ویرگول
ورودثبت نام
ma.babaie
ma.babaie
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

✍ برای دِرَخشش، "چوب" را واگذار کن!


مجید بابایی: آیا خروج از یک سیاست یا راهبُرد امری معمول است یا موجبِ سرشکستگی است؟ پافشاری بر یک سیاستِ هر چند شکست خورده نشانه چیست؟ از منظَرِ "مکانیزمِ خروج"، آیا می توان دنیای سیاست را با محیط کسب و کار مقایسه کرد؟ چرا گروهی از سیاستمداران راه خروج را بر خود و کشورشان می بندند و در مقابل گروهی نیز از آن فرصت می سازند؟

? در دنیایِ واقعی کسب و کار مرزِ بین شکست تا موفقیت، لزوما تغییرِ مُکّررِ استراتژی ها نیست، بلکه بهره ی درست بردن از "استراتژیِ خروج" است. استراتژیِ خروج همان راه دَر رو است که اگر در برنامه ی توسعه ی یک کسب و کار دیده نشود، خطرِ عَدمِ موفقیت را افزایش می دهد.

? استراتژیِ خروج نوعی راهبرد اقتضایی است، می تواند هر زمانی استفاده شود. بسته به تغییرات محیط کسب و کار و میزانِ تحققِ اهدافِ از پیش تعیین شده، نحوه و زمانِ خروج تعیین می شود. "خروج" از یک کسب و کار، می تواند راهی برای کاهش زیان باشد، می تواند نتیجه تغییر بستر فناورانه باشد، می تواند حاصل تغییرات سیاسی باشد، حتی یک خروجِ موفق می تواند در اوج موفقیت باشد آنجایی که به سختی می توان از گاوِ شیرده ی در اختیار دِل کَند. استراتژیِ خروج به مثابه یک مسابقه ی دو امدادی است که "چوب" را در موقع مناسب دست مجریِ دیگری با توامندی هایِ متناسب با شرائط پیش رو می دهی و البته آنچه که اهمیت دارد نتیجه در خط پایان است که عملکرد کل تیم را می سنجند نه آنکه از خط عبور می کند، عملکرد شرکت، سازمان و حتی کشور را در خط پایان می سنجند، پس "چوب" را واگذار کن تا طعم پیروزی را بچشی!

? اما راهبرد های خروج در دنیایِ سیاست چگونه است؟ آیا اراده ای برای خروج یا اصلاح هست؟ آیا راه و روش، سیاست ها و راهبُردها، و حتی اهدافِ استراتژیک در طول زمان قابلِ تغییر اند؟ مثلا احزابِ سیاسی، آیا در بلندمدت دنباله رو ایده ها، اصول و آرمان های ثابتی هستند؟ مگر می شود انسانها، فناوری، سبک و شیوه زندگی و آرمان های بشری در طول زمان تغییر کنند ولی احزابِ سیاسی و در مقیاس بزرگتر حکومت ها اهداف و آرمان هایِ خود را مطابق با این تغییراتِ محیطی زیر تیغِ اصلاح و جراحی نبرند؟ اگر آنها برای خواسته ها و انتظاراتِ امروزِ مردم پاسخی درخور نداشته باشند، آیا امیدی به حفظِ جایگاهِ سیاسی شان در بدنه قدرت خواهند داشت؟ اگر در یک ساختارِ مبتنی بر دموکراسی و مردم سالاری، سیاسیون بر خلاف انتظاراتِ جامعه عمل کنند و بر سیاست هایی که دیگر خریداری در بین مردم ندارد اصرار ورزند نتیجه چه خواهد بود؟ آیا می توانند همچنان جایگاه خود را حفظ کنند؟

? پس اگر این تغییرات را به مثابه بخشی از یک جریان دینامیک و پویا در محیط سیاستگذاری بپذیریم، سوال اینجاست که منشاء بروز این تغییرات کجاست؟ رهبران سیاسی، احزاب یا مردم؟ به نظر پاسخ کاملا روشن است، در یک ساختار حکمرانی مبتنی بر دموکراسی و مردم سالاری این مردم هستند که تصمیم می گیرند "چوبِ پیشرفت" را کِی از دست گروهی بگیرند و بدست گروه دیگری بدهند. مردم تعیین می کنند که حکومت ها باید اولویتشان چه باشد. در این نوع از ساختار سیاسی هیچ حاشیه اَمنی برای هیچ حزب و گروهِ سیاسی وجود ندارد.

? اما در مقابل نمونه هایی را هم در دنیای سیاست و حکمرانی سراغ داریم که منش و شیوه حکمرانی شان کاملا بر خلاف این رویه توصیف شده در بالا است. حکومت هایی داریم که برای خود و رهبرانشان القاب پُر طَمطَراق ساخته اند، به خیالِ خود مجوز دائم العمرِ حکومت از مردم گرفته اند. مثلا سوریه که جایگاهِ رئیس جمهوری اش موروثی شده است. خانواده اسد از 1970 تاکنون بمدت 50 سال است بر سوریه حکومت می کنند. رهبر تاجیکستان علاقه دارد مردم او را که فعلا 25 سال است بر مسند ریاست جمهوری نشسته است "عالیجناب" خطاب کنند. نظربایف که خود را "رهبر ملت" می نامید تا همین پارسال بیش از دو دهه بر قزاقستان حکومت کرد. رهبر کره شمالی که اجدادش نسل در نسل رهبر بوده اند و کُره را مِلکِ طلقِ خود می داند، در ابلاغی رسمی خود را "نماینده معظم تمام مردم کره" معرفی می کند. و جالب است که در تمامی این موارد، این کشورها در ظاهر انتخاباتی مردمی هم دارند، البته یا اصولا رقیبی جرات حضور در عرصه رقابت را ندارد یا خودشان یکی را می تراشند تا رُلِ رقیب را بازی کند. در این ساختارها آنکه "چوب" را در اختیار دارد، تنها خود را مستحق و سزاوارِ رساندن "چوب" پیشرفت به خط پایان می داند.

? اما ایرانِ خودمان را با کدام یک از این ساختارها می توان مقایسه کرد؟

آیا ساختار حکمرانی ایران مشابه ساختارهای نوع اول مبتنی بر اصول دموکراسی و مردم سالاری است و احزاب، رهبران و مجریانِ ساختار حکمرانی با اراده مستقیم مردم انتخاب می شوند و هیچ اراده ای خارج از اراده مردم بر سرنوشت کشور نقشی ندارد؟

آیا ساختار حکمرانی ایران مشابه ساختارهای نوع دوم است که در آن نقش مردم در تعیین سرنوشت خود در عمل اهمیتی نداشته و آنچه که اهمیت دارد ادامه سیاست هایی است که دستگاه حاکمه و نه اکثریت مردم آن را به صلاح کشور می داند؟

? اما آنچه که برای پاسخ نیاز است، تنها مرور عملکردِ سیاست ها و برنامه هاست. جائیکه امروز کشور در آن قرار دارد، حاصل اصرار بر آرمان ها، اهداف و سیاست هایی است که طی چند دهه اخیر در کشور نه اصلاح ساختاری در آن صورت گرفته و نه حتی به اشتباه بودن بخشی از آن اعتراف می شود. امروز نه تنها شاخص های اقتصادیِ کشور رکوردهای پس رفت را یکی پس از دیگری به ثبت می رساند، که حتی در شاخص های فرهنگی و دینی هم که اصول اولیه انقلاب ۵۷ از آنها نشات می گیرند، در وضعیتی بسیار بحرانی و نگران کننده قرار داریم. با این وجود مجریانی که "چوب" را در اختیار دارند همچنان خود را محق و سزاوارِ مطلق برای سُکانداری کشور می دانند و کسی را جز خود لایق داشتن "چوب" و عبور از خط پایان نمی دانند و اینگونه است که رقابتی برای توسعه کشور در کار نیست، امیدی به درخشش نخواهد بود.


? برای مطالعه سایر یادداشت های من در تلگرام اینجا کلیک کنید.

? اگر علاقمند به مطالعه و تولید محتوا در خصوص چالش های بخش حمل و نقل هستید به فروم بین المللی حمل و نقل عمومی (PUBLIC TRANSIT) با بیش از 43 هزار عضو متخصص حمل و نقل از سراسر دنیا بپیوندید.

PUBLIC TRANSIT FORUM
PUBLIC TRANSIT FORUM





سیاستگذاریساختار حکمرانیدو امدادیدموکراسیمردم سالاری
دانشجوی دکتری مدیریت تکنولوژی، فعال بخش حمل و نقل و تولید محتوا، صفحه اینستاگرام: ma.babaie@ کانال تلگرام https://t.me/Babaie_Majid
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید