من به یک تلمیح ساده ی عشق دل بسته ام
و نوای در دهکده ی تاریکی رو به یک آشیانه ی سبز
که بشارت به یک تخم کبوتر داده
پی امیدی گیسوانم را در موج غریبی بافتم
و صدای دل مروارید در ذهن صدف آبستن گشت
و امید رخت زیبایش را بر تن ساحل تنهایی من زیبا کرد
و حقایق پی پوسته ی گردویی آواز میخواند
و صدای خروسان به نوای بانگی رخت شادی می بست
دل من آزاد بود
دل من بی غم بود
به بشارت رفتم
و صدا از نجات برهوت می آمد
در زوال عقل به جستجویی رسالت می رفت
و زمستان را در پوسته بهار خندان میکرد
بی سبب زیبا بود
بی سبب هوشیار بود
بی سبب خندان بود
و صدایش جاوید
و نگاهش پروا
و نوایش بی غم
دل ما آزاد بود....
(مهتاب ماهرخ)
#مهتاب_ماهرخ