mahtuta
mahtuta
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

من به تنهایی خود می مانم

من به تنهایی خود می مانم
من به تنهایی خود می مانم

من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذر
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد

بیشتر بخوانید » چشمانت کارناوال آتش بازیست!

شاعر » حمید مصدق


چشمراز
مجله اینترنتی ماهتوتا https://mahtuta.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید