خیلی خوب. دوباره برگشتم با یه شرح حال دیگه.
اینکه بعد از شرکت دارم چیکار میکنم.
خوب، تقریباً یه هفته از بیرون اومدنم از شرکت گذشته بود که از شانسم، یکی از هم خدمتیهای سابقم، بعد از چند ماه، یهویی بهم زنگ زد. گفت که کار مهمی باهات دارم. من هرچی اصرار کردم که چیکار داری، جواب نداد و گفت که باید حضوری ببینمت که بهت بگم.
همینجا بود که ته ذهنم یه جرقهای زد که قضیه نتورک مارکتینگه، ولی گفتم حالا بذار ببینم چی میخواد بگه.
یه قرار برای فرداش گذاشتیم و یه آدرس داد که رفتم اونجا.
این رفیقمون تا جایی که یادم میاد، از دوران خدمت یکم جوگیر بود. یعنی میخواست همهچیز طبق بروکراسی باشه یا لااقل به نظر بیاد که داره طبق اصول مشخص شده عمل میکنه و بر طبق همین اخلاقش، بعد از دیدنم گفت که این کارت شناسایی میهمان که روش بزرگ اسم اون شرکته رو نوشته بودن رو بندازم گردنم و برم داخل ساختمون، البته ساختمون که چه عرض کنم :/ یه مدرسه قدیمی بود که کرده بودنش شرکت یا دفتر یا همچین چیزی.
با دیدن اون کارت شناسایی، فهمیدم که حدسم درست بود، ولی گفتم بذار مثل چندبار قبل که عضویابهای این سازمانها تلاششون رو کرده بودن و من دست رد به سینهشون زده بودم، باز هم یکم مزخرفاتشون رو بشنوم و با یه خداحافظی خوشخالشون کنم. ولی این دفعه اینقدر راحت نبود.
بعد از اینکه رفتم داخل، دیدم چندتا میز دونفره گذاشتن که یه سری آدم سر میزهاشون دارن با گوشیهاشون ور میرن. با رفیقم رفتم توی یدونه از کلاسها و این رفیقم رفت گندشون رو آورد که از پایه بشینه توجیهم کنه. همینجوری داشت روی روانم کار میکرد و از چپ و راست جمله و حکایت میگفت و آدم رو از بیپولی میترسوند و تشویق به پولدار شدن میکرد و یه جاهایی خودشونو میچسپوندن به تفکرات «رابرت کیوساکی» ، ولی من به این راحتیها خر بشو نبودم. میگفت که بیا عضو بشو، اگه نخواستی بفروشی، میتونی خودت و خانوادهات فقط از محصولات استفاده کنین و لااقل نسبت به بیرون براتون ارزونتر میوفته و... .
با تمام این حرفها، خم به ابروم نیاوردم و میخواستم برم که یه چیز جدید گفت. اینکه سیستم فروششون نسبت به نتورک قدیم تغییر کرده و ما میتونیم محصولات رو تو فضای مجازی بفروشیم و پورسانتش رو بگیریم که این حرکتشون یکم برام جالب بود. چونکه از قبل دوست داشتم که یه سایت فروشگاهی برای خودم بزنم، ولی محصولی برای ارائه نداشتم و اینطوری، بدون دردسر تأمین و ارسال و مرجوعی و... میتونستم فروشگاهم رو بزنم. ولی به این راحتیها که فکرش رو میکردم نبود.
بهشون گفتم که خوب، شما پنل فروش رو بهم بدید که بتونم سفارش ثبت کنم که اینجا گفتن که «نه» ، تو اول یه مقدار باید آموزش ببینی و... . منو تو یه پیج اینستاگرامی عضو کردن که یه سری ویدئو از خودشون گذاشته بودن. اولین ویدئوهاشون یه سری حرفهای قلمبه سلمبه و انگیزشی بود که خیلی قویتر از اینا رو قبلاً تو اینستا دیده بودم و این چرتدیات منو نکون نمیداد :| . یه سری اسمهای مسخره هم برای بخشهاشون گذاشته بودن. مثلاً «سنگبنای فلان چیز» و «سنگ بنای بیسال چیز» و... . خلاصه که به خودم گفتم به جهنم. این مسخره بازیها رو تحمل میکنم تا پنل رو بهم بدن و بعداً لازم نیست تحملشون کنم.
