پس از سالها تعقیب و گریز «شفافیت» در لابهلای مقالات علمی و تحلیلی که عموما هم با مفاهیم رانت، تبعیض، فساد، ناکارآمدی و نارضایتی و با بهرهگیری از ظرفیت برهان خلف، درصدد اثبات حقانیت این کلان واژه! بودند، اکنون و در واقع نظارهگر روی دیگر سکه هستم.
شعارها، آرمانها و افقهای سرخ و سفیدی که از شفافیت تاکنون به مصداق قطعات پازلی کنار هم چیده بودم، دور میز مذاکرهای نه چندان شلوغ نقش بر آب شد.
آنطرف میز «شفافیت» نشسته بود و طرف دیگر نمایندگان فکری...
شفافیت به میزانی که جلایافتهتر و نرمتر میشد، نماینده فکری بیش از قبلتر آن، گارد میگرفت.
برای منی که تجربه زیست در این جامعه را دارم، این کنش و واکنش چندان بعید نبود زیرا حاکمیت غیرشفاف، زنگار بر اعتماد عمومی پاشیده است و هر گاه که برخلاف باور همگان، شفافیت پیش میکشد قادر به اقناع ذهن مخاطب بدبین نمیشود.
طبیعی است که این نزاع درونیِ برونریز در بلندمدت به دوقطبی یا بهتر بگویم لجاجتی ناخواسته تبدیل میشود که «در بیان ادعای سفیدی ماست» هم با واکنشی تهاجمی و در تضاد مواجه میگردد.
همین باعث فروریختن ابداعات ذهنی حول مفاهیم از پیش تعریف شده درباره زیباییهای «شفافیت» میشود.
توقع این است که در مواجهه با #شفافیت ، تحسین و تقدیر کوچکترین فعل در جهت انگیزهبخشی و هم رفتار تعاملی مسلط باشد اما در عمل چیزی جز «مقاومت»، «بیاعتمادی» و «سرزنش» به بار نمیآورد.
شاید مختصات فعلی این جغرافیا، دامنه تحلیلی افکار را محدود و ماهیچههای ذهنی را سست کرده است اما آنچه من حاصلم شد «در برابر افکار، شفاف نباشید!»