خیلی خوب. نزدیک به دو ماه از آخرین مطلب گذشته و دو ماه و خردهای دیگه هم از این خدمت . . . سربازی باقی مونده و با احتمال زیاد، مطلب بعدی رو یا تو آزادی مینویسم یا تو مرخصی پایان دوره سربازی. البته همهی اینا تو شرایط عادی صدق میکنه، اگه شانس بیارم و مشکلی تو این مدت پیش نیاد.
.
کشور آشوب شد. یه سری از مردم ریختن تو خیابونا و بازهم اعتراض به یه سری چیزها. شخصاً به دلیل وضع فعلیم، برای طرفداری از هیچ یک از طرفین این آشوب، کار خاصی از دستم بر نمیاومد. تازه، از شانس من، فرماندهها بعد از حدود ۱۰ سال هوس کردن که یه طرح توسعهی بزرگ برای پادگان بزنن که اوایل اون کار همزمان بود با شروع آشوبها. از شانس من هم پروژه به قدری بزرگه که حتی من که سرباز اداری بودم هم از پشت میز اومدم اینور و داشتم سنگ بلوک و سیمان و... جابجا میکردم.
نظر شخصیم در مورد این آشوبها جدا از احتمال دست داشتن عوامل خارجی تو شروع و پیشبردش اینه که درسته یه سری شعارهای خوشگل میدن و حرف از آزادیه، ولی من فعلاً هیچ ایدئولوژی منسجم یا ایدهی مشخصی برای چگونگی ادارهی کشور بعد از براندازی احتمالی نمیبینم و در نتیجه، تحمل چندماه تا چندسال هرج و مرج تو کشور برای رسیدن به چیزی که هیچ تصویر مشخصی ازش وجود نداره.
بجز موارد بالا، تاریخ ثابت کرده که انقلابها ممکنه دچار سکون و رخوت بشن و حتی تو یه کشور چندبار انقلاب بشه، ولی باز هم آرمانهای اولیه انقلاب تحقق پیدا نکنه یا یه کشوری ظاهر نظام حکومتیش رو حفظ کنه، ولی از داخل، بر خلاف اعتقادات اولین نسلش کشور رو مدیریت کنه.
به نظرم اکثر مطالباتی که توی این سری اعتراضات میشد، چیز خیلیخیلی عجیبی نبود که نشه تو همین نظام پیادهاش کرد، چونکه درسته که میگن که نظام اسلامیه، ولی اینقدر استثنائات و شرایط خاص میشه تو مواقع ضروری توی دین پیدا کرد(مثل خوردن گوشت جانور مرده در شرایط ویژه برای زنده ماندن) که این مطالبات جلوش چیز خاصی نیست و اگه واقعاً اکثریت مردم این تغییرات رو بخوان، بعدش همهچیز بستگی به تصمیم خواص جامعه برای یه نرمش قهرمانانه و اجرای اونها داره.
بطور کلی هر انقلاب و براندازی میتونه خسارات مالی و جانی زیادی برای هر کشوری داشته باشه و شخصاً طرفدار اصلاح تدریجی نظام حاکم بر کشورم و اگه احیاناً جایی نیاز به تغییر نظام در کشوری باشه، طرفدار انتقال قدرت مسالمت آمیزم با ابزارهایی مثل «نافرمانی مدنی»ام ، یه کاری تو مایهی کاری که «گاندی» با انگلیسیها کرد، نه اغتشاش و خسارت زدن به اموال عمومی و خصوصی.
.
در آخر این مطلی هم میرسیم به «جادی» و دستگیر شدنش.
کسی که تو این چندسال، کلی چیز ازش یاد گرفتم و قلباً به عنوان «استاد» ازش یاد میکنم، نه مثل استادهای دانشگاه که مجبور بودیم استاد صداشون کنیم.
کسی که به رایگان دانشش رو در طبق اخلاص قرار میده و چیزهایی رو از دنیای کامپیوتر و جامعه بازگو میکنه که کمترجایی گفته میشه.
کسی که بهمون نشون داد که حتی خفنترین برنامهنویسها هم مثل اون چیزی که تو فیلمها نشون میده نیستن که همش سرشون پایینه و فط خیلی سریع تایپ میکنن و ممکنه که هر کسی کدها یادشن بره و نیاز به گوگل کردن داشته باشه :)
کسی که خیلی از چیزهای پیچیده رو ساده کرد و توضیح داد و به حدی به این حرف اعتقاد داشت که حتی در مورد شغل خودش گفت که:(برنامهنویسی یکی از مهمل ترین کارهای دنیاست و یه سری چیزها رو یادمیگیرین و ازشون استفاده میکنین. ) و اینجا بود که فهمیدم هیچ کاری، حتی پزشکی و هوافضا و... هم خیلی سخت نیستن و فقط نیاز به صرف وقت و ممارست برای یادگیریشون هست.
کسی که زندگی مردم در کشورهای دیگه رو از دید جامعهشناسی برامون توضیح میداد، نه اینکه سطحی بیاد بگه این چیز از خارج خوبه و این بده. همیشه یه پله عمیقتر میشد. مثلاً یکی از سادهترین چیزهاش که همین لحظه یادم اومد، اینه که مردم حق دارند که از شرکتها بخوان که اطلاعاتشون رو بطور کامل از سرورهاشون پاک کنند یا اینکه مردم حق داشته باشند که بتونن وسایلشون رو خودشون تعمیر کنند، چیزی که من هنوز تو ایران قانونی براشون ندیدم.
کسی که میگفت که همهحق دارند که نقاط ضعف یه چیز(مثلاً نرمافزار یا سیسیتم) رو بدونن تا بتونن در مقابلش از خودشون محافظت کنن یا حلش کنن و اگه فقط افراد معدودی یه نقطه ضعف رو بدونن، مطمئناً انسانهای سوءاستفادهگر هم اون رو پیدا میکنن و این به ضرر جامعه است.
کسیکه نشون داد که یه برنامهنویس لزوماً نباید یه آدم تکبعدی باشه و فقط کامپیوتر رو بفهمه و میشه چند چیز رو با هم دوست داشت و دنبال کرد.
کسی که میتونست خیلی راحت، خارج از کشور زندگی کنه، ولی میگفت که :(تو ایران میتونم آدم مفیدتری باشم. ) و موند.
کسی که میگفت:(ناظرین بر کار بقیه مردم نظارت میکنند، ولی چه کسی بر کار ناظرین نظارت میکنه؟ ).
کسی که تو سربازی با کمک ویدئوهاش و« رادیوگیک»ش خودم رو توی فضای برنامهنویسی نگهداشتم.
کسی که کلی چیز دیگه گفت و یادمون داد که فعلاً دیگه یادم نمیاد که ازش بنویسم . . .
خلاصه که جادی، تأثیر زیادی تو زندگی من و خیلی از آدمهای دیگه گذاشت و احتمال میدم که اگه این رو بخونه، یه همچین چیزی بگه که:(نظر محبتتونه، ولی سعی نکنید مثل کسی بشید و هیچ فردی رو الگوی خودتون نکنید و چیزهای خوب رو از افراد مختلف یاد بگیرید. ) و برای اینکه من بخوام جواب جادی رو بدم، میگم که یه جاهایی باهاش اختلاف نظرهای اساسی دارم، ولی نخواستم اینجا از اونها چیزی بگم :)
.
در نهایت که از زندگی خصوصی جادی خیلی مطلع نیستم، به همون قدر مختصری که خودش تو ویدئوهاش میگفت.
جادی زبان سرخی داشت و اکثراً بیپرده حرفش رو میزد، نمیدونم این دفعه چی گفت یا چیکار کرد که دستگیرش کردن. ولی امیدوارم هرچه زودتر آزاد بشه یا لااقل اعلام بشه که چرا دستگیر شده و بدونیم در چه وضعیه.
ولی حتی اگه جادی کار اشتباهی هم کرده باشه، باز هم به علت چیزهایی که بالاتر گفتم، برای من و خیلیهای دیگه فراموش ناشدنیه.
.
آدم خیلی احساساتی نیستم که راحت گریهام در بیاد، ولی تا اینجا که این رو نوشتم، دیگه یه مقدار اشکم در اومد.
جادی، امیدوارم هرچه زودتر بتونی «رادیوگیک» بعدی رو منتشر کنی.
.
به امید آزادی جادی و نوشتن مطلب بعدیم در آزادی بعد از سربازی، مهیاد :)