دو/سه روزی با این پیجشون منو سر کار گذاشتن و میکشوندن تا ساختمونشون. دو باری هم سر کلاسهاشون نشستم که اولش آهنگ پخش میکردن و بعدش هم مطالب رشد تو اینستاگرام و معرفی محصولاتشون به بقیه فروشندههاشون بود که اینا رو هم با یکم سرچ و ویدئو میشد یاد گرفت و چیز خیلی خاصی نداشتن. ولی میگفتن که ما تو این جمع، به همدیگه کمک میکنیم که بهتر بشیم و شبکهای بودنمون به این دلیله و... .
فعلاً تا همینجا رو داشته باشین که یکم از این رفیقم بگم براتون. این رفیقم زده بود تو بخش فروش کرم و پماد. حالا چه مدلی؟ حجم دهنده سینه بانوان :| بعد توی اسم پیجش زده بود که «کلینیک فلانکس» و تو پیجش زده بود که کارشناسی تربیت بدنی داره، در صورتی که دیپلم ریاضی داشت و چندتا از عکسهاش داخل باشگاه و عکسش با ماشین مدیر اون شرکت رو گذاشته بود تو پیجش و مردم رو گیر میاورد. بعدش دهن سرویس بهم میگفت که خانوما برای مشاوره برام عکس سینه میفرستن :{ دیگه موندم که چی بهش بگم. گفتم اگه یه نفر از اینا ازت شکایت بکنه، فقط تو یه مورد، همون مدرک ادعاییت و کلینیک گفتنت برات دردسر میشه، چه برسه به بقیه کارهات. که میگفت چیزی نیست، حواسم هست. این بیچاره کلاً بالاخونه رو داده بود دست سرشبکهایهاش. جوری تعریف میکرد که اینجا خیلی خوبه، برای خودت میز داری، برق داره، گرمه. پرسیدم اصل کاری که اینترنت باشه هم میدن و رایگانه؟ که گفت اون رو نمیدن :/ یعنی با یه ذوقی حرف میزدن که انگار از عرش به فرش رسیده. آخه من که میدونستم ندید پدید نبود و تک پسر و تک فرزند بود و تو زندگیش کم و کسری نداشت. خلاصه که رفتارش خیلی عجیب شده بود برام :| .
کارشون برای تبلیغ هم جالب بود، یه کانال تلگرامی داشتن که پر از ویدئو رضایت و فیش واریزی بود. این فیلم و عکسها رو از اونجا میگرفتن و ادیت میکردن و اسم یا آیدی پیج اینستاشون رو روی عکس یا ویدئو مینوشتن و بعدش اون رو میذاشتن توی پیجهای اینستاگرامشون برای اعتمادسازی :/ واقعاً این کار دیگه برام قفل پرو مکس پلاس الترا بود :o .
حالا تمامی اینا به کنار، اینا میومدن چطوری جنس رو میفروختن؟ میومدن آدرس کارت خودشون رو میدادن مشتری و جنس رو از مبلغ رسمی شرکت که باید میفروختن، یه مقدار گرونتر هم میگفتن و بعد از اینکه پول رو میگرفتن، میرفتن با همون پول، جنس رو تو پنلشون ثبت میکردن و بعدش شرکت دوباره پورسانت رو از ثبت همون خرید براشون واریز میکرد که با این وضع مالیات که دولت داره میذاره، معلوم نیست با این تراکنشها چی به سرشون بیاد.
برگردیم سر اصل داستانمون. اینا بعد از چند روز اومدن گفتن که باید قرارداد ببندی به عنوان بازاریاب و دوتا از بندهای قرارداد که باهاش مشکل داشتم این بود که حق کار کردن با بقیه شرکتهای نتورکی و حق اعتراض و تجمع رو ازمون میگرفت که برای من که یه تجربه ناخوشایند تو شرکت داشتم، مفاد جالبی نبود. این بین هم رفیقم میگفت که حق ندارم تو محیط شرکت با خیلیها حرف بزنم، چون اونا افراد موازی ما تو زیرمجموعههای بقیه هستن و به فلان دلیل و... نمیشه بی اجازهی بالاسری با اونا حرف زد. این حرکتشون منو یاد فرقههای سری مینداخت که فعالیت زیرزمینی دارن :/ ولی با وجود تمام این مسخرهبازیها، تصمیم داشتم تمام اینها رو قبول کنم و پنل رو بگیرم و بعدش شما رو به خیر و ما رو به سلامت.
البته این رو بگم که چیز خاصی نداشت که من بخوام روی فروشش کار کنم. اکثر محصولاتشون خوراکی و آرایشی بهداشتی بود و محصولاتی که غیر از اینا داشته باشن، خیلی کم بود و دست من رو برای انتخاب میبست. چون زیاد علاقه ندارم مستقیماً چیزی به مردم بفروشم که قراره بخورن یا به عنوان دارو استفاده کنن. از نظر من این کار مسئولیت زیادی داره و باید با آگاهی کامل توسط متخصص یا آشنای به این کار انجام بشه، نه هر کسی که از راه رسید، بیاد و اینها رو بفروشه.
