مهزیار فندرسکی
مهزیار فندرسکی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

برداشتی آزاد از پژواک ها، پینک فلوید

بیاید از شکوه بگوییم، شکوه، شاید معمولاً بزرگی و عظمت، صلابت و استواری رو به یادمان بیاورد، اما گاهی شکوه بیشتر از اینکه با آنچه گفته شد مترادف باشد، حسی است بسیار شخصی که از دل هنر بیرون می‌آید.
برای بار هزارم هم که به این قطعه افسانه ای گوش دهم، باز هم چیزی دارد که مرا با خودش همراه کند، در آسمان ها به پرواز در اورد، و پس از آشنایی من با مفهوم بهشت، مرا در جهنمی باران زده و مه آلود، در کوچه پس کوچه های وست وینستر، سرگردان به دنبال معشوقم رها سازد.
لحظه ای نیست که این انزوا، از لحظه پیشین خود سهمگین تر نشدن باشد و مارا بیشتر در لجنزار افکار خود فرو نبرده باشد. مرا ببین، مرا ببین، غریبه ای که دستانش را از پشت، به دوش های گرفته ام نزند، و این جملات انتزاعی را تکرار میکند. صدای سوت ناقوس، در سرم می‌پیچد و مرا به خاطر گناه هایم سرزنش میکند. سینه ام را لگد میکند و اسیب پذیری ام را به یادم می آورد.
آن لحظه است که دستان او، از همیشه تابناک تر و پر معنی تر به سوی من دراز است، اینه هیچگاه آنقدر تمیز نبوده است.

مرا ببین، مرا ببین.

وجود من به تو گره خورده. مرا ببین.
دوستت دارم. و این دوست داشتن را آنچنان با ارزش میپندارم که حاضرم دستانت را هیچگاه رها نسازم، مرا دنبال کن.

شکوه دوباره شروع می‌شود، شکوه پایان ناپذیر است. شکوه با تو میتپد و با تو میمیرد. با تو جاودانه و با تو تهی از معنا می‌شود. شکوه تو هستی. نه هیچ چیز دیگر.
شکوه تو هستی.


بیست تیر، برداشت آزاد از پژواک ها، تثر پینک فلوید.

پینک فلویدموسیقیبرداشت آزادموسیقی راکهنر
طراح گرافیک، عکاس - هنردوست و هنرجو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید