بنده در سنین پایینتر آدم «پیپل پلیزری» تشریف داشتم، اون هم از این نشأت میگرفت که دوست نداشتم و نمیخواستم کسی رو ناامید کنم. میخواستم همیشه کاری رو انجام بدم که مورد تأئید بقیه باشه. انگار میترسیدم اگر اطرافیانم رو ناامید کنم ازم دور شن.
با گذشت ایام، خداروشکر بالاخره به این درک رسیدم که اساسن نمیشه همه رو راضی نگه داشت. بالا بری یا بیای پایین، تهش حداقل یک نفر ناراضی میمونه. پس برای راضی نگه داشتن همه خودم رو به زحمت نمیندازم.
هنوز هم میخوام همه ازم راضی باشن، ولی در سطح تلاش خودم نگهش میدارم. یعنی کاری که از دستم بر بیاد رو انجام میدم، حالا اگر این وسط کسی بود که فکرمیکنه میتونستم بهتر عمل کنم، یا باید یه مسیر دیگه انتخاب میکردم یا کاری که انجام دادم، ناخواسته و به هر نحوی، باعث شده بهش احساس نارضایتی دست بده، دیگه خب، ببخشید. بهش میگم یا بپذیر یا ولش کن. دیگه رو مخم نمیمونه که فلانی از دستم ناامید شد و باید جور دیگهای عمل میکردم و فلان.
تجربهٔ شما چیه؟ شما با کدوم ترستون کنار اومدین؟
مهزاد-۲۵ مرداد ۱۴۰۴
(با تأخیر)
#شنبهها و سؤال هفته