✍️ مجید بابایی: این سوال که، مسئله "ایران" چیست؟ شاید مهمترین سؤالی است که ما ایرانیان بدنبال جوابی قابل فهم برای آن هستیم. قابل فهم از این منظر که برای مسائلِ رخ داده در کشور طی چهاردهه پس ازانقلاب جواب های قابل درکی بیابیم. اینکه چرا کشوری با پیشینه عمیق تاریخی و فرهنگی، موقعیت و گستره جغرافیایی، منابع طبیعی فراوان و نیروی انسانی جوان، همواره با مسائلی و چالش هایی بنیادین بطور مستمر و دامنه دار مواجه است، سؤالی است که متناسب با بزرگی مسئله پاسخی درخور می خواهد. اما وقتی این پرسش در حد و اندازه "ایران" مطرح می شود با دو نگاه متفاوت به آن پاسخ داده می شود:
? نگاه اول، معتقد است که مسائل کشور منتسب به اجزاء ساختار حکمرانی است: طرفداران این نوع نگاه حلِ مسئله را اینگونه می پندارند که اصولا مسئله ای در مقیاس "ایران" نداریم بلکه مسائل ما از جنس مشکلات ریز و درشت منتسب به اجزاء متشکله ی "ایران" است و در نتیجه نباید مسائل را به کُلِ "ایران" گره بزنیم که مبادا خودِ "کُل" مورد سوال قرارگیرد بلکه با اصلاحِ اجزاء آن می توان مسائل را حل کرد. دراین نوع برداشت، علل بروز مسائل را باید در نقصِ اجزاء یافت و برای معلول ها عللی خارج از دامنه اجزاء نمی توان سراغ گرفت. بطور معمول "حاکمیت" که در اینجا در شمایل همان کُلِ واحد قلمداد می شود، پیرو این نوع نگاه در حل مسائل است چرا که مایل نیست مسائل منتسب به آن "کُلِ" واحد باشد. بعنوان نمونه وقتی صحبت از تورم می کنیم اگر متمایل به این نوع نگاه باشیم معمولا عللی را در درون نظام اقتصادی بعنوان یک جزء از "کُلِ" ساختار حکمرانی جستجو می کنیم مثلا آن را به افزایش حجم نقدینگی نسبت می دهیم و در نتیجه نسخه هایی هم که می پیچیم باز داخل همان جزء اقتصادی است مثل سیاست های پولی از جمله کاهش نرخ بهره. اما آیا همیشه این نوع شناسایی مسائل و عللِ بروز آن درست است؟ مثلا وقتی کشور برای چند دهه ی متوالی تورم دو رقمی دارد آنگاه نباید در شناسایی علل با روش ذکر شده در فوق با دیده شک بنگریم و به کارایی راه حل های منتسب به اجزاء آن تردید داشته باشیم؟
? نگاه دوم، معتقد است که مسائل کشور ریشه در ناکارآمدی "کُلِ" واحد دارد: این نگاه معتقد است که ریشه مشکلات در ناکارآمدی آن "کُلِ" واحد است بدین صورت که مادامیکه آن "کُل" اصلاح نشود اجزاء آن را امیدی به اصلاح نیست. در این شیوه ی نگریستن به مسائلِ کشور هرچند نمی توانیم از اهمیت و نقش اجزاء غافل باشیم، اما ریشه اصلی مسائل را در ساختار یکپارچه کننده اجزاء می دانیم. پس اگر این ساختارِ یکپارچه کننده یا همان ساختار حکمرانی کشور را معادل "حاکمیت" بدانیم که بواسطه ی آن است که کشور اداره می شود، در نتیجه حل مسئله "ایران" را هم می بایست موکول به اصلاح حاکمیت کرد.
