان را بیش از این تهدید کند به جای پاک کردن صورت مسئلهها و ابراز ایرادات غیرحرفهای به فکر راهکارهای اصولی باشیم. اینکه نیروی انتظامی بیاید و بساط قماربازان را برای یکی دو روز بههم بزند فایدهای ندارد. یا اینکه فقط مددسرا راهاندازی کنیم به خودی خود بیفایده است. ما اینجا به بسترسازی برای رونق اقتصادی، مهارتآموزی و توانمندسازی اهالی و ارائه آموزشهای تخصصی درباره آسیبها بیشتر نیازمندیم.»