تئوری بیگ بنگ یا The Big Bang Theory توانست در بازار رقابت سنگین سیتکام ها یا سریال های کمدی به یکی از پرطرفدارترین ها تبدیل شود. این سریال در کنار فرندز و آشنایی با مادر از محبوب ترین کمدی ها در ایران نیز هست. احتمالا زیاد شنیده اید که خیلی هایی که عاشق فرندز بودند یا برای آشنایی با مادر غش می کردند چندان با تئوری بیگ بنگ ارتباط برقرار نکرده اند. ولی در اینجا می توانید چندین دلیل برای اینکه چرا بیگ بنگ تئوری سریال بهتری به نسبت دو سریال دیگر است پیدا کنید.
در فرندز همه چیز در اغلب مواقع بالاخره همان شکلی می شود که می خواستی. بالاخره بچه دار میشوی حتی اگر شده کسی را به فرزندی قبول کنی. حتی اگر یک پیشخدمت بسیار بسیار بی کفایت باشی بالاخره ارتقای شغلی پیدا می کنی. ولی در آشنایی با مادر همه چیز همیشه همان طور میشود که می خواستی. بالاخره یک گزارشگر درجه یک جهانی می شوی. معمار بزرگترین بنای نیویورک میشوی. در هنر فعالیت می کنی. قاضی می شوی. باور کنیم یا نه اهداف اغلب کاراکترها در سریال های فرندز و آشنایی با مادر به دست می آید. البته کم و بیش ناکامی هم وجود دارد ولی بیشتر از آنکه برای نمایش ناکامی باشد برای این است که قلب ما به عنوان بیننده به درد آید. مثلا یکی که بچه نمی خواسته هیچ وقت بچه دار نمی شود یا یک عروسی که یک سیزن کامل پیش درامدش بود در قسمت آخر ناگهان بهم میخورد، بیشتر از آنکه برای القای این قضیه باشند که اتفاقات ناخوشایند در زندگی رخ می دهند، می خواهند احساسات مخاطب را به چنگ آورند.
ولی در بیگ بنگ تئوری واقعیت بهتر عمل می کند(به جز نوبل بردن شلدون و ایمی و بارداری پنی و کلا سیزن هندی آخر فیلم:)))
لس آنجلس پر است از دخترانی که برای بازیگر شدن آمده و در کافه کار می کنند. رویای بازیگری بسیاری از دختران ختم به کار در کافه می شود. درست مثل پنی. دخترانی از همه جهت زیبا و از نظر با استعداد که هرگز شانسی برای دیده شدن و بازی کردن پیدا نمی کنند. تو می توانی به این سبک از زندگی تن به دهی و برای یک رویایی که هر روز پیرتر شدنت شانست را برایش کمتر می کند صرفا منتظر بمانی، تحقیر شوی، آزار ببینی و یا فکر دیگری کنی. اینکه پنی رویای بازیگر شدنش را رها کرد یکی از بهترین اتفاقات سریال بود. اینکه هر رویایی به هر قیمتی ارزش دستیبابی و یا حتی تلاش ندارد یکی از نکات مثبتی است که بیگ بنگ تئوری دارد.
شخصیت های بیگ بنگ تئوری واقعا نقص دارند. تا به حال درباره فرندز به ذهنتان خطور کرده که چندلر که زشت نیست؟ چرا پس می گویند که خیلی شانس بیاورد می تواند با زنی باشد؟ در سریال هایی مانند فرندز و آشنایی با مادر همه چیز اتوکشیده و زیباست. آدم ها نواقصشان هم هیجان انگیز است. مثلا رابین عاشق تیراندازی است و میل به خشونتش نقص است. ولی این هیجان انگیز و جالب نیست؟ یا بارنی دخترباز قهاری است که همه دخترهای بیننده حتی عاشق این صفت او هستند. خب این مسئله اگر نقص است چرا پس دختران دوستش دارند؟ یا اینکه همه بازیگران از نظر زیبایی بدون نقص هستند. چاقی مونیکا در گذشته مسخره شدنی است و هیچکس واقعا الان دیگر هیچ مشکلی ندارد حتی اگر بگویند که دارند و ادایش را دراورند.
ولی در بیگ بنگ تئوری آدم ها واقعا نقص دارند و از همین نقص های واقعی درام شکل می گیرد. شلدون واقعا نمی فهمد. ایمی واقعا تنهاست و واقعا زیبا نیست برنادت صدایی عجیب دارد و قدی کوتاه دارد. هاوارد واقعا رفتاری لزج و چهره ای ناپسند دارد. راج با زن ها نمی تواند حرف بزند و مشکلات نژادی دارد. لئونارد واقعا بدبختانه عاشق پنی است و پنی خیلی خیلی دور از فضاست و از علم و واقعیت فاصله دارد.
سریال های گریز آناتومی و داکتر هاوس بسیار شبیه به یکدیگرند ولی فرق دارند. گریز آناتومی از پیچیدگی روابط برای کشش استفاده می کرد ولی داکترهاوس نه.
همین مسئله در سریال هایی مانند فرندز و آشنایی با مادر صادق است و در بیگ بنگ تئوری تا یک جایی صادق بود ولی بر همان اساس پیش نرفت.
در سیزن های پایانی بیگ بنگ تئوری تقریبا همه دیگر بهم رسیده اند و این در حالی است که تد و بارنی و رابین تا سیزن آخر بلاتکلیف اند و لیلی مارشال هم که قسمت اول تکلیفشان روشن شد. فرندز هم یک راسل و ریچل دارد که حتی حاضر است برای بیشتر کش دادن سریال ریچل را کمی هم به جویی قرض بدهد. فرندز و آشنایی با مادر خودشان و ادامه داشتنشان را به پیچیده کردن و قطع و وصل کردن روابط وابسته می دانند درست مثل بیگ بنگ تئوری در اوایل. البته فرندز در موقعیت مونیکا و چندلر فهمید که بیننده آنقدرها هم دنبال کشش های کودکانه و بهم زدن و برگشتن های ابلهانه تر و دوست ماندن دوست دختر دوست پسرهای سابق نیست. ولی آشنایی با مادر تقریبا هرگز متوجه این نشد.
در بیگ بنگ تئوری زوج ها چالش دارند و نمی توان گفت که از حربه قطع و وصل روابط هرگز استفاده نمی شود ولی نکته جالب این است که برخلاف آشنایی با مادر و یا فرندز روابط وقتی قطع می شوند، در وصل شدن مجددشان اتفاق دیگری افتاده و آدم ها واقعا تغییر کرده اند و حالا مناسب یکدیگراند. در حالی که به عنوان مثال بارنی و رابین زمانی که با یکدیگر نامزد می شوند چندان تغییری به نسبت بار اول نکرده اند.یا ریچل و راس هم صرفا یک بچه دارند وگرنه هردوشان هنوز عمیقا کودک اند.
برایتان احمقانه نباشد چون این یک حرف خیلی جدی و مهم است. آدم ها در بیگ بنگ تئوری لباس تکراری می پوشند و هر اپیزود لباسشان را عوض نمی کنند. این مسئله ای است که در نگاه اول چندان اهمیتی ندارد ولی وقتی که با واقعیت مقایسه می کنیم اهمیت پیدا می کند. همه سریال ها تلاش می کنند تا مخاطب داشته باشند و او را هر طور شده گرفتار کنند. یک سری کد تقلب مانند روابط وجود دارد ولی خیلی شانس جواب ندادنش وجود دارد. یک کد هم کد لباس و خانه و زندگی است. یک سریالی مثل سه در چهار می تواند در یک خانه کوچک و خراب فیلم برداری شود و مخاطب را جذب کند ولی در حاشیه خودش را موظف می داند که حتی عمارت مخروبه و دور افتاده اش هم رنگ شده با آیفون تصویری و کتری و ظروف لوکس باشد. مسلما سریال هایی که با کمترین کد تقلب پیروز میدان اند سریال هایی بسیار قابل احترام تر اند.
بله یک جمع دوستی صمیمی نقطه مرکزی و محوری همه این سریال هاست و جالب این است که فرندز و آشنایی با مادر این جمع را همان روز اول می بندند و راه ورود هر فردی دیگر را هم مسدود می کنند. تا جایی که حتی همسر تد در آشنایی با مادر واقعا یک کاراکتر اضافی به نظر می رسد و یا مایک در فرندز محو میشوند. این جمع ها و صمیمیت ها آنقدر در هم تنیده اند که نمی توان به هیچ عنوان یک فرد جدید را به آن اضافه کرد حتی اگر همسر فردی دیگر باشد. در نقطه مقابل بیگ بنگ تئوری با 4 مرد و یک زن آغاز می شود و مدام شخصیت اضافه می کند. شخصیت هایی که دیگر اضافی نیستند و حالا به نوعی قادراند جای خود را در این سریال پیدا کنند و حتی چالش آفرین بشوند.