? پس ممکن است با طرح این سوال که "مسئله ایران چیست؟" خود را وارد مناقشه ای کنیم که چرا باید مسئله ی"ایران" را هم عرض مسئله ی "حاکمیت" قرارداد؟ مگر در دیگر کشورها با بروز مشکلات در اجزاء و حوزه های مختلف، "حاکمیت" آن کشورها مورد سوال قرار می گیرد که در مورد ایران اینگونه عمل کنیم؟ مثلا آیا می شود بگوئیم مسئله آمریکا چیست؟ مسئله ژاپن، آلمان، انگلستان، ونزوئلا، چین و روسیه چیست؟ یا باید در طرح این سؤال به اجزاء اشاره کنیم، مثلا بپرسیم مسئله اقتصادِ آمریکا چیست؟ به نظر می توان این سؤال را درباب همه کشورها پرسید اما برای یافتن ریشه مشکلات در هر یک از این کشورها نمی توان با یک شیوه یکسان عمل نمود. بعنوان نمونه ریشه مشترک درباب توسعه یافتگی درکشورهای توسعه یافته را می بایست به کارآیی آن "کُلِ" واحد یا همان ساختار حکمرانی شان نسبت داد. دراین دست از کشورها ساختار حکمرانی، مکانیزمی یک بخشی است به نحوی که در طول دهه ها شکل گرفته است و علاوه بر مسئولیت یکپارچه سازی اجزاء تماما درخدمت آنها است."قدرت"، در ابعاد مختلف آن به شکلی غیر متمرکز در اختیار اجزائی قرار گرفته که بواسطه مکانیزم "کُلِ" واحد از یکپارچگی نسبی هم برخوردارند و متناسب با قدرت و اختیارات کسب شده در قبال مسولیت هایشان پاسخگو هستند بدون اینکه اراده ای فراتر از مکانیزم ساختار حکمرانی بر این چارچوب و روابط آنها تاثیرگذار باشد. ویژگی دیگرِ اینگونه از ساختارهای حکمرانی متکی نبودن به فرد و دسته بندی های سیاسی است به این معنی که هرچند درآن "کُلِ" واحد مکانیزمِ خود کنترلی و خود ارزیابی کننده به شکلی هنرمندانه طراحی شده است و در طول زمان مرتبا به روز می شود، اما از یک ثبات نسبی هم برخوردار است بدون اینکه متکی به فرد و دسته و حزب خاصی باشد. اما در مقابل این اجزاء و متناسب با آن افراد، احزاب و مجریان هستند که مستمرا درحال اصلاح و تغییر می باشند. در اینصورت کمترین سهم از مشارکت در بروز مسائل به آن "کُلِ" واحد باز میگردد و عمدتا این اجزاء و مجریانشان که اتفاقا برآمده از اراده مردم هم هستند ممکن است بدلیل ناکارآمدی در تعیین اهداف و یا اجرای نادرستِ آن مسبب بروز مشکلات شوند که البته در اینصورت با بهره از همان مکانیزم "کُلِ" واحد درقبال بروز مشکلات پاسخگو می باشند و حسب نیاز جای خود را به مجریانی کارامدتر می دهند، بدون اینکه بتوانند برای مخفی کردن ناکارآمدی ها در ساختار آن "کُلِ" واحد خللی ایجاد نمایند و یا آن "کُلِ" واحد، در این فرایند تبعیض یا تحریفی قائل گردد.
? اما در مقایسه با گروه کشورهای توسعه یافته، دسته ای دیگر از کشورها هستند که بیشتر متعلق به گروه کشورهای فقیر و در حال توسعه با ساختارهای غیر دموکراتیک و یا با حکومت های استبدادی و نظامی می باشند که ساختار سیاسی و حکمرانی شان دوبخشی است. بخش اول همان "کُلِ" واحد است اما با این تفاوت که اینجا این "کُلِ" واحد صرفا یک مکانیزم به منظور یکپارچگی اجزاء ساختار حکمرانی نیست بلکه خود نیز یک منصب است با قدرت، منابع و اختیاراتِ فراوان که معمولا قدرت و اختیاراتش مشمولِ زمان هم نمی شود و می تواند سطح قدرت و دامنه اختیارات دیگر اجزاء را آنطور که خود تشخیص می دهد و بدون اینکه مورد تعرض قرار گیرد و یا از دامنه اختیاراتش کاسته شود، تعیین نماید. اما مشکلِ جدی در این نوع از ساختارها زمانی بروز می کند که این "کُلِ" واحد که می تواند فرد، گروه و یا حتی یک اقلیت سیاسی باشد و معمولا خارج از اراده عموم مردم قدرت را در اختیار گرفته است، تحت شرائطی با اجزاء بدنه ساختار حکمرانی که بطور نسبی در چارچوبی دموکراتیک عمل می کند تضاد منافع پیدا کند، تضادی که می تواند ناشی از دسته بندی های سیاسی، اختلاف در دیدگاه های ایدئولوژیک و حتی دستیابی به منافع اقتصادی باشد. درچنین شرائطی اگر آن "کُلِ" واحد به سبَبِ آن تعارضاتِ منافع نخواهد و یا بواسطه ناکارآمدی نتواند وظائفش را بدرستی به انجام برساند، این نقص می تواند عملکرد سایر اجزاء در ساختار حکمرانی را دچار مشکلاتی نماید. اما در عمل این "کُلِ" واحد چون خود را بَری از نقص می داند و در اکثر ساختارهای این چنینی با مقدس شمردنش بابِ هر نقدی را هم به رویش می بندند لذا خود را هیچگاه یک جزء پاسخگو ندانسته و در نتیجه مشکلات را نیز ناشی از عملکرد دیگر اجزاء پنداشته و خود را مُبَرا از هر مشکلی می داند. در اینصورت چون ریشه اصلی مشکلات هیچگاه به نقد کشیده نمی شود و جامعه نیز در یک سانسورِ مستمر از معرفی ریشه ی نابسامانی ها بسر می برد شاهد استمرار مشکلات هستیم.
? حال قبل از اینکه برگردیم به مسئله "ایران" می خواهم یک پیش فرض را دراین مبحث داشته باشم بدون اینکه قصدم تائید یا رد این پیش فرض باشد که در اندازه این یادداشت نمی گنجد و پژوهشی مجزا را می طلبد.
? پیش فرض: "ایران در بسیاری از ابعاد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دارای مشکلات ریشه ای است و آمار و گزارشات رسمی و غیر رسمی حکایت از توسعه نیافتگی، توقف رشد، بحران های زیست محیطی، انزوای بین المللی، افزایش فقر و بی عدالتی، فساد سیستماتیک و ناکارآمدی دستگاه حکمرانی دارد".
? حال اگر این پیش فرض را بپذیریم، سؤالی که پرسیده می شود این است که مسائلی که ما درکشور با آن مواجهیم از کدام جنس است؟ ساختار سیاسی و حکمرانی کشور ازکدام شیوه پیروی می کند؟ آیا مسائل و چالش ها بیشتر ریشه درنقص آن "کُلِ" واحد دارد یا به نقص های کارکردی اجزاء ساختار حکمرانی مرتبط است؟ استمرار تورم دورقمی، استمرار نرخ بالای بیکاری، کاهش رشد اقتصادی ، کاهش چشمگیر ارزش پول ملی، رکود صنعتی، بحران های زیست محیطی، کاهش معنی دار تعاملات بین المللی، افزایش فقر و بی عدالتی، فساد گسترده و سیستماتیک در بدنه ساختارحکمرانی، توقف کامل سرمایه گذاری خارجی در کشور، بحران های فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی و کاهش مستمر سرمایه های اجتماعی را می توان بخشی از مسائل و چالش های "ایران" طی چند دهه اخیر دانست که بویژه در یک دهه اخیر برعمق آن بشدت افزوده شده است. بدیهی است که ریشه بخشی از این مشکلات را بایستی در عملکرد و سطح کارایی دستگاه ها و مجریان اجزاءِ ساختار حکمرانی دنبال کرد و البته همواره هم امکان اصلاح و بهبود این بخش از مسائل در درون همین ساختار سیاسی و حکمرانی وجود داشته و دارد. اما وقتی صحبت از استمرار مشکلات و چالش ها در طول دوره ای بلندمدت می شود که دولت ها، احزاب و گروه هایی از طیف های مختلف سیاسی چپ و راست (به اصطلاح اصولگرا و اصلاح طلب) دهه ها مجریان آن برنامه ها و سیاست ها بوده اند و هیچکدام هم قادر به حل ریشه ای آن مسائل نبوده اند، آنگاه می بایست عاملی فراتر از اجزاء ساختار اجرایی کشور را در بروز این بحران و ناکارآمدی ساختار حکمرانی مسئول دانست. این عامل به نظر همان "کُلِ" واحدی است که با داشتنِ قدرت، منابع و اختیارات بسیار، بدلیل وجود تعارضات منافع با دیگر اجزاء و ساختارهای سیاسی امکان اصلاح آن "کُلِ" واحد و ساختارحکمرانی را نمی دهد و یا در جریان آن اصلاحات خِلَل ایجاد می کند بدون آنکه ذره ای خود را مسئول این نابسامانی ها بداند. این "کُلِ" واحد اما همواره مقصری را نیز خارج از ساختار حکمرانی و حاکمیتی می جوید، مقصری آنسوی مرزها و معمولا تئوری توطئه اینجا به کمکش می آید. اینکه آنها نمی گذارند، دشمن منافع ملی ما را هدف گرفته است، آنها بدنبال تاراج منابع ما هستند و اینگونه با فرافکنی بار پاسخگویی را از آن "کُل" در نظام حکمرانی به عاملی ناشناخته در آنسوی مرزها منتقل کرده و اجازه نمی دهند از آن تقدیسِ خودساخته بواسطه ی نقص در عملکردشان ذره ای کاسته شود و نهایتا آنچه که دهه هاست استمرار داشته است مسائل و مشکلات "ایران" است.
? اینکه چرا دراین یادداشت هدف تبیینِ مسئله "ایران" بود نه پیشنهادِ حلِ آن، به این خاطر است که مادامیکه مسئله ای خوب تبیین نشود نمی توان راه حلی متناسب برای آن یافت و با صورت مسئله ای اشتباه نهایتا جواب هایی نادرست خواهیم یافت که پاسخِ مسئله ی اصلی ما نیست و در نتیجه امیدی هم به حلِ آن مسائل نخواهد بود. پس اگر ما نتوانسته ایم راه حلی عملی در حلِ مسئله ی "ایران" در این چهل سال پس از انقلاب بیابیم علت را باید در تعریف اشتباه از مسئلهِ "ایران" جستجو کنیم نه در ناتوانی در اجرای راه حل درست. در پایان، حال که یک تعریف مشخص تری از مسئله "ایران" داده شد با طرح ده سوال راهی باز می شود برای جستجوی راه حلِ مسئله "ایران"، که پاسخ به هریک نیازمند پژوهش و گفتارهایی مجزا می باشد.
? برای مطالعه سایر یادداشت های من در تلگرام اینجا کلیک کنید.
? اگر علاقمند به مطالعه و تولید محتوا در خصوص چالش های بخش حمل و نقل هستید به فروم بین المللی حمل و نقل عمومی (PUBLIC TRANSIT) با بیش از 43 هزار عضو متخصص حمل و نقل از سراسر دنیا بپیوندید.