یه بار که توی راهرو نشسته بودم، دیدم که یکی از همون گردن کلفتهایی که با من حرف زده بود، داره با یکی دیگه حرف میزنه که چطوری زیرمجموعه جذب کنه. داشت بهش میگفت که به رفیقهای قدیمیت که چند وقتی هست ندیدیشون زنگ بزن و بگو کارشون داری و ببرشون بیرون یا حتی رستورانی یا کافیشاپ و کمکم سر صحبت رو باهاشون باز کن. اینجا بود که فهمیدم این نگفتن پشت تلفن و اصرار به قرار حضوری جزو شگرداشونه :\ .
دیگه رسیدیم به روز پنجم فکر کنم که باید تصمیم نهایی رو میگرفتم. بهشون گفتم که اگه فقط دسترسی به پنل رو بهم میدین، باهاتون همکاری میکنم، وگرنه وقت و حوصله ندارم که هر روز پاشم بیام این سر شهر تا تو کلاسها شرکت کنم. از اینجا، شروع کردن به مقاومت کردن که به فلان دلیل و بیسال دلیل بهتره بیای و باید برای این کار وقت بذاری تا نتیجه بگیری و اگه نشد، یک ماه بعد بذار برو و... .
شاید روی هم نزدیک به ۳ تا ۴ ساعت باهاشون سر و کله زدم. ۲ تا از گندههاشون رو عاصی کرده بودم و حرف خودمو میزدم :) میومدن مثلاً فواید این شغل رو برام میگفتن، ولی من که میدیدم این کار با اهدافم همخوانی نداره، همش یه جواب رو به شکلهای مختلف براشون تکرار میکردم که یدونه از مثالهام که از «جرمی کلارکسون/تاپگیر» نقل قول میکردم این بود:(شما یه سگ دارین که خیلی بامزه و ناز و حرف گوش کنه، ولی من یه سگ دارم که خیلی زشته، یه چشمش کوره و گوشش پارست و میخواد پاچه هر غریبهای که میبینه رو بگیره. درسته سگ شما بهتره، ولی من سگ خودمو بیشتر دوست دارم. ). میگفتم که دیگه خسته شدم که تو زمین این و اون بازی کنم. میخوام کار خودمو راه بندازم و دیگه زیر نظر کسی کار نکنم و با وجود اینکه این کارم سخت و زمانبره و ممکنه توش شکست بخورم، ولی اگه الآن این تصمیم رو نگیرم و انجامش ندم، در آینده فقط حسرتش برام میمونه.
خلاصه که بعد از کلی تکرار کردن این حرفها براشون و بعد از اینکه از تصمیمم مطمئن شدن، دیگه ولم کردن. رفیقمم میگفت که حیف شد که داری میری، میتونستیم بهترین زوج کاری این شرکت بشیم و... ، ولی من گوشم بدهکار این حرفها و وعدهها نبود. دیگه تو اون شرکت کذایی قبلی آبدیده شده بودم.
اینا همه به کنار. از الآنم بگم براتون.
الآن یه چندتا جا برای افلیت مارکتینگ گیر آوردم و میخوام جنسهای فروشگاهم رو با اونا پر کنم و تقریباً مثل همون شرکت نتورکی، مسئولیت تأمین و ارسال با هموناست ولی من اینجا فقط معرفم و خرید با لینک من انجام میشه و پول به حساب شرکت اصلی میره و بعدش اونا سود رو بهم میدن که اینطوری دیگه تراکنشها و مبلغشون مثل اون رفیقم بالا نمیره. تازه تنوع جنساشونم بیشتره :)
دارم روی سایت یه نفر که تولیدی لباس داره کار میکنم و از فروش سایتش درصد میگیرم.
یه سایت فروش لوازم برقی با یکی از رفیقام دارم میزنم که اون قراره جنس رو تأمین کنه.
یه کانال یوتیوب هم دارم میزنم.
خلاصه داریم پیش میریم تا ببینم چی پیش میاد :) البته کلی چیز هم دارم یاد میگیرم. از ادیت ویدئو بگیر تا SEO و تولید محتوای اینستاگرام و بازاریابی و... که من این یادگیری مداوم رو خیلی دوست دارم :}
رها شده از بند شرکت و نتورکمارکتینگ، مهیاد