مهتاب صالحی
مهتاب صالحی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

یلدا، زلزله، مصیبت


گوشی را باز می‌کنم هر پیج زپرتی برای خودش لینک می‌زند یلدا مبارک...

اما تا بوده یلدا در خاطر ما برای رویدادهای نامبارکی همراه بوده و اصلا دوست ندارم تبریک یلدا را بخوانم.

حالا هم که می‌نویسم به پاس این است که پرسیدید یلدای شما چه شکلی است و این بهترین جمله برای من است...

خاطره یلدا برای من تا خورده روی زلزله تهران، آتش سانچی، فروپاشی پلاسکو، یلدا برای من یادآور زلزله بم است... حالا شاید به جز زلزله تهران هیچ کدام اینها ۳۰ آذر نبوده باشد، اما یلدا نحس است و نحسی‌اش یکسال می‌رود در دل کوه روی دوش فرهاد خسروی می‌نشیند و یا دود می‌شود می‌رود توی ریه‌هایم و یا شبی که تا صبح جان کندم از ترس اینکه نکند در تهران بمیرم و جنازه‌ام به دست مادرم نرسد...

یلدا همین چیزهای سیاه است و ما جشن می‌گیریم تا بگوییم شب بلند است...

حافظ تا شاید طالع فردایمان بهتر از امروزمان باشد...

و تا خرتناق می‌خوریم تا نکند این آخرین شبی باشد که زنده‌ایم.

یلدا سرد و تلخ است و تا آنجایی که به یاد دارم هیچ ردی از برف در آن به یاد ندارم.

از میان همه خاطراتم یلدای ۹۶ را به وضوح بیشتری به یاد دارم، چون که مقارن شد با خود این روز...

تنهاترین یلدای زندگی‌ام، مسخ شده و یله کرده روی مبل به تصویر تلویزیون خیره بودم و تمام ساختمان در یک آن لرزید.

به دقیقه نکشید صدای ترمز کشداری را شنیدم و تصادف موتور و ماشینی که از ترس جان هر دو گاز داده بودند و یا شاید فقط ترسیدند و خود را رها کردند...

بعد از آن صدای مداوم بوق بود و منی که با جیغ و فریاد همسایه‌ها به حیاط رفته بودم...

به مادر تلفن زدم، اول برادرم جواب داد. شوخی کرد. می‌گفت: نترس برات پتو می‌فرستیم. می‌گفت: فکرش را بکن، ۱ دی بمیری. یک چیزت بلاخره شیک می‌شود. خیلی قشنگ است. نه؟ بعد مادر جواب داد. ترسیده بود. از لرزش صدایش می‌فهمیدم اما به روی خودش نیاورد. گفت مراقب خودت باش. در پارک بمان. جانت برایم عزیز است.

و تمام آن شب مسئول جانی بودم که برای مادرم بود و باید سالم تحویلش می‌دادم.

تمام آن شب از این می‌ترسیدم که نتوانم این مسئولیت را به خوبی انجام دهم.

تمام آن شب خودم را برای دیگری دوست داشتم..



یلدازلزلهبمسانچی
یک کتاب دوست نگران محیط زیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید