زندانیِ سرکشِ جانِ خویشتن...
از منِ ۱۴۰۱ به منِ ۱۴۰۲

سلام. ۱۴۰۱ نفسهای آخرشو میکشه و قراره برای همیشه فقط یه خاطره با رگههای تجربه باقی بمونه. شایدهم تجربه با رگههای خاطره! راستی! الآن که تو داری اینو میخونی سال چنده؟!
سال ۱۴۰۱؟! خب مثل همیشه آدمهای اطرافمو بیشتر شناختم. به نظرم با گذر زمان ممکنه نظرت راجب اطرافیانت و رفتارهاشون عوض بشه یا حتی رفتارهای خودت. اول اینکه نگران آدمها نباش! حتماً کارمای کاری که باهات کردن رو پس میدن. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن.
من خیلی دیر فهمیدم که آدمهای زندگیم سمیان. شایدهم فهمیدم و نخواستم واقعیت رو بپذیرم ولی از این به بعد دیگه یاد میگیرم که آدمهای زندگی رو هرچه سریعتر بندازم دور. در حین اینکه توی زندگیم آدمهای سمی داشتم، آدمهای خیلی خوبیهم پیدا کردم. خیلیهاشون هنوز کنارمن، حتی با اینکه همدیگه رو نمیبینیم و حتی فاصلمون باهم زیاده. ولی معرفتشون اون قدری هست که از راه دورهم کنارت باشن. البته من امسال یادگرفتم هیچ کس برای همیشه کنارت نیست. بالاخره یه روز تنها میشی و فقط خودتی و خودت. پس سعی کردم حتی به آدمهای مهم زندگیمهم وابسته نشم. واقعاً فهمیدم خودم به تنهایی، برای ادامهی زندگیم کافیم و جداً برای ادامه دادن کسی رو جز خودمون نداریم. راستش آدمها نه تنها بهمون کمک نمیکنن، بلکه مسیر رو برای ادامه دادن، دشوارتر میکنن. پس ما هممون یه ارتش تک نفرهایم! امسال واقعاً سختیهای زیادی داشت. توی یه شرایطی خودم و سرپا نگه داشتم، که واقعاً سخت بود. خیلی حرفهای بدی شنیدم، از کسایی که واقعاً توقع نداشتم. -ولی هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست-! ولی اون چیزی که سختیهای ۱۴۰۱ رو آسون کرد، رسیدن به موفقیتهام بود. امسال شکستها و موفقیتها کنار همدیگه شکل گرفتن. فهمیدم یه آدم مطلقاً موفق نیست و مطلقاً هم شکست خورده نیست. ولی ادامه دادن با تمام سختیها یه اصل مهمه و این نکته رو هم یاد گرفتم. باید بهت بگم که ماهزاد امسال واقعاً قوی بود. یه جاهایی کم اورد، خسته شد، خودشو باخت، ولی دوباره بلند شد. منِ امسال نسبت به هرسال دیگهای واقعاً بهتر شد. واقع بینتر شدم و سعی کردم با واقعیتها رو به رو بشم. کم نیوردم و ادامه دادم. شکستهامو قبول کردم. دیگه مثل همیشه به نظرات بقیه اهمیت ندادم و خودمو بابتشون ناراحت نکردم. نظرم در مورد خیلی چیزها عوض شد. علایقم تغییر کردن. زندگی رو به خودم سخت نگرفتم. با هر شرایطی کنار اومدم و سعی کردم حتی از کوچکترین چیزها لذت ببرم. انقدر به جزئیات ریز نشدم و به همه چیز اهمیت ندادم. سر هر هیچ و پوچی دعوا راه ننداختم و بحث نکردم. دیگه یادگرفتم جلوی جمع گریه نکنم. کمتر گریه کردم. کمتر ناراحت شدم. و یه جاهایی از ۱۴۰۱ رو واقعاً زندگی کردم. و من واقعاً بزرگتر شدم...
یادته یه روز بهت قول دادم که به اون نقطهای که میخوایم میرسونمت؟ یادته گفتم یه روز این متنو میخونی و لبخند میزنی؟ الآن باید بهت بگم، من واقعاً روی اون نقطم و دارم لبخند میزنم:))))
یادته پارسال گفتم که امیدوارم ۱۴۰۱ پر از اتفاقهای خوب و موفقیت باشه؟ و حس میکنم جدی جدی پر از موفقیت شد! الآن میخوام که ۱۴۰۲ پر از شادی، آرامش، قهقهههای از ته دل و یه زندگی واقعی باشه. از من ۱۴۰۱ به من ۱۴۰۲: میخوام توی اوج ببینمت، در حالی که از ته دل میخندی!🌚✨
مطلبی دیگر از این نویسنده
چرت و پرت!
مطلبی دیگر در همین موضوع
کارهایی که دوستان موفقم کنار گذاشتند (بخش پایانی)
بر اساس علایق شما
رهایی از مرض بیش فکری: قسمت دوم (چگونه به دل کار بزنیم!)