از آخرین مطلبم بیشتر از ۶ ماه میگذره و هنوزم تو سربازی دووم آوردم. میدونم مطالبی که توی این خدمت کذایی دارم مینویسم، مقدار شکوائیه و غر زدن توش زیاده، ولی فعلاً چیز دیگهای ندارم که ازش بنویسم و یکی از دلایل فاصلهی طولانی بین مطالب اینه که لااقل یه چیزهایی برای نوشتن جمع کنم. پس اگه خوشتون نیومد به بزرگی خودتون ببخشید.
.
به علت عید، یه لطفی به ما کردن و چند روز بیشتر بهمون مرخصی دادن و دیگه مرخصی طولانیه و مطلب نوشتنش :)
.
با احتساب کسری، چند روز پیش، سربازیم نصف شد و دیگه افتادم تو سرازیری، ولی تا همینجا، چیزهایی رو از دست این سربازی کشیدم که...
.
قبل از شروع به گله کردن از سربازی، این رو بگم که سربازی تو اینجایی که هستم، یه سری مزایایی داره، مثلاً نزدیکیش به خونه نسبت به خیلی از جاهای دیگه و اینکه فرماندهاش، نسبتاً رفتار بهتری از خیلی جاهای دیگه دارن، ولی باز به هر حال، اینجا یه جای نظامیه و اونها هم نظامیان و نمیشه انتظار خیلی خاصی ازشون داشت. به غیر از این، چیزهای دیگهای هم هست که گفتنش در این زمان و مکان زیاد جالب نیست و اگه بشه، شاید بعد از گرفتن کارت پایان خدمت بگم که ما چه جنایتهایی تو اینجا کردیم :)
.
اول از همه که رویاهام برباد رفت، یعنی این که بشه یه وقت استراحت درست و حسابی داشت که بشه توش مطالعه کرد رو ندارم و این هم از صدقه سری سرباز اداری بودن و پشت سیستم بودنه و وقتی کارها طول میکشه، مجبورم از ساعت استراحتم بزنم و به اون کارها برسم و خیلی اوقات داشتن یه خواب درست و حسابی هم برام آرزو شده.
.
علاوه بر این، چیزی که بدتر عذابم میده، اینه که چیزایی که میدونم آکبند مونده و استفادهای ازش نمیکنن. مثلاً میام بهشون میگم که:(فلان بخشها رو میشه با یه مقدار اسکریپت، خودکار کرد. ) اصلاً انگار نه انگار، به خرجشون نمیره و میگن امنیت و... :/ منم که حوصله سر و کله زدن باهاشون رو ندارم و وقتی یه مقدار تلاش میکنم و میبینم جواب نمیده، بیخیال میشم. آخه زورش هم اینجاست که بجز کارهای دفتری، میگن فلان اطلاعات رو توی فلان جای کامپیوتر هم وارد کن، بعدش تو اون یکی جا هم وارد کن. آخه دوباره کاری اینها رو درک نمیکنم، اگه قرار بود کامپیوتر بدتر برامون عذاب باشه و کارمون رو چند برابر کنه، همون سیستم دفتری قدیمی بهتر بود که :|
.
جدا از اون، وقتی که تو یه چیزی نظر میدیم(مثلاً حتی چیزی که مربوط به خود سربازها میشه) پیش میاد که میگن:(سرباز حق اظهار نظر نداره. ) :| اصلاً این تو کَت من نمیره دیگه. انگار نه انگار که با یه آدم دیگه دارن حرف میزنن. نظامیگری ایدهال من توی تخیلاتم، جوریه که عدالت و تعامل بین نیروها زیاده و اینطور نیست که چونکه مثلاً من فلان درجه رو دارم و فلان کارهام، نیروهای زیر دست باید بهم احترام بذارن و جلوی من لال باشن. تو تخیلاتم نیروها با هم همکار و مکمل همدیگهان، نه زیر دست هم. شاید بگین خیالیه، ولی من این رویام رو دوست دارم.
.
تنها ارتباطم هم با پیشرفت دنیای کامپیوتر و برنامهنویسی شده هر از گاهی دیدن سایت «دیجیاتو» و دیدن ویدئوهای «جادی» با سرعت «۲ برابر» تو مرخصیهام :}
.
از اونور هم باید یه تشکر بخصوص کنم از داداشم که هر چند وقت یه بار گند میزنه به سیستم و میفرستتش تعمیرگاه. دیگه کارش از نرمافزار گذشته و مادربودر منهدم میکنه این بشر. منم از ترس اون، دیگه پناه اوردم به تبلت ویندوزی مافنگیم با پردازنده «اینتل اتم» تا اینکه بعد خدمت یه سیستم با زربریپای ببندم. البته با «رزبریپای ۴ با رم ۸ گیگ» :) شاید احمقانه به نظر بیاد که رزبریپای به عنوان دسکتاپ. ولی منی که اکثر کارم با سیستم، توی ترمینال(خط فرمان) و مرورگر و کُدادیتوره و ته کیفیت فیلم دیدنم «اچدی» ، فکر نکنم به مشکل خاصی بخورم. ولی اگه عملیش کردم، براتوم مینویسم که اوضاعم چطوره.
.
چند ماه پیش هم وقتی داشتم میومدم مرخصی، افتادم و دستم شکست. دو راه داشتم. یکی این که مرخصی بگیرم و تا اتمام بهبودی بشینم خونه، که در این صورت به علت طول درمان زیاد، ایست خدمتی میخوردم و از اونور سربازی رو دیرتر تموم میکردم. یا اینکه با همون دست شکستهی وبال گردن، کارها رو انجام میدادم. که فرمانده لطف کرد و گفت که چونکه کارت با سیستمه، اگه خودت میتونی، همونطوری خدمت کن و مرخصی اجباری نفرستادم. (یعنی تو این دو سال که کرونا اومده بود، تا موقع سربازی رفتن، کرونا نگرفته بودم که گرفتم، تا حالا هم تو عمرم جاییم نشکسته بود که اون هم تو سربازی شکست. چه دوران پرباریه بود برام، تجربیات جدیدی کسب کردم :/ ).
.
من همیشه تصورم از شکستگی، تقریباً یه چیز شبیه به فیلمها بود که استخون شکسته از پوست زده بیرون، درد غیر قابل تحمله و... . ولی بعداً فهمیدم انواع شکستگی داریم. مثلاً خودم بعد از حادثه بلند شدم و خودم رو جمع و جور کردم(همیشه در اینجور مواقع یه نفر اون اطراف پیدا میشه که میگه «مواظب باش» انگار خودم میخواستم این بلا سرم بیاد :| ) بعدش با چهرهای خندان که انگار هیچی نشده و با یه مقدار درد بعد از بروز حادثه به راهم ادامه دادم و وقتی رسیدم خونه، تازه درد شدت گرفته بود، اونم زمانی که دستم رو تکون میدادم یکم اذیت میکرد و فکر میکردم که یه کوفتگی شدیده و با یکم استراحت خوب میشه تا اینکه به اصرار خانواده رفتیم عکس گرفتیم و دکتر گفت اینجاهای «ترقوه»ات شکسته، و جاییه که نمیشه گچ گرفت، پس فقط دستت رو از گردنت آویزون کن و تکون نده و ماه بعد دوباره عکس بگیر و بیا که ببینم وضعت چطوره و عمل لازمی یا نه. ماه بعد دوباره عکس گرفتم و دیدم ای داد بیداد، هنوز تقریباً وضعم همونیه که بود. با ناامیدی و تصور اینکه دیگه باید برم برای عمل کردن و ایست خدمتی خوردن، رفتم دکتر. دکتر یه نگاه به عکس قدیمی و جدید انداخت و گفت که خیلی خوبه. گفتم که پس این درّه به این بزرگی تو عکس چیه دکتر؟ خودت گفتی اینجا هم شکسته. گفت اون که شکستگی نیست، مفصل دستته. قیافه من اون موقع :| و چند ثانیه بعد :) . بعد از این، یک ماه بعد، دوباره رفتم دکتر و گفت که میتونی دستت رو باز کنی، فقط تا دو ماه، فشار سنگین مثل بارفیکس بهش نیار.
.
حالا میرسیم به رمزارزهایی که پولم رو ریختم توشون. بعد از کلی تغییر چینش سبد و امتحان کردن کلی چیزها مثل انواع «صرافی» و «کیف پول» و «صرافی غیرمتمرکز» و «ارزهای مختلف» و حتی ساخت یه توکن تستی و... یه جاهایی تو این ۶ ماه شد که پولم تقریباً تا ۲ برابر شدن هم رفت، ولی امان از طمع :/ . حفظ سود نکردم و الآن هم بیتکوین تقریبا تو نصف اوج قیمتیشه و من نزدیک به ۳۰ درصد تو ضررم، ولی بعد از این تجربیات و ضررها و از بین رفتن اون فاز «گرگ وال استریت» که اوایل داشتم، یه چیزهایی یاد گرفتم و کمکم دارم یه استراتژی معاملاتی با ریسک کم و مناسب خودم درست میکنم و خورد خورد از ضررم کم میکنم.
.
یه چند وقت قبل بلاخره اومدم یکی از رویاهای کودکیم رو عملی کنم و «دوچرخه کورسی» رو امتحان کنم. قدیمترها جادههای شهر چنگی به دل نمیزد و مناسب دوچرخه کورسی نبود؛ ولی الآن جادهها نسبت به اون موقع یه مقدار بهتر شده و دیدم دیگه وقتشه که دست به کار بشم. بعد از روزها گشتن تو «دیوار» یه دوچرخه کورسی قدیمی تو یه شهر نزدیک پیدا کردم. خلاصه رفتم خریدمش و تو چندتا از مرخصیها روش کار کردم و کلّی بلا سرش آوردم و خرجش کردم تا بتونم بیارمش تو جاده. مثلاً رنگش رو با سمباده سیمی و سنگ فِرِز از بین بردم و با چندتا اسپری رنگ خوب، رنگ زدمش و زنگ پیچهاش رو با انداختن تو سرکهی در حال جوش از بین بردم. ولی این زحمتها ارزشش رو داشت و الآن تو مرخصیها، هر وقت که کاری برام پیش میاد، با این میرم و میام. هر چند، چرخ قبلیم رو هم نگه داشتم که کمک جلو داره و به درد جادههای چاله چوله دار میخوره. فقط اینطوری بگم که این دوتا چرخ، دوتا دنیای متفاوتن. در حدی که وقتی برای اولین بار با کورسی رفتم بیرون، اینقدر برام ناآشنا بود و شتاب و ترمز و کنترلش با اون کوهستانیه فرق داشت که من که همیشه با دوچرخه اینور اونور میرم، نزدیک بود بزنم به یه ماشین و عابر، که خدا رو شکر به خیر گذشت :]
.
این اواخر، دولت و مجلس یه چیزهایی گفتن که ادامهی خدمت رو قابل تحمل کرده واسم و اون زیاد شدن حقوق به حدود ۳ تومنه. اگه بگم بدم میاد که دروغه، ولی واقعاً آزادیم و کنترل زندگیم رو به این پولها ترجیح میدم.
.
خلاصه این هم از این ۶ ماه. ای کاش وقت بیشتری داشتم و میتونستم خیلی چیزها رو با جزئیات براتون توضیح بدم. مثلاً اینکه چطور میشه تو ۵ دقیقه و یکم خرج کردن یه توکن رمزارز درست کرد یا اینکه برای بازسازی دوچرخه، دقیقاً چیکارها کردم. البته با یکم گوگل کردن هم میشه یه چیزهایی در مورد اینها پیدا کرد، ولی نوشتن از تجربههای شخصی یه چیز دیگه است.
.
دوچرخه سوارِ تریدرِ سرباز، مهیاد :}