اولین باری که اسم آمادئوس را شنیدم وقتی بود که امین عظیمیِ استاد گفته بود برای درس تحلیل نمایشنامه باید نمایشنامه اکوئوس را تحلیل کنیم و سر جلسه امتحان بدهیم و من یک هفته تمام فقط دنبال نمایشنامه اکوئوس گشتم و وقتی پیدا کردم دیدم نویسنده ش عاشق هر چه بوده که آخرش "ئوس" داشته. مهدی هم گفت که فیلم آمادئوس را ندیده ام؟ چه طور؟
بعد تعریف کرد که این فیلم این طور شروع می شود که پیرمردی فرسوده و فرتوت در یک آسایشگاه روانی برای مردی با پیانو یک آهنگ می نوازد. میپرسد: میشناسی؟ مرد می گوید نه. میگوید من ساختم. این را چه طور؟ و قطعه ای دیگر می نوازد. مرد می گوید که نه نمیشناسد. پیرمرد می گوید این را هم نمیشناسی؟ این را هم من ساخته م. این را چه؟ و قطعه ای دیگر می نوازد که برای همه ما آشناست. مرد می گوید که آن را می شناسد. خوب هم میشناسد. با پیرمرد همراه می شود و با دهنش ملودی را همراهی می کند. و مرد می گوید این را موزارت ساخته است. رقیب همیشگی اش در موسیقی و بعد شروع می کند به گفتن داستانی که زندگی نامه موزارت نیست. ولی موزارت یکی از نقش های اصلی اش را بازی می کند.
گفته می شود آمادئوس به هیچ عنوان سندیت تاریخی ندارد. به هیچ وجه شخصیتی که از موزارت تصویر شده ربطی به او ندارد و نامه های به جا مانده از موزارت و همچنین سایر حقایقی که از زندگی او وجود دارد خلاف این را ثابت می کند. منتقدین به همین دلیل این نمایشنامه را زیاد نپسندیدند ولی من به همین دلیل-دقیقا به همین دلیل- خیلی خیلی خوشحال ترم.
من و البته همه شما در دنیایی زندگی می کنیم که دیر یا زود متوجه خواهیم شد همه چیز کپی شده. حتی چیزی که از رویش کپی کرده اند خودش از یک جای دیگر کپی شده. معمولا ما با ایده خلاقه و صاحب خلاقیت در کنار هم مواجه نمی شویم. اگر یک دکوری یک مدلی چیده شده حتما پینترست این طور چیده. یا یک نقاشی یا یک عکس یا یک آپارتمان یا یک متن یا یک... همه چیز. حالا من در آمادئوس با یک اثر مواجهم که بر اساس یک شخصیت واقعی ساخته شده و حتی از خود آن شخصیت کپی نکرده است. چه چیزی بهتر از این؟
واقعیت نداشتن این شخصیت پردازی هنر تخیل این فیلم و نمایشنامه و فیلم نامه را برای من تا حد بسیاری محترم تر می کند. اینکه تخیل چگونه می تواند این میزان کاراکترهای عزیز خاکستری طراحی کند. همه در آمادئوس پرداخت شده اند. هیچ کاراکتری دیالوگ ندارد مگر اینکه شما می دانید چرا آن دیالوگ را به زبان می آورد. هدف تمامی شخصیت ها مشخص است و اگر هم مشخص نباشد قطعا روشن است که هدفی دارند. هیچکس بیهوده راه نمی رود بیهوده حرف نمیزند بیهوده حتی پلکش را هم تکان نمی دهد.
طراحی صحنه و لباس و فیلم برداری و تدوین و همه چیز در خدمت یکدیگرند. هیچ جزئی نیست که خودنمایی کند. برای همین به احتمال زیاد شما متوجه نخواهید شد که این فیلم یک پروژه بسیار عظیم است.
همه چیز بی ادعا انجام می شود. حتی با شکوه ترین چیزها الزامی اند نه از سر تجملات. جزئیاتی که در این فیلم وجود دارد و آن را در تک تک نگاه بازیگران می توانید پیدا کنید و اجرای نرم تمامی این جزئیات در کنار یکدیگر یک شاهکار کامل را میسازند.
در آمادئوس سالیری ادای یک شخصیت منفی را در می آورد در حالی که این طور نیست. کارهای بدی می کند. همه می فهمیم چرا. همه درکش می کنیم. او بیشتر از هر چیز شبیه به قابیل است زمانی که خداوند قربانی اش را نپذیرفت ولی زمانی که هابیل را کشت حتی مجازاتش نکرد و به او عمری طولانی داد و همه را از کشتن او نهی کرد. سالیری یک قابیل بیچاره تمام عیاری است که از کودکی تنها تماشا کرده. او به اندازه موزارت خوشبخت نبوده. او یک آدم متوسط بوده با یک استعداد متوسط. او اصلا و ابدا قصد نداشت تا به موزارت حسادت کند ولی همه چیز برای حسادت آماده بود. زنی که دوست می داشت و دعایی که با هرزگی اجابت شد سقوط سالیری را رقم می زند ولی سالیری تا آخرین لحظه هایی که در کنار آمادئوس می ماند آنقدرها هم بد نیست. خود در موسیقی ای که سفارش داده غرق می شود و از آن به وجود می آید. موزارت و سالیری هر دو یک معشوقه دارند و این معشوقه هر دوشان را ویران کرده است. هر یک به شکلی متفاوت. موزارت که همه چیز در او به شکل استعداد تجلی می کرد و سالیری بی نوایی که عالی بود ولی نابغه نه و انگار هرگز پشتکار از هیچ انسانی نابغه نمی سازد و هرکس جز نوابغ فراموش خواهند شد.
همه چیز در آمادئوس چنان به هم تنیده شده و در هم حل شده که بیشتر از آنکه به فیلم های با شکوه شبیه باشد به نگارگری شبیه است. دنیایی پر از جزئیات که هیچکدام هیچ چیزی را به رخ نمیکشند و هیچ چیز هیچ امضایی از خود ندارد و همه در یک هدف برای معشوقی که خداست یا موسیقی و قطعا هر دو حل شده اند.