امروز بعد ۱۴ سال برگشتم به ۱۴ سال پیش خودم گذشته ای ک شاید از دیروزم بهتر بود حداقل از قضاوت ها دردسر ها و خیلی چیزا راحت بودم اما یکم درد داشت مثل فردی ک میخواد سیگار و ترک کنه اولش ممکن دچار بدن درد ،بیماری روانی و ....بشه منم امروز یک سری فشار روانی بدی روم بود
بزارید اول از خودم بگم دانشجو رشته روانشناسی ترم ۳ قد بلند و لاغر اندام ولی خوش لباس
پدرماپدرم توی یکسالگی از دست دادم همچنین خواهر ما و به ناچار با مادرم زندگی کردم خون دل زیاد خورد قبول دارم ولی هر چیزی حدی داره زیادی نگرانمه دست و پام بستس بخوام جم بخورم باید گذارش لحظه ای ارائه بدم بگذریم
توی بقیه نوشته هام در این مورد بیشتر میگم اما چرا موضوع این نوشته شد بازگشت به ۱۴ سال پیش یادمه اون موقع ها خیلی ادمه شنونده(کسی ک بیشتر گوش میکنه تا حرف بزنه) بودم شده بودم بچه مثبت فامیل همه هوای منو داشتن نمیدونم چطور شد که دیدم همه از دور و برم پخش شدن خیلی تلاش کردم دوباره اوضاعم را بر گردونم ب حالت عادی ولی
نشد شدم ادم پرخاشگر گوشه نشین ادمی ک خیلی خشکه و خیلی نظامی وار داره زندگی میکنه ساعت ۷ بیدار میشدم و میرفتم مدرسه تا راهنمایی خوب بودم ولی سال دووم روش هایی برای فرار از مدرسه داشتم ک شخصیت من اصلا نمیخود همین اوضاع ادامه داشت تا روزی ک رفتم دانشگاه محیط بزرگتر و تمرکز روی بچه ها کمتر بود ماهم ک تشنه آزادی بودیم نهایت استفاده را بردیم ( منظورم چیزای مثبته) دیدم ن زندگیم داره همش فیلم میشه من اون مجید قبل نیستم و دیدم توی یهیه چاله ای افتادم ک نمیشه ازش بیای بیرون
ادامه دارد .....