از اونجایی که ورسک داره خیلی سریع بزرگ میشه و شیب رشدش هم هر روز بیشتر خوشحالمون میکنه، نیاز به یک کارآموز بکاند داشتیم. همون روش قبلی برای جذب کارآموز فرانتاند رو پیش گرفتیم و توی کانال سینرجیسم آگهی دادیم. حدودا ۱۰-۱۱ نفر اومدن مصاحبه و از اونجایی که این اولین تجربهی کارآموز بکاند گرفتن من بود، یسری چیزا دستگیرم شد از بچههایی که علاقه دارن به برنامهنویسی که میخوام بگمشون. قبلترها هم بین رفقا باهاش برخورد داشتم ولی فکر نمیکردم انقدر جامع باشه.
همونطور که گفتم روی صحبتم بیشتر با رفقاییه که میخوان تازه شروع کنن یا خلاصه فازشون، فاز کارآموزیه. من معمولا توی مصاحبههای کارآموزی بیشتر میگردم دنبال هدف آدما. اگه هدفشون با هدف تیم یکی نباشه یا هدفی باشه که توی فشار بخوان جا بزنن، بیشتر خودشون اذیت میشن و مناسب کار ما نیستن?
یک معضلی که توی مراحل اولیهی ورود به برنامهنویسی وب (من وب رو خبر دارم?) از نظر من وجود داره، هدر دادن وقت با تکنولوژیها و حتی فیلدهاییه که برنامهنویس بهشون علاقه نداره و اگه یه نفر انتهای راه رو با یه چراغ قوهای چیزی روشن کنه، احتمالش زیاد میشه که آدمه همون اول راه برگرده و بره سمتی که دوست داره!
وقتی با کارآموزهای فرانتاند مصاحبه میکردم با یک تقریب خوبی همگی این داستان معروف بالا پایین کردن دکمهها و رنگ و لعاب دادن به صفحه و در اصل مشهود بودن نتیجهی کار رو دوست داشتن و با توجه به شنیدههاشون هیچ قسمتی از فرانت رو دارک -تصور نویسنده از تضاد رنگی بین HTML و JS- نمیدونستن. به بعضیهاشون که کدهای پیچیدهی جاوااسکریپت رو نشون میدادم متوجه میشدن اصلا این کانسپت رو دوست ندارن و شاید "عشقِ طراحی?" ــَـن!
وقتی هم با کارآموزهای بکاند مصاحبه میکردم قریب به اتفاق از دوستاشون شنیده بودن که فرانتاند چالش برنامهنویسی نداره یا فرانت میزنی اسم خودتم میزاری برنامهنویس?؟ و ... یه کسر دیگه هم ادعای علاقهمندی به الگوریتم و چالش کدنویسی رو میکردن و وقتی براشون ۲-۳ تا مسئلهی سطح متوسط مثال میزدی میگفتن نه خب انقدر هم دارک دوست ندارم و از این قبیل صحبتها.
نهایت صحبت من اینه که توی این مسیر هیچی به اندازهی علاقه❤️ اهمیت نداره. فشار هست. سختی هست. بالا پایین هست توی مسیر. این که دووم بیاری و از کارت راضی باشی و حتی اگه توی ۵۰ سالگی کاملا broken شدی (بدترین شرایط رو متصور شدم) ولی خوشحال باشی از کاری که کردی مهمه!
توی مثال بکاند بالا آدمهایی بودن که وقتی براشون مسئله مثال میزدی چشاشون برق میزد و میگفتن وقتی میگم چالش منظورم همچین چیزاییه و از اونطرف توی فرانت هم کسایی بودن که در مورد جاوااسکریپت یا مطلع بودن یا علاقه نشون دادن بهش. آخر این داستانا منم و خوشحالیم از این که هر دو طرف رو به آدما توضیح دادم و به اقتضای خودم سعی کردم کمکشون کنم و بعد هر مصاحبه هم گفتم برن هر دو سمت رو مطالعه کنن و نسبت به علاقهی قلبیشون مسیرشون رو انتخاب کنن نه هیچ فاکتور دیگهای.
موفق باشیم ?